کازرون نما آمادگی دارد گزارش های حاشیه ایعزاداران و کاربران محترم را از مراسم عزاداری کازرون در روزهای تاسوعا و عاشورامنتشر کند. بر همین اساس اولین گزارش را به همراهان همیشگی خود تقدیم می کند.
انتشار: کازرون نما - رانک دایر - پیج این سایدر -امروز روز تاسوعا بود. اما بارندگیامان نمی داد تا از ابتدای صبح هیات های عزاداری حرکت کنند و چون همیشه گلزار شهدایبهشت زهرا میزبان عزادارن حسینی باشد.
به خاطر بارندگی با تدبیر امام جمعه شهرستان، مصلینماز جمعه به عنوان مکان ورود عزاداران و عزداری روز تاسوعا در ابتدای صبح اعلام وبه هیات های عزاداری گفته شد.
اما علی رغم همه این ها عزاداران کوی علیا می گفتندکه اگر از آسمان تبر هم ببارد ما باید عزداری خود را بر گلزار شهدای بهشت زهرا انجامدهیم.
ابرها که کمی آرام گرفتند عزادارن کوی علیا خودرا به بهشت زهرا رسانند.
زنجیرزن که عبور کرد سینه زن هنوز وارد میدان بهشتزهرا نشده بود که باران دوباره باریدن گرفت و سینه زن کوی علیا زیر باران شدید 20 دقیقهای به عزداری پرداخت تا آن که صوت اذان برخواست.
از بلندگوی بهشت زهرا که برای اقامه نمازظهر دعوتشد به سمت نمازخانه حرکت کردم.
انبوه دخترکان عروسک و پسرکان مترسک جلوی ورودینمازخانه تجمع کرده بودند و به شکل و شمایل بسیار زننده ای در حال گفتگو و خنده بودند.
به هر زحمتی که بود از بین این جماعت راهی بازکردم و رسیدم به جماعت.
حجت الاسلام بینا اقامه جماعت کرده بود با تعدادیحدود6 نفر. غصه ام گرفت از این همه غربت نماز در روز احیاگر نماز. این غصه ام زمانیبیشتر شد که وقتی آمدم نیت کنم متوجه حضور تعدادی از همین مترسکان و عروسکان شدم کهنمازگزاران را به تمسخر گرفتند. و دیدم که برخی از جوانان که می آمدند برای نماز وقتیبا این صحنه مواجه شدند برگشتند.
تکبیره الاحرام را گفتم و در رکعت دوم به جماعتپیوستم.
نماز ظهر را بینا به سرعت خواند که با خود گفتمانگاری میدان جنگ است.
بعد ز نماز ظهر تعدادی دیگر به ما پیوسته بودند.
جوانی در کنارم نشسته بود گفت: این نماز مظلومانهترین نمازی بود که در عمرم خواندم.
بعد از نماز عصر تعدای دیگر به جمعیت نماز گزارپیوست. اما شاید این همه تعدادشان از 20 نفر تجاوز نمی کرد.
نکته دیگری که باید بگویم این است که علی رغم وجودمسجد در بهشت زهرا درب مسجد بود و نمازگزاران بر کاشی های سرد نمازخانه میت که مقداریاز آن نیز آب گرفته بود اقامه کردند. مردان سیاه پوش و خانم های چادر مشکی بعد از نمازتمام لباس هایشان پر از خاک شده بود.
بعد از نماز در حالی که مسئولان بهشت زهرا در حالجمع کردن بودند صدای تبل کوی گنبد دوباره جمعیت پراکنده را به سوی میدان جمع کرد.
کوی گنبد نیز به بهترین وضعیتی در حالی که باراننمی بارید عزاداری کردند و عزاداری حدود ساعت 1 به پایان رسید. اما این تاسوعا نیزغریبانه تر از سال گذشته برگزار شد. انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 314 تاريخ : شنبه 4 آذر 1391 ساعت: 19:8
ابتدای محرم سال 1359 رزمندگان کازرون در سوسنگرد سنگر می گرفتند تا کربلای دیگری را در سوسنگرد رقم زنند و آن را به شهر عاشقان شهادت مبدل سازند.
این جا فرمانده جوانی بود که بیش از 22 سال شاید نداشت. نامش علی اکبر.
اکبر پیرویان، فرمانده بسیج کازرون، تنها چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اولین گروه از بچه های کازرون را که اولین نیروهای مردمی مسلح بودند حرکت داد تا در جبهه های حق علیه باطل به مبارزه برخیزند.
محرم سرد 59 در سوسنگرد سنگر گرفتند و آماده شدند تا نبرد سختی را با یزیدان زمان، صدامیان، داشته باشند.
و روزهای محرم با درگیری های کم و ساده شروع شد.
تا این که ...
انتشار: کازرون نما - تعامل - عسلویه نیوز -خیمه گاه مسافران بهشت - عصرکازرون - هفته نامه شهرسبز شماره247 مورخ 28آبان92 -دانش اموز مسلمان -
عاشورا 59 ، روزی بود که در خاطره کازرون یکی ازغم انگیزترین روزهاست.
ابتدای محرم سال 1359 رزمندگان کازرون در سوسنگردسنگر می گرفتند تا کربلای دیگری را در سوسنگرد رقم زنند و آن را به شهر عاشقان شهادتمبدل سازند.
این جا فرمانده جوانی بود که بیش از 22 سال شایدنداشت. نامش علی اکبر.
اکبر پیرویان، فرمانده بسیج کازرون، تنها چند روزپس از آغاز جنگ تحمیلی اولین گروه از بچه های کازرون را که اولین نیروهای مردمی مسلحبودند حرکت داد تا در جبهه های حق علیه باطل به مبارزه برخیزند.
محرم سرد 59 در سوسنگرد سنگر گرفتند و آماده شدندتا نبرد سختی را با یزیدان زمان، صدامیان، داشته باشند.
و روزهای محرم با درگیری های کم و ساده شروع شد.
تا این که روزهای محاصره شروع شد.
عراق از چند سو سوسنگرد را محاصره کرد و بچه هایکازرون به همراه سایر نیروهای بومی و نیروهای شهرهای دیگر به مقاومتی بسیار سخت درمقابل یورش همه جانبه صدامیان دست زدند. زیر باران گلوله و آتش و خون.
مقاومتی که در تاریخ ماندگار شد.
اما از این سوی عاشورا روزی بود که کازرون اینبار هم عزادار علمدار حسین بود و حسین و همه عزادار اکبر ها و قاسم های جوان و نوجوانشکه با پیکرهای پاره پاره از راه رسیده بودند.
بهشت زهرای کازرون اما حال دیگری داشت. چون فرماندهغیور و فداکار و ایثارگرش که پیشاپیش بسیجیان کازرون چونان علی اکبر فریاد تکبیر سرداده بود اکنون با پهلویی بشکسته آرام بر دستان مردم جای گرفته بود.
اکبری که تنها بود و غریب. برادرش فرشید(محمد)شاید بیش از دیگران متاثر شد و این شد که راهی قم گشت تا لباس سربازی امام زمان برتن کند. اما انگار حسین زودتر او را در سپاه پذیرفت و با سن کمش شربت شهادت را در راهدفاع از امام و انقلاب نوشیدن گرفت.
عاشورا کازرون با شهدایی چون دانش آموز شهید غلامرضابستانپور، عبدالحمید خسروی، و .... تمام شهر را برای اولین بار عزدار تاسوعاییان خودشد.
گروهی که اکثریت آنان را جوانان و نوجوانان تشکیلمیدادند . از فرماندهشان که بیش از 21 سال نداشت. تا غلامرضا بستانپور که دانشآموزیکم سن و سال بود. رفتند تا عزت و استقلال را برای ما به ارمغان آورند و برای همیشهتاریخ بگویند که کربلا و عاشورا حادثهای نبوده که گذشته، بلکه «کل ارض کربلا و کلیوم عاشورا» و نه رستم و سهراب و سیاوشها داستان و افسانهاند بلکه اینان ایرانی بودندو اینان نیز و ایرانی این چنین است.
روز سوم نيز شدت درگيريها زيادتر شد. از ظهر كمكم احساس ميشد كه دشمن از تصرف شهر منصرف شده است و لذا آتش سبك تر شده بود و نميدانستيمكه چه شده است كه ظاهراً نيروهاي شهيد چمران براي آزاد سازي شهر از طرف اهواز به نيروهايدشمن حمله كرده بودند و از اين طريق آنها عقب نشيني كرده بودند.
غروب روز سوم نيروهاي شهيد چمران وارد شهر شدندو شهر از محاصره بيرون رفت. البته در سمت غربي شهر جاده ی بستان - سوسنگرد هنوز دشمناز خود مقاومت نشان مي داد تا اينكه از تاريكي شب استفاده كرده تا پشت آخرين خانههايشهر عقب رفته بودند.
شهدای کازرونی این نبرد
بياد شهيداني كه در آن روزها داديم، شهيد علي اكبرپيرويان، عبدالحميد خسروي، احمد داوودي، صمد نحاسي، محمد وحيدي، غلامرضا بستانپور،محمد رضا حميدي و نصرالله سبزي.
زخمی های کازرونی آن نبرد
زخميهای کازرونی آن نبرد هم عبارت بودند از :مصطفي بخرد، حسين كرمي، امرالله باقريه،
وقتی برای پیرویان گریستم
مغرب در همان سنگري كه روزها در آن نگهباني ميدادمنماز مغرب و عشاء خواندم شهر شلوغ شده بود همه در حركت بودند در اين هنگام مصطفي بخردكه آن روز مسئوليت بسيج كازرون را بر عهده داشت نيروهايي از كازرون براي تعويض اينبچهها به اهواز آورده بود و لذا با محاصره سوسنگرد روبرو شده بود كه روز آزادي شهربه سوسنگرد آمده بود و در سنگر مرا ديد و گفت پيرويان كجاست كه ديگر نتوانستم جلو خودمبگيرم زدم زير گريه، گريهاي با شدت.
اين را بايد بگويم در دو سه روز قبل وقتي كسي ازبچهها ميگفت پيرويان و... شهيد شدهاند، چه كنيم؟ و نا اميد بودند به آنان تشر ميزدمكه الآن موقع گريه و زاري نيست. حالا آنها داشتند همين مطالب را ميگفتند ولي جلوگيرياز گريه سخت بود.
فقط يادمهست مصطفي بخرد به بچهها سر زد و گفت فردا در نزديكي سپاه خرمشهر همه جمع شوند برايتعويض نيروها.
آزادی شهر در تاسوعا
روز چهارم مبارزه براي فراری دادن آنها از حاشيهشهر بوسيله نيروهاي شهيد چمران و نيروهاي داخلي شروع شد.
امروز كه شهر آزاد شده است تاسوعا است و فردا عاشوراو بچهها تا رسيدن عاشورا حماسهاي عاشورايي در دل تاريخ جنگ آفريدند و با مقاومت وايثارشان نشان دادند كه تا مفهوم كربلا و عاشورا در دل مردمان اين سرزمين زنده استدشمن به راحتي نميتواند لحظهاي در اين مملكت آرامش يابد.
حماسه سوسنگرد حماسه دلير مرداني بود كه درس ايثارو استقامت را از امام خويش گرفته بودند. حماسه ی سوسنگرد حماسه ی مرداني است كه مظلومانهايستادگي كردند و در تاريخ جنگ گمنام به شهادت رسيدند.
خیلی از بچه های کازرون شهید شدند
آن شب كمي خوابيدم. صبح ديدم نيروهاي چمران بهطرف غرب سوسنگرد از جاده بستان- سوسنگرد مي رفتند تا نيروهاي عراقي را از منطقه دوركنند. من نيز همراهشان شدم در سر پل سوسنگرد شهيد نصرالله ايماني با آر.پي.جياش آمد.هر دو با هم از كوچه پس كوچهها گذشتيم تا نزديك خاكريزي كه دشمن به پدافند مشغول بودرسيديم آنان باز تير مستقيم تانك و گلوله ميزدند و ما بدون ديدن آنان شليك ميكرديمگلوله تانك چندين خانه را خراب كرد براي در امان ماندن از تركشها و گلولهها به خانهايپناه برديم سپس براي محكم كاري در زير راه پلهاي نشستيم يك لحظه نميدانم چه كسي گفتاگر گلوله به سقف بخورد در زير آوار ميمانيم و ميميريم لذا از آن خانه بيرون آمدمو چون ديگر به راحتي نميشد با دشمن مقابله كرد به شهر برگشتيم.
نزديكي ظهر بود كه به پل سوسنگرد رسيديم.
دلپسند را ديدم. گفت: مگر صبح براي تعويض شدن بهسنگر جلو سپاه سوسنگرد نرفتهاي؟
گفتم: نه
از آنان جدا شدم و براي تهيه مقداري غذا به سمتمسجد رفتم در جلو مسجد ديدم نبي احدي دور يك ماشين ميچرخد.
گفتم: چه خبر است؟
گفت: هيچ! همه شهيد شدهاند بايد ماشين روشن كردبه دنبال آنان رفت!
گفتم: چطوري؟
گفت: بايد برق ماشين را مستقيم كرد چرا كه كليدماشين در جيب امرالله باقريه است و او اكنون شهيد شده است و او را بردهاند.
برق ماشين را مستقيم كرده و به سمت اهواز حركتکرد.
من نيزسوار شدم. وقتي از او ميپرسيدم چه كساني شهيد شدهاند؟ شايد در آن حالت اضطراب و ناراحتياسامي ده نفر يا بيشتر را ميآورد.
هر كسي را ديده بود، نام ميآورد
عجب اوضاع بدي! آنان كه در اين سه روز شهيد نشدهاند،چگونه يكباره با هم شهيد شدند؟
در كوچه مسجد در هنگام سوار شدن (شهید)باقر سليمانيرا با همان نارنجك انداز در دست ديدم.
گفتم: بچهها شهيد شدهاند بيا ببينيم چه خبر شدهاست.
گفت: من تا پايان جنگ همين جا ميمانم.
با ناراحتي و نگراني به سمت اهواز آمديم. در بينراه نيز هر كس كه قصد اهواز رفتن داشت عقب ماشين سوار ميشد.
ابتدا سري به يك ساختمان چند طبقه كه سنگربنديشده و بعد از پل راهنمائي بود و در واقع حالت بيمارستان به خود گرفته بود زديم.
گفتند زخميها را از اينجا بردهاند به چند جايديگر هم سر زديم. خبري دستگيرمان نشد!
به مکان بچههایي كه براي تعويض آمده بودند رفتيمتا كسب خبر كنيم. هر كس خبري ميداد.
عدهاي ميگفتند كه شهيد دادهايم. عدهاي نيزميگفتند؛ زخمي دادهايم. تا اينكه تا شب به بقيه نيروها در جنگلهاي نورد ملحق شديم.
دوباره آمدند و گفتند همه ی بچهها در مدرسهايجمع شدند و براي رفتن به كازرون آمادهاند.
همه بايد بروند چرا كه در شهر غوغاست. خبر محاصرهشديداً مردم را نگران كرده بود. لذا يك كاميون آورده بودند كه سوار آن شده و به كازرونبرویم. همه سوار شدند در هنگام خروج از منطقه اهواز پليس راه جلومان را گرفت و گفتكسي نبايد با اسلحه خارج شود بحث اين بود كه ما با اسلحه آمدهايم و بايد با اسلحهبرگرديم.
گفتند: عدهاي از ستون پنجم دشمن دارند از منطقهی جنگي اسلحه خارج ميكنند لذا بايد حتماً اسلحه هايتان را تحويل بدهید.
دوباره به همان مدرسهاي كه روز اول از آنجا بههويزه اعزام شده بوديم، برگشتيم.
يكي يكي بچهها اسلحهشان را تحويل دادند. يادمهست به علت خستگي در گوشهاي از راهرو مدرسه خوابم برده بود.
حسن خاكسبز صدايم كرد. گفتم :چه خبر است؟
گفت: همه اسلحه شان را تحويل دادهاند و سوار ماشينشدهاند، تنها تو ماندهاي! برخيز!
رفتم و اسلحه را تحويل دادم و سوار ماشين شده راهيكازرون شديم..
روز عاشورا به کازرون رسیدیم
روز عاشورا به كازرون رسيديم. يك راست به سمت بهشتزهرا رفتيم. محرم، عاشورا، شهادت، مبارزه با دشمن، جوانان شهر، اميدان مردم، غوغايعجيبي در شهر بپا بود.
يادم ميآيد كسي را نمي ديدي كه آن روز از ديدن بچهها گريه نكنند.
البته بايد بر رشادت دليرمردان كازرون در سه روزمحاصره سوسنگرد آفرين گفت.
سردار شهید علی اکبر پیرویان، شهید عبدالحمید خسروی،شهید محمدرضا حمیدی، شهید نصرالله سبزی، شهید صمد نحاسی، شهید محمد وحیدی، شهید غلامرضابستانپور
تنها شهيداني كه آنروز و يا روز قبل از آن بودندشهيد پيرويان، حميد خسروي، محمد رضا حميدي، نصرالله سبزی بودند كه بخاك سپرده شده بودندو بايد گفت كه در همان اوايل جنگ شهدايي مثل صمد نحاسي، محمد وحيدي تا مدت ها و شايدهمين امروز مفقود باشند.
--------------------
* برگرفته از خاطرات حاج عبدالحسین پیروان انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 352 تاريخ : شنبه 4 آذر 1391 ساعت: 9:54
دیشب توی هیات نشسته بودم که مداح دوباره شروع کرد به این که وقتی علی اکبر می خواست به میدان برود امام حسین چه کرد و دیگران چه کردند و آخرش این که حسین چون فرزندش به میدان رفت گریه کرد و و گفت آخ که کمرم شکست. و پیش روی دشمن گریه کرد.
نمی دانم ولی هر چه می کنم این را نمی توانم باور کنم. شاید چون دیده ام پیروان حسین چگونه در ماتم فرزندان چون علی اکبرشان نشسته اند و غم بر چهره نیاورند.
انتشار: صادقون -
دیشب توی هیات نشسته بودم که مداح دوباره شروع کرد به این که وقتی علی اکبر می خواست به میدان برود امام حسین چه کرد و دیگران چه کردند و آخرش این که حسین چون فرزندش به میدان رفت گریه کرد و و گفت آخ که کمرم شکست. و پیش روی دشمن گریه کرد.
نمی دانم ولی هر چه می کنم این را نمی توانم باور کنم. شاید چون دیده ام پیروان حسین چگونه در ماتم فرزندان چون علی اکبرشان نشسته اند و غم بر چهره نیاورند.
علی اکبر خمینی، شهید آیت الله سید مصطفی خمینی
شهید سید مصطفی خمینی
شهید سید مصطفی خمینی، یکی از مجتهیدن مسلم در اسلام بود که به اعتراف بزرگان در حد مرجعیت بود.
در فقه و کلام و فلسفه اسلامی از بزرگان عصر خود بود و به قول امام خمینی امید اسلام.
حالا ببینید این بزرگ مرد حوزه و فرزند و یار و یاور خمینی بت شکن، وقتی در سال 56 به صورتی مشکوک در نجف اشرف به شهادت می رسد، علی رغم همه علاقه ای که امام به او داشت تنها به "انا لله و انا الیه راجعون " و این که شهادت مصطفی از الطاف خفیه الهی است اکتفا کرد. و در غم او حتی خم به ابرو نیاورد.
و گفت مگر مصطفی من از علی اکبر حسین خونش رنگین تر است.
علی اکبر سید حسن نصرالله قائد المقاومه الاسلامیه فی لبنان، شهید سید هادی نصرالله
شهید سید هادی نصرالله از اعضای والای حزب الله لبنان بود که با اسم مستعار برای آن که کسی او را نشناسد فعالیت داشت.
برای عملیاتی علیه صهیونیست ها اجازه از سید حسن می گیرد و راهی می شود.
وز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان در حمله به یکی از مواضع ارتش صهیونیستی در نزدیکی پایگاه صهیونیستها در محور «سجد» در «جبل الرفیع» در منطقه اشغالی «اقلیم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست اشغالگران افتاد. تلویزیون رژیم صهیونیستی بدون اطلاع از هویت این سه نفر، تصویر اجساد آنان را به نمایش گذاشت.مدت زیادی نگذشت که مشخص شد که یکی از این سه تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله است.
سران تل آویو تصور می کردند که به فاصله کمی از شکست مفتضحانه در عملیات انصاریه ، به پیروزی بزرگی رسیده اند و با در دست داشتن این غنیمت بی نظیر ، خواهند توانست باج کلانی از دشمن سرسخت خود دریافت کنند. دشمنی که تا آن زمان بارها تل آویو را وادار کرده بود به خاطر تحویل گرفتن اجساد چند سرباز عادی ، بهایی سنگین بپردازد. اما بسیار سریع معلوم شد که چنین آرزویی دست نیافتنی است.
دبیر کل حزب الله لبنان و همسرش با صراحت اعلام کردند که جسد فرزندشان هیچ تفاوتی با سایر اجساد شهدا که در اسارت اشغالگران بود ندارد و همراه آنان بازخواهد گشت.
سرانجام 9 ماه بعد ،در 27 ژوئن 1998 ، به دنبال عملیات تبادل بقایای اجساد اشغالگران به درک واصل شده در عملیات موسوم به «انصاریه» با پیکر 40 شهید مقاومت اسلامی لبنان ، پیکر پاک سید هادی نصرالله به لبنان بازگشت.
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 280 تاريخ : جمعه آذر 1391 ساعت: 12:22