نامه ای به دایی شهیدم

ساخت وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم

در این ایام مبارک چه چیز بهتر از این که یادی کنیم از گذشتگانی که گوی سبقت ربودند و در جنات النعیم پروردگارشان عند ربهم یرزقون شدند.

می خواستم همزمان با سالروز وداع با پیکر دایی شهیدم (شهید محسن پیروان)عکسی از او بگذارم که نشد.

حالا عکسی را از او می گذارم به این امید که او شفاعتمان کند در یوم القیامه.


به گمانم این جا فکه است. کربلای دایی ام. مشهدش. مکان وصالش. آن جا که با خون پاک و معصومش نوشت : استقلال آزادی جمهوری اسلامی. در این عکس شهید عبدالاحد مسرور همرزم دایی هم دیده می شود.نفر اول ایستاده از شمت راست دایی شهیدم محسن پیروان است که در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه در سال 1361 مفقودالاثر شد و تیرماه 78 در اوج فتنه کوی دانشگاه پیکر پاکش در کازرون تشیع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرای کازرون به خاک سپرده شد.


بسم الله الرحمن الرحیم

در این ایام مبارک چه چیز بهتر از این که یادی کنیم از گذشتگانی که گوی سبقت ربودند و در جنات النعیم پروردگارشان عند ربهم یرزقون شدند.

می خواستم همزمان با سالروز وداع با پیکر دایی شهیدم عکسی از او بگذارم که نشد.

حالا عکسی را از او می گذارم به این امید که او شفاعتمان کند در یوم القیامه.

مردی که هنوز پشت لب هایش سبز نشده بود اما چشمان تیزبین و بصیرش تا اعماق تاریخ را می دید.

جوانی رشید که رشادت را با شهادتش معنا کرد.

سلام دایی

یادم می آید کوچک که بودیم هر وقت می رفتیم خانه ننه(حبیبه پیروان-مادر شهید محسن پیروان)، دربش باز بود و بر روی سنگ بزرگی که چون سکویی پشت درب بود چشم دوخته بود به خیابان. اگر در را می بستیم می گفت بازش بگذارید. شاید محسنم بیاید نمی خواهم پشت در منتظر باشد. می گفتم دایی محسن که شهید شده. می گفت نه، منتظرم که بیاید. و آبابا سرش را می چرخاند و سکوت. یا حداکثر صلوات یا ذکری. نمی دانم شاید حاج عباس(حاج عباس پیروان-پدر شهید محسن پیروان) بیشتر از بقیه درد دوری ات و درد زخم زبان های کس و ناکس ناراحتش می کرد ولی صبرش زیاد بود.

دایی جان... قاب عکست را ننه کنار عکس مجید(شهید مجید بارونی-پسرخاله شهید محسن پیروان که بعد از عملیات برای دیدن دایی رفته بود. موقع برگشتن به مقر خودش بر اثر اصابت موشک دشمن به شهادت رسید. هر چند اصالتاً کازرونی است ولی به دلیل این که در بوشهر زندگی می کردند هم اکنون در گلزار شهدای بوشهر دفن است) نمی گذاشت. عکس مجید را در تاقچه ای و عکس تو را در تاقچه ای دیگر می گذاشت. می گفت خبر شهادت مجید را تو داده ای. از جبهه آمده بودی. گفتی ننه نمی خواهی بروی بوشهر. آخر بوشهر چه خبر است بچه؟ ننه حالا که خاله مجیدش شهید شده تو باید سنگ صبورش باشی. نکند گریه کنی.

هنوز عزای مجید تمام نشده بود که آمدی گفتی ننه، دیگر بس است. جمع کنید برویم کازرون. چه خبر است. همه طایفه آمده اید بوشهر چرا؟ اون هم خاله که دست تنهاست. بردارید اصلا خاله هم ببریم کازرون تنها نباشه. و پشت اصرارها گفتی که کریم مفقود شده است. و ننه مم صادق(خانم اسدزاده-مادر شهیدان ابراهیم و کریم صفری. به این دلیل که ننه مم صادق مشهور است که فرزند بزرگش محمدصادق نام دارد)، خبر شهادت دومین فرزندش را در بوشهر در عزای مجید با پچ پچ های زنانه فهمید.

زخمت دیگر عفونت کرده بود. مادرم(خانم پیروان-مادر من و خواهر شهید محسن پیروان-مسئول واحد خواهران اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان کازرون) را از درون مجلس ختم کریم صدا زدی بیا برویم خانه. مگر چه شده؟ هیچی زخمم عفونت کرده گمانم. مگر تو زخمی هستی؟ و در خانه که پیراهنت را در آوردی به چهنای دستی گود شده بود کتف بچه گانه ای که حالا مردانه شده بود. مادرم وقتی پیراهن پاره ات را دید چه حالی شد؟

دایی هنوز پیراهن خاکی ترکش خورده ات بوی عطرت را می دهد.

هنوز نگاشته ات راه باز می کند برای ما. دایی ... دستمان بگیر و در این ماه پر خیر و برکت ما را شفیع باش تا خدا بیامرزتمان.

راستی دایی جان...

انگشتر سبزت را نگذاشتند با پیکر پاره پاره ات دفن کنیم.

دایی ننه گوشش سنگین شده، چشم هایش سو ندارند....

دایی از آبابا چه خبر؟ به او بگو دلمان مسجد شیخ(مسجد شیخ از قدیمی ترین مساجد کازرون که روبروی خانه شهید محسن پیروان است) دلش برای قرآن خواندنت تنگ شده، برای جوشن خواندنت.

دایی التماس دعا...

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 335 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت: 15:48

خبرنامه