ما خیلی کم کاری کردهایم در معرفی شهیدان شهرمان

ساخت وبلاگ
حجه الاسلام خرسند:

ما خیلی کم کاری کردهایم در معرفی شهیدان شهرمان

 من یک جوان. یک جوان از همین مرز و بوم. بیش از ربع قرن از زندگیام میگذرد. همیشه با خود میاندیشیدم شهدا که بودند.

هر سال روزهای ابتدایی سال تحصیلی را در مدارس گرامی میداشتیم به نام و یاد و خاطره دفاع مقدس.

اما در این سالها این همه سخنران میآمد و میرفت و برایمان سخنرانی میکرد. اما هیچ کدامشان از شهدا نگفتند. از شهدایی که هر پنجشنبه عکسشان را بر قابهای رنگ و وارنگ بهشت زهرا و سید محمد میدیدیم.


 

حجه الاسلام خرسند:

ما خیلی کم کاری کردهایم

در معرفی شهیدان شهرمان

 

من یک جوان. یک جوان از همین مرز و بوم. بیش از ربع قرن از زندگیام میگذرد. همیشه با خود میاندیشیدم شهدا که بودند.

هر سال روزهای ابتدایی سال تحصیلی را در مدارس گرامی میداشتیم به نام و یاد و خاطره دفاع مقدس.

اما در این سالها این همه سخنران میآمد و میرفت و برایمان سخنرانی میکرد. اما هیچ کدامشان از شهدا نگفتند. از شهدایی که هر پنجشنبه عکسشان را بر قابهای رنگ و وارنگ بهشت زهرا و سید محمد میدیدیم.

بزرگتر که شدیم بعضی معلمها که باقی مانده جنگ بودند مثل حاج اصغر شجاعی برای نرم شدن کلاس و شوخی و خنده تکهای از مسخره بازیهاشان را میگفت و ما میخندیدیم و او بر لبش خنده تلخی    مینشست. نام یاران سفر کردهاش را هرگز بر زبان نمیآورد.

و بزرگتر شدیم. تنها میشنیدیم که عدهای جنگ ندیده، که از بوی باروت هم فرار میکردند حالا شدهاند قهرمانهای جنگ و از جبهه و جنگ میگویند. و نمیدانستند که در جبهههای ما قهرمانی وجود نداشت همه پهلوانی بود.

در طی این سالها از هیچ سخنرانی چه جنگ دیده و چه جنگ ندیده، ندیده بودم که از شهدا بگوید و شهدای شهرمان را و ولایتمان را معرفی کند.

چند روز پیش بالاخره امام جمعه، حجهالاسلام محمد خرسند، در شورای اداری شهرستان کازرون که در سالن دانشگاه سلمان فارسی که همان روز افتتاح شده بود لب به سخن گشود. چیزی که انشاءا... ادامه یابد.

این یادکردی را که امام جمعه کازرون خیلی کم و کوچک امابه معرفی چندین تن از شهدا پرداخت را در این سطور مینگاریم تا دیگر رزمندگان دفاع مقدس این شهر برای آشنایی نسل جوان با چهرههای شاخص شهدای این جنگ حتی اگر شده به همین کوچکی بپردازند.

»اینها شهید شدند تا راه و رسم مبارزه با فتنه را به جهان یاد بدهند. و شهیدان ما این گونه بودند.

شهید ملکزاده: یادم هست شهید ملکزاده را. برادرش شهید شده بود و سپاه حاضر به اعزام او نبود. در جعبه بغل اتوبوس پنهان شد و رفت جبهه شهید شد.

شهید احمد رضوانی: ما از احمد رضوانی، حتی از خوابش هم درس میگرفتیم. که خوابش هم خدایی بود.

شهید محمدجواد کارگریان: شهید کارگران وقتی میگفت »فاطمه« میسوخت. 10 روز 10 روز خانه نمیرفت. کارمند بنیاد شهید بود و همه وجود خود را وقف خانوادههای شهدا کرده بود. چیزی که کمتر دیدهایم.

شهید محسن خسروی: محسن خسروی در شب عملیات والفجر 8 زخمی شد. بردندش عقب. فردا صبح ما او را در خط دیدیم. هنوز پانسمانهایش را داشت. گفتم: شما زخمی شدهاید و بایستی استراحت میکردید. گفت: استراحت مال آن دنیاست. در همان عملیات یا عملیات بعد از آن بود که شهید شد و به استراحت ابدی رسید.

شهید ایزدپناه: شهید ایزدپناه 13 یا 14 سال داشت. آن موقع من نوجوانی بودم 15 یا 16 ساله. یادم هست وقتی کنار تفنگ ژ-3      میایستاد، قامتش از تفنگ ژ-3 کوتاهتر بود. یک بار به او گفتم: تو چرا آمدی جبهه؟ گفت: مگر خون من از علیاکبر و قاسم امام حسین رنگینتر است.

باید گفت ما خیلی کم کاری کردهایم در معرفی شهیدان شهرمان برای نسل جوان.

اینها نمونههایی بودند از آن بچهها. ما سرداران شهید بزرگی داریم. حتی در بین شهدای دیگر کسانی که بسیار بزرگند ولی گمنام.«

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 319 تاريخ : جمعه 8 مهر 1390 ساعت: 12:54

خبرنامه