شعارهاي انقلاب در كازرون

ساخت وبلاگ
آن چه در پی می آید گوشه ای از مصاحبه ای است با جناب آقای عباس اثنی عشری از فعالان انقلاب در کوی آهنگران کازرون و مسجد آهنگران (امام خمینی) و مسئول روابط عمومی اداره جهادکشاورزی کازرون که به مناسبت ایام الله دهه فجر امسال (۱۳۸۹) در دفتر هفته نامه شهرسبز انجام شد.

     شعارهاي انقلاب در كازروناین مصاحبه تحت همین عنوان در ویژه نامه دهه فجر انقلاب اسلامی هفته نامه شهرسبز امسال(۱۳۸۹) به زیور تبع آراسته شد.


انتشار: هفته نامه شهر سبز بهمن 89- عصر کازرون - کازرون نما - غریو -

 


از کودکی همراه پدرم در مساجد آهنگران و خواجه علی حضور فعال داشتم. در نوجوانی در جلساتی که توسط فعالین انقلابی همچون علی اسدزاده مصطفی بخرد علی صحرابان حسین مختاری ومردان مسنی همچون حاج مهدی رفان حاج شیخ مراد و حاج ایمانی پدر آیت الله ایمانی در مسجد خواجه علی برگزار می شد شرکت کردم. در آن ایام جریاناتی به صورت زیرزمینی تشکیل شده بود که افراد خاصی از نوجوانان و جوانان را خط دهی می کردند. این جلسات هم به صورت جلسات پاسخ به سئوالات و تفسیر و سیر مطالعاتی بود. ما هم پس از ورود کم کم سطح وارد مسایل انقلاب می شدیم. جلساتی که در منزل مرحوم غلامرضا باقری نژاد برگزار می شد. من شاید تنها یکی دو دفعه ایشان را دیدم و سپس آن اتفاق افتاد که به مرگ دلخراششان منجر شد. با مرحوم باقری نژاد توسط آقای اسدزاده آشنا شدم. ما بعدها با همان لاندیور معروف با تعدادی از دوستان مثل جمال داودی که راننده آن بود برای تبلیغ به روستاهای اطراف می رفتیم. در دوران دبیرستان آقای بخرد معلم ما بود و آقای اسدزاده هم که مسئول جلسه ما بود. کم کم پای ما به نوارها و کتاب های انقلابی باز شد. در مسجد آهنگران با شهید کاظم داودنژاد حسین پیروان محمد داودی و دیگر دوستان کتابخانه ای تشکیل دادیم کتاب رد و بدل می کردیم. اندکی بعد پای روحانیون فعال به مسجد خواجه علی باز شد کسانی چون آقای مصطفوی کرمانی که بعدها در سانحه هوایی همراه با جهان آرا و فکوری به شهادت رسید. سال 55 بود که ایشان ممنوع المنبر شد. و به همین دلیل جلساتش را پایین منبر شکل می داد. به صورتی تقریباً خاص یعنی برای افرادی خاص. به این صورت که در مسجد را می بستند و یکی یکی وارد مسجد خواجه علی می شدیم. علی رغم همه احتیاطی که می کریم ساواک به درون ما نفوذ کرده بود و افرادی را هر از چندی برای بر هم زدن جلسات ایشان وارد جلسه می کرد. بعضی مواقع هم ایشان دستگیر می شد. کم کم ارتباط با حوزه های علمیه و دانشگاه شروع شد و شعارها و کتاب ها و اعلامیه هایی به دست ما می رسید. این شعرها در هیئت عزاداری آهنگران خوانده می شد. می توان گفت که انقلاب از همین جا شکل گرفت. میدان آهنگران مسجد خواجه علی مسجد آهنگران مسجد جوی از مکان های پیشتاز در انقلاب کازرون بود. جلسات ما در مسجد کم کم به جلساتی در کوه پایین و کوه بالا رفت. از کسانی که هم سن ما بودند مرحوم علی جمشیدی شهید کاظم داود نژاد شهید نادر نکویی شهید شکرالله پیروان رحیم صفری شهید ابراهیم صفری . پس از جلسات شعر می خواندیم. انقلاب از همین جا شروع به شکل گیری کرد. گفتنی است در این جلسات ما با شرح حال شهدای انقلاب همچون آیت الله سعیدی و آیت الله غفاری و همچنین با انقلابیون در بندی چون آیت ا... طالقانی و مشکینی آشنا می شدیم.

 در مسجد خواجه علی جلسات سیر مطالعاتی را شروع کردیم. کتاب های مرحوم شریعتی و مرحوم شهید مطهری مصطفی زمانی و سایر بزرگان از جمله کتاب هایی بود که در این جلسات سیر مطالعاتی گذراندیم. جمع ما بعدها هر کدام یک طرفی رفتند. عده ای به گروهک ها پیوستند. عده ای شان بعداً توبه کرده اند و حتی از بقیه جلو افتادند و شهید شدند و عده ای هم متاسفانه اعدام شدند. یکی از کتاب هایی که در آن جلسات می خواندیم کتاب یک و جلویش تا بی نهایت صفر و کتاب آری این چنین بود برادر شریعتی بود. این جلسات را زیر نظر انقلابیونی چون حاج حسین مختاری، حاج علی صحرابان ، حاج علی اسدزاده و حاج مصطفی بخرد می گذراندیم.

ابتدا که به این جلسات وارد شدم در زمان مرحوم غلامرضا باقری نژاد بود. که یکی دوبار هم با ایشان جلسه داشتیم ولی متاسفانه خیلی نتوانستیم او را درک کنیم و آن حادثه فوتشان اتفاق افتاد.

یک سری جلسات خانگی هم داشتیم. یکی از جلسات خانگی ما در خانه حاج حسین جمشیدی بود. از هم جلسه ای های این جلسه شهید کاظم داودنژاد، مرحوم علی جمشیدی، شهید جواد کارگریان، شهید مصطفی دیانتی نسب، مرتضی دیانتی نسب و... بودند.

اولین تظاهرات هم از همین مسجد خواجه علی از سال 56 شروع شد. ایامی بین فوت شریعتی و شهادت حاج آقا مصطفی خمینی. فکر کنم تابستان بود. آن روز نزدیک غروب بود که ما رفتیم مسجد. بعد از نماز جلسه پاسخ به سئوال بود. یک نفر ساواکی بود که در جلسات ما می آمد و این جلسات را گزارش می داد. صبر ما از دست کارهایش به تنگ آمد و ما از مسجد شروع به تکبیر کردیم و آمدیم تا سر خیابان. آن جا شروع کردیم به شعار درود بر خمینی 30 متری که جلو آمدیم شروع کردیم به شعار لعنت بر پهلوی که چند بار گفتیم و سپس پراکنده شدیم. هر کسی در یک کوچه ای دویدیم. بعد از این جریان بود که همه دوستان در ایام مختلف وقتی قرار بر راهپیمایی بود سریع همدیگر را خبر می کردند. تشکیلات هایی در گوشه گوشه شهر به وجود آمده بود که در ابتدا به صورت جسته گریخته بودند و این امر خبررسانی را انجام میدادند. تظاهرات های اولیه نظام خاصی نداشت. کم کم این تظاهرات ها نظام پیدا کرد.

سال 56 ما هم در هیئت کوی آهنگران دیگر شروع کردیم. بچه های مسجد آهنگران حاج حسین پیروان، شهید شکرا... پیروان، شهید نادر نکویی، شهید رحیم اسماعیلی، شهید ابراهیم صفری، رحیم صفری و....با ما همکاری می کردند و خوشبختانه مشکلی از این بابت نداشتیم و محل ما آماده بودند. شاید به این دلیل که نطفه انقلاب در آن جا و در مسجد آهنگران ریخته شده بود. مرحوم ایمانی پدر آیت ا... ایمانی امام جماعت مسجد هم با هماهنگ بود. اولین شعر انقلابی که در دسته های سینه زنی هیئت آهنگران دادیم این بود:«موج خون او بشر بیدار کرد-تا قیامت قطع استبداد کرد-خون او تفسیر این اصرار کرد- ملت خوابیده را بیدار کرد.» که در محرم سال 56 داده شد.

ما در محل مان دو مسجد پایگاه شده بود مسجد آهنگران و مسجد خواجه علی.

شعرهایی که از طرق مختلف به دست ما می رسید در شب های محرم بین بچه ها توزیع می کردیم. این شعرها ابتدا به بچه ها یاد می دادیم و حفظ می کردند و دسته به دسته در میان گروه های سینه زن پخش می شدیم.  و نمودی در دسته های سینه زن پیدا می کرد. از جمله اشعاری که در آن ایام می دادیم عبارت بودند از: « حسین با قیام و انقلاب و جنگ و نهضت- خراب کرده در جهان بنای ظلم و ذلت-درود بر روانش پیروز انقلابش-لعنت حق بود بر یزید  و پیروانش» «اعلامیه از قتلگه کرب بلا داد-با زینب و سجاد سوی شام فرستاد-این نکته ز خون بود در آن نشریه مسطور-باید بشر از قید اسارت بود آزاد» « من علی اکبرم زاده شاه حجاز-من شوم کشته تا زنده بماند نماز-برخیز ای مسلمان تو خود یکی حسینی» «اسلام دین جنبش و جهاد است- برنامه اش کوبیدن فساد است-اسلام دین حق است-اسلام ضد ظلم است» «گفت با لشکر عدوان حسین بن علی- یاور دین خداوند توانا باشید-گر شما را به جهان دین و قرآنی نیست- لااقل مردم آزاد به دنیا باشید» این شعار هم به این شکل می خواندیم که دست خود را به سمت نیروهای رژیم دراز می کردیم به حالت اشاره و می خواندیم:« از شماها کشورم ویران شده- پایمال چکمه عدوان شده(بعضی مواقع می گفتیم پایمال چکمه کارتر شده)-همتی ای شیعیان طغیان کنید-کاخ این اهریمنان ویران کنید.»

در همین ایام محرم بود سال 56 که بچه های کوی آهنگران دست به ابتکار جالبی زدند. یک تشت را پر از رنگ قرمز کردند و در میان جمعیت سینه زن گذاشتند. دست های خود را در این تشت می زدند تا قرمز رنگ شود. آنگاه روی زمین می نشستیم و شعار می دادیم و سپس دست هایمان را بلند می کردیم و می گفتیم «برخیز ای مسلمان تو خود یکی حسینی» این کار بسیار گیرایی بود و ماموران را به شدت ترسانده بود. فرماندهان آنان دستپاچه شده و نمی دانستند که چه باید کنند.

البته در سال 55 هم یادم می آید که آقای اسدزاده شعر حماسه شهادت را خواند:« حماسه جاودان کربلا-و یاد آن خون پاک آن مجاهدان راه دین-که در کرانه فرات-بروی سنگریزه ها و خاک های گرم ریخت-و بستر زمان و چهره فرات را-برنگ سرخ رنگ کرد- و پهندشت کربلا ز خونشان- پر از شقایق و گل و نهال انقلاب شد-دوباره زنده می شود-و یاد آن دلاوران عصر شب- به دل یقین، به جان توان، به خلق ایده می دهد-به ایده های هر جهت گسسته شکل می دهد- حسین بود آن که این حماسه شکوهمند آفرید-حماسه ای که با خط زوال ناپذیر سرخ خون-به صفحه زمین کربلا نوشت-حسین بود آن که گفت-زندگی عقیده است و یک جهاد دایمی به راه آن-حسین بود آن که گفت- یا که من و یا یزید- و ما دوتن که مظهر دو مسلکیم-و ما دو تن که سمبل دو مکتب مخالفیم- نمی شود کنار هم قدم به راه واحدی نهیم- یزید بی شرافت و قمار باز و حیله گر – شعار جاهلیت است- و من شعار مذهبم- شعار مذهب و عدالت و جهاد-منم امام راستین-عصاره تمام جلوه های دین- عصاره تمام انقلاب ها- و ننگ بیعت یزید هرزه را نمی خرم و....» آن زمان ما نوجوان بودیم ولی همچنان این شعر در ذهن من مانده است. جوابی که می دادیم این بود :« دوباره زنده می شود و درس تازه ای به شیعه می دهد.» و این اشعار زودتر از خیلی شهرهای کشور در کازرون خوانده می شد و شاید کسی فکر نمی کرد در شهر کوچکی جنوب کشور این حماسه ها و جریانات باشد.

اردیبهشت 57 بود که کازرون یکپارچه شور شد. آن روز مردم به خانه عزرای جهود که شراب فروشی داشت حمله کردند. بعد از شکستن خمره های مشروبی مردم تظاهرات کردند و آمدندتا جلوی دادگستری، این جا درگیری شد و شهید منصور محسن پور اولین شهید انقلاب کازرون در خون غلطید. حاج حسین پیروان از کسانی است که کنار شهید محسن پور بود. مردم یک دری که نمی دانم از کجا آوردند و پیکر غرق در خون شهید محسن پور را روی آن گذاشتند و به خاطر تیراندازی و حکومت نظامی مردم متفرق شدند و در کوچه ها با شعار حرکت می کردند تا این که حول پیکر این شهید جمع شدند. زیر جنازه ناگهان شلوغ شد و تظاهراتی بی سابقه رخ داد. جمعیت باشکوهی آمده بود. از آن زمان تا کنون تشیع جنازه هیچ کسی به این باشکوهی برگزار نشده است. پس از آن شهید قائدی ، شهید محمدی، شهید ماندنی دست داده در میدان شهدا شهید شدند شهید صدرا... شیخیان و پشت آن شهید خدیو و شهید بانو برنجی هم سر چهارراه انقلاب در خیابان حضرتی شهید شدند. زنبوری هم همین حوالی بود که تیر خورد و زخمی شد. آقا مرتضی بلوری که قنادی داشت هم جلوی چشم خودم زخمی شد. خیلی ها آن روز زخمی شدند. این ها جلوی چشمان خودم بودند.

روز بعد از شهادت شهید محسن پور بود. که گفتیم باید فردا عکس شهید محسن پور در راهپیمایی باشد. از طرفی نمی توانستیم برویم خانه شهید چون هم تحت کنترل بود و هم خانواده اش ناراحت بودند و احتمال ناراحتی بیشتر خانه شهید را می دادیم. عکس شهید محسن پور را در یک قاب شیشیه ای بر سر قبرش گذاشته بود و آن را هم قفل کرده بود. شهید رحیم اسماعیلی گفت من عکس را می آورم. ساعت 2 بعد از نصف شب از مسجد بلند شد یک اره آهن بر پیدا کرد و رفت قبرستان سید محمدنوربخش قفل را برید و عکس را آورد. فردا صبح عکس شهید محسن پور در دست مردم در میان تظاهرات کنندگان بود.

در مسجد امام زمان آیت ا... ایمانی ظهر منبر رفته بود. بعد از منبر داشتم می رفتم خانه. خیابان ها هم حکومت نظامی بود. شهید رحیم اسماعیلی یک عکس امام در دستش بود به همراه شهید کاظم داود نژاد و خانواده اش با هم بودیم. شهید رحیم اسماعیلی عکس را به عمد نشان نیروهای حاضر در خیابان داد. آن ها هم افتادند دنبالش. او هم فرار کرد. و انداخت در کوچه ای در خیابان حضرتی. درب خانه الهی باز بود. او هم رفت داخل خانه. بعدها خودش برایم تعریف کرد.که یکراست رفتم در زیرزمین. آن ها هم آمدند داخل خانه. من یک گلیم که در زیرزمین بود انداختم روی خودم. زیرزمین تاریک بود. و چشم چشم را نمی دید. آن ها هم آمدند با سرنیزه همه جا زدند از جمله چند بار زدند به من. ولی متوجه من نشدند. و رفتند.

یک روز ما اعلامیه امام را به به تابلوی اعلانات جلوی مسجد زده بودیم. رفتیم داخل مسجد. در مسجد با شهید شکرا... پیروان شهید نادر نکویی شهید رحیم اسماعیلی و شهید کاظم داود نژاد. جواد فرصت و مصطفی داودی کنار در مسجد ایستاده بودند. ایام پاییز بود. و ما در حیاط مسجد ایستاده بودیم. هنوز خیلی نگذشته بود که جواد فرصت آمد و گفت که حسین کامل اعلامیه را پاره کرده است. من و شهید رحیم اسماعیلی از مسجد بیرون آمدیم . هنوز ایستاده بود ما هم عصبانی شدیم و شروع کردیم به کتک زدنش. زیر مشت و لگد ما داد و فریاد می کرد. در همان حین دیدیم که چند نفری دارند به سمت ما می آیند. ما هم فرار را بر قرار ترجیح داده و فرار کردیم. حسین کامل از نیروهای اطلاعاتی ساواک بود که در ماه های آخر بر همه مردم این امر آشکار شده بود. خیلی از او می ترسیدن. من و شهید رحیم اسماعیلی با هم به خانه دامادمان که پشت مسجد بود و آن زمان خالی بود رفتیم. من از دیوار رفتم بالاو در را برای رحیم باز کردم. تازه فهمیدیم که کفش هایمان در مسجد جا مانده است. پدرم خوابیده بود که با ورود ما از خواب بیدار شد. گفت چه شده؟ گفتم هیچ . خبر پاره شدن اعلامیه آن قدر ما را عصبانی کرده بود که با پای برهنه از مسجد بیرون آمده بودیم. رفتیم خانه عمویم مشهدی علی و برای رحیم یک دمپایی آوردم. رحیم وقتی دمپایی را پوشید رفت. خیلی نگذشت که در زدند. وقتی در را باز کردم رحیم بود که کفش های من در دستش بود. گفتم این ها کجا بود؟ گفت رفتیم مسجد و کفش هایت را آوردم. این هم دمپایی ایت. گفتم دیوانه  دنبال مان هستند تو رفته ای مسجد؟ حالا هم زود برو که ممکن است بیایند . دارند کوچه به کوچه دنبال مان می گردند. من دمپایی می خواستم چه کنم؟ گفت نترس خبری نیست. ما هم آمدیم بیرون. و در کوچه ها رفتیم که برویم خانه. اطراف مسجد سکونچه بود که دیدیم دارند از مردم درباره ما می پرسند. ما هم لباسمان را که دورو بود وارونه کردیم و پوشیدیم. و از جلوی چشمان آن ها رد شدیم. خوشبختانه ما را نشناختند. و شروع کردیم به دویدن. آن روز رفتم خانه دایی ام در نطنج. و فردا صبح دوباره رفتیم تطاهرات.

قبل از انقلاب حسن حاتمی یک کتابفروشی راه انداخته بود که در آن کتاب ها و جزوات مارکسیستی و الحادی پخش می کردند. آقای مصطفی بخرد هم در سال 55-54روبروی این کتابفرشی کتابفرشی خرد را در خیابان ابواسحق اول بازار سر نبش (اکنون این مغازه تبدیل به یک مغازه خدمات فرهنگی مبدل شده است) راه اندازی کرد که کتاب های مذهبی و دینی و انقلابی مثل کتب شریعتی و مطهری و ... می فروخت. در مدت کوتاهی این کتابفروشی مبدل به پایگاهی برای نیروهای مذهبی و متدین و انقلابی شد. نوار ، اعلامیه و ... از پس از تاسسیس تا تعطیلی آن از این جا پخش می شد. جوانانی هم که به کتابخانه مسجد ما می آمدن هدایت شان می کردیم به سمت این کتابفروشی. این امر خشم رژيم شاهنشاهی از یک سو و کمونیست ها و در راس آن ها حسن حاتمی را از سوی دیگر برانگیخت که در نهایت به تعطیلی آن کشیده شد. سپس مرحوم حاج عباس پیروان عهده دار آن شد و حساسیت ها روی آن کم. ولی نیروهای مذهبی در تقابل با دشمنی کمونیست ها و توطئه تعطیلی این کتابفروشی کتابفروشی حسن حاتمی را به آتش کشیدند که از جمله آنان من بودم.

پس از تشکیل این کتابفروشی به همراه شهید کاظم داودنژاد، شهید منوچهر نجیبی و شهید نادر نکویی از جمله فعالیت های ما این بود که از آقای بخرد کتاب و نوار و ... مذهبی می گرفتیم و می بریم داخل بازار بساط پهن می کردیم و این کتاب ها را می فروختیم. برای این کار معمولا دو نفرمان کشیک می ایستادیم که اگر نیروهای رژیم آمدند ما را خبر کنند. ما هم به سرعت بساط را جمع می کردیم در یک کارتن پشت دوچرخه در کمال خونسردی از محیط خارج می شدیم.

در همان ایام حکومت نظامی ما ایستاده بودیم در میدان انقلاب. نفربرها هم دائم در خیابان ها حرکت می کردند. چون هوا سرد بود روی سر نفربرها پتو گذاشته بودند تا گرم باشند. و موقع لازم از این پتوها استفاده کنند. شهید رحیم اسماعیلی  یک لاستیک موتور را آغشته به بنزین کرد و سپس آتش زد. یکی از نفربرها که وارد کوچه شد از همان داخل کوچه این را پرتاب کرد و این دقیقاً روی سر ماشین افتاد روی پتوها. و همه آن ها سوخت.

در این ایام شعارهایی که ما می دادیم تا روز پیروزی عبارت بودند از:«برو ای بختیار ز خوبیت دم نزن-که شناسند تو را ز کودک و مرد و زن-نه موج طوفانی نه مرغ دریایی- تو موج فحشایی مرگ بر تو مرگ بر تو- تو که دم می زنی ز دین و آیین ما-پس چرا می کنی حمایت از کار شاه-نه موج دریایی نه مرغ طوفانی- تو موج فحشایی مرگ بر تو مرگ بر تو» «سحر می شه- سحر می شه-بخواب آروم مبارز تو- که این نهضت ظفر می شه» «ای شهید حق آید به سویت بهشت موعود » «این ندا از زمین کربلا می رسد-بانگ آزادی از شهدا می رسد-وا حسینا وا شهیدا- رهبر شیعیان مبارز بت شکن- کرده با خون خود کاخ ستم ریشه کن- وا حسینا وا شهیدا»

ایام ورود امام بود.  شعارهای ما همه پیرامون بسته شدن فرودگاه بود مثل « بیا خمینی ایران انقلاب است- نقشه شوم پهلوی بر آب است- مرگ بر شاه مرگ بر شاه» . ما تلوزیون نداشتیم و رفتیم خانه همسایه مان نگاه کردیم. به مجرد ورود امام ما بچه های مسجد آهنگران رفتیم مسجد و شروع به تمیز کردن معابر کردیم لاستیک هایی که آتش زده بودیم و خیابان ها را کثیف کرده بودیم. همه بسیج شدیم و همه این ها را جارو کردیم. و خیابان ها آب پاشی نمودیم. ماشین ها چراغ هایشان را روشن می کردند و جشن و سروری همان روز برپا شد. دستمال را به برف پاکن ماشین ها می چسباندیم و ماشین ها برف باکن می زدند. هر کسی به گونه ای شادی می کرد.

و شعار می دادیم :«رهبر نهضت آزادگان آیت ا... خمینی - گل گلزار حسین است آیت ا... خمینی» «بر خمینی که شد رهنما درود-بر تمام شهیدان مان درود-خاک ایران همه لاله گون کنیم-بر تمام شهیدان مان درود» «درود بر خمینی رهبرآزاده ما- درود بر طالقانی مجاهد اسیر ما- درود بر شریعتی معلم شهید ما- درود بر غفاری مبارز شهید ما- درود بر طالقانی عالم زندانی ما» « فرمانده کل قوا هایزر است-فرمانده ارتش ما هایزر است-تیمسار ایرانی برای هایزر-امر بر و فرمانبر و نوکر است».

در همین ایام برای برگزاری تظاهرات با عده ای از دوستان راهی کنارتخته شدیم. یادم هست وقت برگشتن شعار می دادیم:«ما رفتیم کنارتخته-بختیار چه بدبخته»

با انتخاب شدن مرحوم مهندس بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب و دولت موقت از سوی امام در حمایت از مهندس بازرگان راهپیمایی گسترده ای انجام دادیم و شعار می دادیم: «کرد انتخاب روح ا...- مهندس بازرگان- وزراتش قانونی است-بر ملت ایران- مرگ بر شاه مرگ بر شاه»

با پیروزی انقلاب در خیابان ها به جشن پرداختیم و شعار می دادیم:« خدا قرآن خمینی-این است شعار ملی- در بهار آزادی – جای شهدا خالی است.» « رفراندم عاشورا- اعلام ما به دنیا- الغای شاهنشاهی- جمهوری اسلامی» یک نفر آمده بود کازرون به نام دکتر عندلیب در میدان شهدا. در مدح مهندس بازرگان داد سخن می داد. مثلاً می گفت استاد ترمودینامیک دانشگاه تهران مردم هم نمی دانستند این یعنی چه می گفتند صحیح است صحیح است. مورد تایید ماست ا... اکبر...

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 466 تاريخ : جمعه 29 بهمن 1389 ساعت: 10:42

خبرنامه