درد سنگ

ساخت وبلاگ

ایمان به سنگ
که سنگم
ایمان به درد
که از بس خورده ام من عین دردم
که یک قطره ی آب
چو افتد در میان سنگ خارا
بلندای ندای آه آن سنگ
بخیزد سوی آسمان ها
و دردی می کشد سنگ
از آن چک چک آب
که باور را نمی یابد از آن راه
آن نم نم نمک بر گرده سنگ
کند آن را لطیف و نرم چون برگ
و کم کم ره گشاید
رود جاری
زمستان، چک چک آب و باران
درون قلب سنگ خارا
در آن سیلاب روزگاران
اگر یک دانه از بذر بهاری
فتد اندر میان آب و آن سنگ
شود سبز و به بار و گل شکوفه
بهار سبز و یک درخت پر بهانه
و قلب سنگ سبز و ریشه از آب
ولی کم کم شود تیر و خرداد
و آبی آه از بهرش بفریاد
مسیر رود می خشکد دوباره
و قلب سنگ سنگ است ای وای
زمستان فصل نرمی فصل شادی
بهار و سبزیو یه دانه سبز
ولی ای داد از فصل گرم

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : شعر, , نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 624 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1392 ساعت: 16:46

خبرنامه