شهید هادی محبی

ساخت وبلاگ

محرم فرا رسید.

و امسال چه تقارنی پیداکرد. درست روزی به استقبال محرم رفتیم که 34 سال پیش، دانشجویانی از نسل پدرانماندرست محرم همان سال در اقدامی حسینی به استقبال کاروان محرم حسین رفتند. رفته بودهاند تا شعار خون بر شمشیر پیروز است را بر در لانه کرکسان روبه صفت مستکبر منشاثباتش را به رخ کشند. و آن را به اثبات رساندند. این بار با شعار های حسینی شاندرب خانه شیطان را فروریختند و اسناد نفاق افکنی از خانه فتنه بیرون آمد.


انتشار: نشریه تلنگر شماره 4 مورخ 13آبان 92-


محرم فرا رسید.

و امسال چه تقارنی پیداکرد. درست روزی به استقبال محرم رفتیم که 34 سال پیش، دانشجویانی از نسل پدرانماندرست محرم همان سال در اقدامی حسینی به استقبال کاروان محرم حسین رفتند. رفته بودهاند تا شعار خون بر شمشیر پیروز است را بر در لانه کرکسان روبه صفت مستکبر منشاثباتش را به رخ کشند. و آن را به اثبات رساندند. این بار با شعار های حسینی شاندرب خانه شیطان را فروریختند و اسناد نفاق افکنی از خانه فتنه بیرون آمد.

این حرکت حسینی، شیاطینیزیدی زمانه شان را به مقابله طلبید و پدرانمان در قیامی حسینی به مقابلهبرخواستند تا دوباره اثبات کنند که خون بر شمشیر پیروز است.

سال ها گذشت. و نسلی پساز نسل دیگر آمد.

شاید بسیاری گمانداشتند که دیگر نسل برآمده از نسل قبل ندارد شریعت رضوی ها را، رجب بیگی ها را،پیرویان ها را و ... اما

گمان می شد که با گذشتانقلاب و جنگ، نسل هایی که انقلاب و جنگ را ندیده اند، حسین را فراموش کرده اند وخط حسین را.

فتنه افتاد یک یک اتفاق

رنج ها دیدیم در راهنفاق

شب ز مسجد بر سر چاهآمدیم

ز آن علی تا این علیراه آمدیم

حالا دهه هفتاد، دههدوم انقلاب رو به اتمام بود و نسل سوم، دانشجویانی بودند با عرصه هایی سراسرفتنه...

شیاطین نبرد فرهنگی رابه شدت دنبال می کردند... و جوانان نسل سوم ایستاده بر پیمانی که با معبود خویشبسته، راه حسین را دنبال می کردند.

یکی از این مجاهدانفرهنگی که چونان مولایش حسین، خونش را در پی امر به معروف و نهی از منکر، با زبانتشنه، هدیه داد به معبودش، شهیدی بود به نام هادی محبی. دانشجویی بسیجی که در میانشعله های چاقوهای مستانه ای رقص خون کرد و در نهایت با بریده شدن رگ گردنش، شربتشهادت را از دستان مولایش حسین نوشید.

ده سال بعد، دوبارهفتنه ای دیگر... و باز این بار نیز دانشگاه، دانشجو و جوانان مورد فتنه ای دیگر...فتنه ای پیچیده تر و سخت تر، این بار برای نسل چهارم انقلاب....

گمان می رفت که ایناندیگر حسینی نیستند.... اما حضور و ایستادگی جوانان در دفاع از خط حسین و انقلاب وامام، هرچند فتنه ای پیچیده بود، اما باز جوانانی بودند که با تیزبینی خود از بهدفاع پرداختند. کسانی چون شهید حسین غلام کبیری.

دانشگاه در طول 4 سالگذشته شهدایی بسیاری از استاد تا دانشجو برای حفظ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامیشربت شهادت نوشیدند.

عده ای دیگر نیز دردفاع از آرمان ها دینی خویش، مورد حمله قرار گرفتند و به شدت مجروح شدند که شایدبتوان آخرین مورد آن را در اردیبهشت ماه امسال دانست. دو دانشجوی بسیجی دانشگاههای شیراز و آزاد اسلامی واحد شیراز که در پی امر به معروف و نهی از منکر موردحمله قرار گرفتند و شدت مجروح شدند.

در این یادداشت تنها بهمرور زندگی شهید هادی محبی خواهیم پرداخت:

در تاریخ ۲۳/۱/۱۳۵۴ در خانواده‌ایمؤمن و متعهد چشم به جهان گشود. او دوران کودکی را در شهر تهران و صدای هلهله و شادیکودکان زادگاهش سپری کرد، و در سن ۷ سالگی در جست و جوی علم به مدرسه رفت، عشق و علاقهاو به ایثارگران و شهداء کشور عزیزمان باعث شد خیلی زود در انجمن اسلامی مدرسه‌اش ثبتنام نماید. او پس از اخذ مدرک دیپلم حسابداری از هنرستان حمزه سید‌الشهدا (ع) در دانشگاهپیام نور در رشته مدیریت پذیرفته شد. هادی از همان ابتدا به دنبال گمشده‌ای می‌گشت،‌تا جان بی‌تابش را آرام نماید. به همین علت گاهگاهی به مناطق جنوب می‌رفت. تا نشانهای او را به سر منزل مقصود برساند، وی مدتی بعد فرماندهی گروهان ۱۱۸ گردان عاشورا رابر عهده گرفت(۱) محبی بارها از خداوند متعال شهادت را آرزو نمود. سرانجام در روز دومماه مبارک رمضان درمیدان امام حسین (ع) تهران با ضربات چاقو به ناحیه گردن به شهادترسید.

وی مسئولیت تبلیغات و امورفرهنگی یکی از پایگاههای‌های بسیج را بر عهده داشت، و مدت ۷سال در بسیج مسجد فعالیتنمود.

اخلاق و شخصیت شهید ؛ شورعاشقانه

هادی شور عاشقانه ای درسرداشت، همه کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد،‌ همیشه سعی داشت اخلاق اجتماعی وآداب اسلامی را بیاموزد و آنها را به طور کامل اجرا نماید. مسائل مربوط به حلال و حرامرا دقیقاً انجام می‌داد، قبل از صحبت در جمع اجازه می‌گرفت، دنیا را به حال خود رهاکرده بود، تنها جائی که آرام می‌گرفت،‌ پایگاه بسیج بود، حتی به دلیل شرکت در مانوربسیج در مراسم عروسی برادرش شرکت نکرد. سیرت زیبا و مهربانی بی‌حدش باعث شده بود،‌که همه اعضای خانواده او را الگوی خود نمودند. مدام در مورد مسئله حجاب تذکر می‌داد،اغلب برای خانواده در روزهای مخصوص مانند روز پدر یا مادر کتب مذهبی و می گرفت.

هادی دوست داشت سرباز صاحب‌الزمان(عج) گردد، و اولین قدم را برداشت؛ آمر به معروف و نهی از منکر در ماه مبارک رمضانرهسپار نور شد.

ماجرای شهادت

روز دوم ماه رمضان بود،هادی برای اقامه نماز به مسجد رفت، خسته به نظر می‌رسید، دو ماه تمام روزه بود به نزدیکمغازه رسید. شلوغی جمعیت را کنار زد، مقابل مغازه‌اش پسری ایستاده بود و فریاد می‌کشید،نگاهی به او انداخت، پسر دو ساعتی قبل از بازداشتگاه آزاد شده بود، حال عادی نداشت،‌هادی وارد مغازه شد، پسر نعره کشید:«بیا بیرون» محبی آرام به خیابان رفت تا بلکه باصحبت او را آرام نماید، در همین لحظه چاقویی به دستش خورد، خون لباسش را سرخ نمود.پسر چاقو را به گلوی هادی چسباند و در یک لحظه پیکر خونین سرباز سید علی بر زمین افتاد،با مشاهده این صحنه مردی به خیابان دوید با آهن به کمر پسر زد، او را به زمین انداختپسر چاقو را به طرف او گرفت، اما دسته چاقو شکست،‌ دو روز بعد هادی در میان بغض‌هایشکسته بسیجیان و نگاه غمگین پدر به خاک سپرده شد، جمعیت زیادی کنار مزار او جمع شدهبودند،‌ اما خاک هنوز به آب آغشته نشده بود تا روی جسد را بپوشاند. مردم زیارت عاشورارا قرائت کردند، دوباره تلقین خوانده شد، قبر را پوشاندند. بسیجی ها به سختی از کنارمزار برخاستند، چند لحظه بعد بار دیگر خود را به او رساندند. اما هیچ‌کس نمی دانستکه هادی دوست داشت اینگونه به خاک سپرده شود.(۱) هادی شقایق پرپر باغ معرفت اسلام بوداو دوست داشت جوانان میهنش چون سروی آزاد باشند. اما تهاجم فرهنگی قامت رشیدش را بهخون پاک خضاب کرد.

هادی در وصیتنامه‌اش نوشتهبود،‌ برای من دوباره تلقین بخوانید،‌ هفت مرتبه کنار مزار بیائید،‌ من از تاریکی قبرمی‌ترسم کمی کنارم بنشینید. دوست دارم اینگونه به خاک سپرده شوم.

خانواده شهید و ادامه راهش: بخشش

دادگاه حکم را صادر نمود،قتل عمد قصاص دارد، پسرک را به میدان امام حسین (ع) بردند،‌ حکم قرائت شد، پدر هادیدر ماشین نشسته بود، موج جمعیت در انتظار اجرای حکم بودند. ناگهان مرد از ماشین خارجشد،‌ مقابل مأموران ایستاد و فریاد زد:«بخشیدم،‌ بخشیدم» لذتی که در عفو هست در انتقامنیست. نوای شادی در میان مردم پیچید. اشک از چشمان پسرک جاری شد. ماه رمضان بود،‌وماه کرامت و بزرگواری امیر‌المؤمنین (ع) فاتح خیبر،‌ باید می‌بخشید، او شیعه علی (ع)بود،‌ پدر شهید چند روز قبل به احترام شب های قدر اجرای حکم را به تعویق انداخته بود.اما این بار صورت پسر نوجوان را بوسید و او را به خدا سپرد

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 457 تاريخ : دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 22:29

خبرنامه