محمدرضا فرخی: "علیفرخی" متولد کازرون بود که در سن 6 سالگی، با از دست دادن پدر راهی خرمشهر شدتا در کنار دایی خود زندگی کند.هنوزنوجوانی بود، که عزت نفسش باعث شد ترک تحصیل کند و با همت دایی خود حمامی را اجارهکند و در آن به کسب معاش بپردازد. از برکت حمام توانست کتابفروشی اسلامی را در جهتتقویت بنیه فکری و اسلامی جوانان خرمشهر تاسیس کند.
وروداو به عرصه مبارزات انقلابی، از سال 40، باعث شد که نه تنها در بین انقلابیون خرمشهرو آبادان، که در سراسر کشور شناخته شود. هرچند آدم آرامی بود و برخی افراد در شهربانیو ژاندارمری خرمشهر مواظبش بودند و با او همکاری میکردند، اما در بارها توسط ساواکدستگیر و بازدداشت گردید و در یکی دو سال آخر نیز به زندان محکوم شد که دوران محکومیتشرا در زندان اهواز سپری کرد.
روزی،وقتی داشتم به حمام میرفتم متوجه شلوغی آن جا شدم و این باعث شد تا بر سرعت خود بیافزایم.جلوتر که رفتم برادرم (شهید) قاسم، گفت: "پدر را به شدت کتک زدهاند و دارند کتابهایشرا زیر و رو میکنند. " خب آن موقع جوان بودم. عصبانی شدم و داد زدم: "تاکی میخواهید به زور سرنیزه روبروی مردم بایستید." این حرف من باعث شد تا خودمرا نیز کتک زنند و ببرند. یک هفتهای نیز در بازداشتگاه بود. سپس مرا به بند عمومیبردند. در نهایت نیز با تعهد کتبی آزاد شدم.
برایازدواج به کازرون آمدم پس از مراسم عروسی به خرمشهر برگشتم. هنوز یک هفته نشده بودکه جنگ، رسماً توسط صدام شروع شد. همان روز اول، دست زنم را گرفتم و به کازرون نزدخانوادهاش آوردم. سپس به خرمشهر برگشتم تا در کنار دوستان و برادرانمان به دفاع برخیزم
برادرمقاسم سرباز کرمانشاه بود. برای عروسی من به خرمشهر آمده بود. که جنگ شروع شد. پس بهدفاع از خرمشهر در کنار بقیه پرداخت. این باعث شده بود که ارتش او را سرباز فراری اعلامکند. بعد از شهادتش ارتش برای برگرداندن او اقدام کرد ولی متوجه شد که او در دفاع ازخرمشهر به شهادت رسیده است.
برادرممحمود از پاسدارن به نام خرمشهر بود. که از همان روز اول در خط اول با دشمن بعثی درگیرشد. و در نهایت در چهارم آبان ماه 59 با اثابت ترکش مستقیم به سر و گردن به شهادت رسید.محمود اولین شهید خاندان ما بود.
تشییعجنازه باشکوهی توسط مردم و ومدافعان خرمشهر در زیر آتش دشمن برگزار شد. در این جا بودکه کسی به پدرم میگوید: "کل علی ببین چه باشکوه است. خودت شهید شوی از این همباشکوهتر خواهد بود." پدرم لبخند میزند و میگوید: "در تشییع جنازه منجز خانواده و تعداد قلیلی از دوستان کسی شرکت نخواهد کرد." چیزی که عملاً اتفاقافتاد.
روزیبرای استراحت به مسجد آمده بودم. بسته پسته اهدایی مردم نظرم را جلب کرد. دست کردمو پستهای از درون آن بیرون آوردم. هنوز بازش نکرده بود که صدای پدر مرا به خود آورد:چه کار میکنی این مال رزمندگان خط اول است. و نگذاشت من آن پسته را بخورم در حالیکه میدانست من نیز چونان دیگر رزمندگان در حال دفاع از میهن اسلامی خویشم.
پس ازسقوط خرمشهر، به کازرون آمد و در نمازجمعه سالیان سال تکبیر گوی مصلی بود. با فتح خرمشهر،به خرمشهر آمد و کتابهایش را با خود به کازرون آورد. حتی آن کتابهایی که از تیر وترکش در امان نمانده بودند. در خیابان شهدای جنوبی کنار پیادهرو بساط کتابهایش راپهن کرد و با همان قیمت جلد میفروخت. که گاه مورد تمسخر برخی قرار میگرفت. کسانیکه میدانستند او کیست گاه برای کتابهای سوراخش بیشتر ارزش قائل بودند و به عنوانسندی از مظلومیت ما در دوران دفاع مقدس، آن کتابها را نیز میخریدند.در دوران حضورشدر کازرون، دعاهای کمیلی را با همکاری سایر خانوادههای شهدا راهاندازی نمود. همینمراسمهای دعای کمیل باعث میشد تا خانوادههای شهدا یکدیگر را بیشتر و بهتر بشناسندو کمک حال یکدیگر باشند. و همین امر باعث گردید تا خانوادههای معظم شهدا در امور مختلفشهر بتوانند با هماهنگی وارد شوند. هرچند پس از مدتی و تعطیلی این مراسمها، رفت وآمد خانوادههای شهدا با یکدیگر بسیار کم شد.
در تمامعمرش یک بار هم به بنیاد شهید و امور جانبازان سر نزد و آنها نیز جز یکی دوبار برایعیادت سراغش را نگرفتند.
هرچنداین روزهای آخر، دیگر قدرت بلند شدن نداشت، و ترکش کتفش او را به شدت زمینگیر و لرزانساخته بود، و زخم بستر ناشی از خوابیدن مدام او را اذیت میکرد، اما یک آخ هم از اونشنیدیم. وقتی دردهایش زیاد میشد جز ذکر و نام خدا چیزی بر زبان نمیآورد.
»کلعلی فرخی« همه کاره مسجد جامع خرمشهر، در روز 9 فرودین ماه 1392 در کازرون درگذشت.مراسم تشییع جنازه او بدون حضور مسئولین شهرستان حتی سپاه و بسیج برگزار شد.
انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 351