چه‌کار می‌کنی؟

ساخت وبلاگ
تشییع جنازه باشکوهی توسط مردم و ومدافعان خرمشهر در زیر آتش دشمن برگزار شد. در این جا بود که کسی به پدرم می­گوید: "کل علی ببین چه باشکوه است. خودت شهید شوی از این هم باشکوه­تر خواهد بود." پدرم لبخند می­زند و می­گوید: "در تشییع جنازه من جز خانواده و تعداد قلیلی از دوستان کسی شرکت نخواهد کرد." چیزی که عملاً اتفاق افتاد.


انتشار: هفته نامه شهرسبز ضمیمه کل علی و فاتحان خرمشهر شماره 223 مورخ 1خرداد 92 - کازرون نما - تنویر-نگاه فارس -



محمدرضا فرخی: "علیفرخی" متولد کازرون بود که در سن 6 سالگی، با از دست دادن پدر راهی خرمشهر شدتا در کنار دایی خود زندگی کند.هنوزنوجوانی بود، که عزت نفسش باعث شد ترک تحصیل کند و با همت دایی خود حمامی را اجارهکند و در آن به کسب معاش بپردازد. از برکت حمام توانست کتابفروشی اسلامی را در جهتتقویت بنیه فکری و اسلامی جوانان خرمشهر تاسیس کند.

وروداو به عرصه مبارزات انقلابی، از سال 40، باعث شد که نه تنها در بین انقلابیون خرمشهرو آبادان، که در سراسر کشور شناخته شود. هرچند آدم آرامی بود و برخی افراد در شهربانیو ژاندارمری خرمشهر مواظبش بودند و با او همکاری می­کردند، اما در بارها توسط ساواکدستگیر و بازدداشت گردید و در یکی دو سال آخر نیز به زندان محکوم شد که دوران محکومیتشرا در زندان اهواز سپری کرد.

روزی،وقتی داشتم به حمام می­رفتم متوجه شلوغی آن جا شدم و این باعث شد تا بر سرعت خود بیافزایم.جلوتر که رفتم برادرم (شهید) قاسم، گفت: "پدر را به شدت کتک زده­اند و دارند کتاب­هایشرا زیر و رو می­کنند. " خب آن موقع جوان بودم. عصبانی شدم و داد زدم: "تاکی می­خواهید به زور سرنیزه روبروی مردم بایستید." این حرف من باعث شد تا خودمرا نیز کتک زنند و ببرند. یک هفته­ای نیز در بازداشتگاه بود. سپس مرا به بند عمومیبردند. در نهایت نیز با تعهد کتبی آزاد شدم.

برایازدواج به کازرون آمدم پس از مراسم عروسی به خرمشهر برگشتم. هنوز یک هفته نشده بودکه جنگ، رسماً توسط صدام شروع شد. همان روز اول، دست زنم را گرفتم و به کازرون نزدخانواده­اش آوردم. سپس به خرمشهر برگشتم تا در کنار دوستان و برادرانمان به دفاع برخیزم

برادرمقاسم سرباز کرمانشاه بود. برای عروسی من به خرمشهر آمده بود. که جنگ شروع شد. پس بهدفاع از خرمشهر در کنار بقیه پرداخت. این باعث شده بود که ارتش او را سرباز فراری اعلامکند. بعد از شهادتش ارتش برای برگرداندن او اقدام کرد ولی متوجه شد که او در دفاع ازخرمشهر به شهادت رسیده است.

برادرممحمود از پاسدارن به نام خرمشهر بود. که از همان روز اول در خط اول با دشمن بعثی درگیرشد. و در نهایت در چهارم آبان ماه 59 با اثابت ترکش مستقیم به سر و گردن به شهادت رسید.محمود اولین شهید خاندان ما بود.

تشییعجنازه باشکوهی توسط مردم و ومدافعان خرمشهر در زیر آتش دشمن برگزار شد. در این جا بودکه کسی به پدرم می­گوید: "کل علی ببین چه باشکوه است. خودت شهید شوی از این همباشکوه­تر خواهد بود." پدرم لبخند می­زند و می­گوید: "در تشییع جنازه منجز خانواده و تعداد قلیلی از دوستان کسی شرکت نخواهد کرد." چیزی که عملاً اتفاقافتاد.

روزیبرای استراحت به مسجد آمده بودم. بسته پسته اهدایی مردم نظرم را جلب کرد. دست کردمو پسته­ای از درون آن بیرون آوردم. هنوز بازش نکرده بود که صدای پدر مرا به خود آورد:چه کار می­کنی این مال رزمندگان خط اول است. و نگذاشت من آن پسته را بخورم در حالیکه می­دانست من نیز چونان دیگر رزمندگان در حال دفاع از میهن اسلامی خویشم.

پس ازسقوط خرمشهر، به کازرون آمد و در نمازجمعه سالیان سال تکبیر گوی مصلی بود. با فتح خرمشهر،به خرمشهر آمد و کتاب­هایش را با خود به کازرون آورد. حتی آن کتاب­هایی که از تیر وترکش در امان نمانده بودند. در خیابان شهدای جنوبی کنار پیاده­رو بساط کتاب­هایش راپهن کرد و با همان قیمت جلد می­فروخت. که گاه مورد تمسخر برخی قرار می­گرفت. کسانیکه می­دانستند او کیست گاه برای کتاب­های سوراخش بیشتر ارزش قائل بودند و به عنوانسندی از مظلومیت ما در دوران دفاع مقدس، آن کتاب­ها را نیز می­خریدند.در دوران حضورشدر کازرون، دعاهای کمیلی را با همکاری سایر خانواده­های شهدا راه­اندازی نمود. همینمراسم­های دعای کمیل باعث می­شد تا خانواده­های شهدا یکدیگر را بیشتر و بهتر بشناسندو کمک حال یکدیگر باشند. و همین امر باعث گردید تا خانواده­های معظم شهدا در امور مختلفشهر بتوانند با هماهنگی وارد شوند. هرچند پس از مدتی و تعطیلی این مراسم­ها، رفت وآمد خانواده­های شهدا با یکدیگر بسیار کم شد.

در تمامعمرش یک بار هم به بنیاد شهید و امور جانبازان سر نزد و آن­ها نیز جز یکی دوبار برایعیادت سراغش را نگرفتند.

هرچنداین روزهای آخر، دیگر قدرت بلند شدن نداشت، و ترکش کتفش او را به شدت زمین­گیر و لرزانساخته بود، و زخم بستر ناشی از خوابیدن مدام او را اذیت می­کرد، اما یک آخ هم از اونشنیدیم. وقتی دردهایش زیاد می­شد جز ذکر و نام خدا چیزی بر زبان نمی­آورد.

»کلعلی فرخی« همه کاره مسجد جامع خرمشهر، در روز 9 فرودین ماه 1392 در کازرون درگذشت.مراسم تشییع جنازه او بدون حضور مسئولین شهرستان حتی سپاه و بسیج برگزار شد.

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 351 تاريخ : جمعه خرداد 1392 ساعت: 1:29

خبرنامه