خانه از آن کیست؟

ساخت وبلاگ
آنچه می خواهم برای شما تعریف کنم یک داستان واقعی است.

درمحله ما خانه ای وجود داشت که یکی از اتاق هایش خالی بود.

دریکی از محلات دیگر، خانواده ای زندگی می کردند که اخلاق خاصی داشتند. دو به همزنی، دزدی، تجاوز به عنف و ... در آن خانواده وجود داشت. به همین دلیل از خانوادههای بد نام بودند و از این رو به آنها »لیسک« می گفتند.


آنچه می خواهم برای شما تعریف کنم یک داستان واقعی است.

درمحله ما خانه ای وجود داشت که یکی از اتاق هایش خالی بود.

دریکی از محلات دیگر، خانواده ای زندگی می کردند که اخلاق خاصی داشتند. دو به همزنی، دزدی، تجاوز به عنف و ... در آن خانواده وجود داشت. به همین دلیل از خانوادههای بد نام بودند و از این رو به آنها »لیسک« می گفتند.

کمکم پسران این خانواده بزرگ شدند و چون در محله خودشان با آن ها بدرفتاری می شدتصمیم گرفتند به محله ما بیایند.

ازآن جا که این خانواده فقیر بودند مردم محل تا آن جا که توانستند به آن ها کمککردند. و هر کدام اتاق خالی و بی استفاده خانه شان را به فرزندان آن خانواده کهحالا بزرگ شده بودند اجاره دادند.

اینفرزندان حالا به هر دلیلی که شاید از اهالی محل حساب می بردند کمتر دست به خلاف میزدند. هرچند برخی از اخلاق های بد مثل دو به هم زنی، دروغ ، مسخره کردن افراد و... را به صورت عمد یا سهو انجام می دادند که هرچند گاه به جنگ و درگیری میان دوهمسایه یا یک خانواده می شد ولی از آن جا که نیش عقرب نه از ره کین است بلکه ذاتشاین است ، معمولا چشم پوشی میشد.

خانوادهقدسی مردمی بودند ساکت و آرام که سرشان به زندگی شان گرم بود و کاری به کار کسینداشتند. خانواده ای بسیار سر به زیر و ساده.

خانوادهقدسی نیز در این محل زندگی می کردند و تا آن روز کسی صدای آن ها را نشنیده بود.این خانواده نیز چون بقیه اتاقی را در اختیار یکی از  فرزندان آن خانواده قرار داد.

دراین میان سر و کله فردی در محل پیدا شد که علی االظاهر بسیار متشخص و صاحب کمالاتبود. این آقا به دلیل این که روشنفکر منش و فک کراواتی بود و خیلی رسمی و خودش همخیلی می گرفت به آقای فرهنگ معروف شد.

آقایفرهنگ ابتدا به خانه های محل آمده بود برای بازدید کردن چون محل خانه های بسیارزیبای قدیمی داشت. و چون فرهنگ بسیار مبادی آداب بود و روابط عمومی بالایی داشت خیلیزود توانست اعتماد اهالی محل را به خودش جلب کند. رفت و آمدهای او مبنی بر مرمتخانه ها برای ماندگار شدن و بهتر شدن، باعث شد تا رفت و آمدهای خانوادگی پیدا شود.جوان های محل شیفته اخلاق و مرام او شده بودند. و سخن هم محلیان پا به سن گذاشتهمبنی بر این که نباید زود به افراد اعتماد کرد آن هم صرفا از روی ظاهر، گوش نمیدادند.

پساز این که آقای فرهنگ اعتماد ملیت محل را به خودش جلب کرد، یکی از شعب شرکتش را بهمحل آورد و شروع به کسب و کار کرد. از جمله اولین کارهایی که او انجام داد این بودکه چون یک شرکت تعاونی، با دعوت از بازاریان از آن ها خواست تا مایحتاج خود رابرایش لیست کنند تا او برایشان خریداری کرده و و چونان یک شرکت تعاونی بازرگانی آنرا تهیه نموده و در مغازه هایشان به آن تحویل دهد.

دراین میان او برای شرکتش در محل دنبال نیرو می گشت تا در شرکتش استخدام شوند. تاکارهای حمالی و دفتری و حسابداری و ... را انجام دهند. به محض بیان شدن این مسئلهدر اقدامی عجیب عمده نیروهایش را از خاندان لیسک انتخاب نمود. مردم نیز که دلشانبه حال آنان می سوخت نه تنها ناراحت نشدند که حتی خوشحال هم شدند.

ارتباطلیسک ها با فرهنگ اما خیلی زود رنگی دیگر گرفت.

مردممحل متوجه شدند که لیسک ها و فرهنگ دارند از این طریق دست به دزدی و چپاول اموالمردم می کنند. از دزدی و غش در معامله و کم فروشی و ریاخواری و ... گرفته تا زمینخواری و پول شویی. و از آن جا که آقای فرهنگ و لیسک ها به هر عملی دست می زدندتوانسته بودند با رشوه بسیاری از ادارات و کارمندان آن ها را به سمت خود بکشانندبه طوریکه کسی جرآت شکایت از آنان را نداشته باشد و اگر هم شکایتی شد در همینادارات رفع گردد.

کمکم صدای اهالی محل در آمد و روبروی فرهنگ و لیسک ایستادند. هرچند بعضا مدرکی برایاحقاق حق خود نداشتند یا سر و صداها به سرعت با سیاست بازی که آقای فرهنگ و لیسک هادر آوردند و مظلوم نمایی و ... و یا این که با دادن چیزی به آن ها غائله ها راتمام کردند.

اماخانواده قدسی که سرو زبانی نداشتند بیشترین ضربه را خوردند.

ازآن جا که خانواده قدسی مردمی ساده بودند خیلی زود لیسک ها با همکاری فرهنگ نه تنهادر خانه آن ها جا خوش کردند بلکه مدعی خانه هم شدند.

فرزندانقدسی که حالا از آب و گل در آمده بودند بعضی به جای ایستادن خانه را ترک کردند تااز این هیاهوی به وجود آمده دور شوند و در آرامش زندگی کنند. اما بعضی فرزندانقدسی وقتی دیدند که جایی نیست تا از روند قانونی حقشان را بگیرند و از آن جا کههمسایه ها نیز از لیسک ها و فرهنگ احساس خطر می کردند با هم متحد شدند تا شاید بتوانندآن ها را از محل بیرون کنند. ولی درست زمانی که می رفت تا آن ها را از محل خارجکنند لیسک ها و فرهنگ با دادن مبلغی به آن ها از آنان خواستند تا سکوت اختیار کنندو آن ها نیز سکوت اختیار کردند.

فرزندانقدسی اما به دلیل ایستادگی در مقابلشان از طرف فرهنگ و لیسک ها ازشان شکایت شد وحتی به زندان نیز محکوم شدند.

حالسئوال این جاست حق با کدام طرف دعواست؟

آیاحق با خانواده قدسی است؟

آیاحق با لیسک هاست که مدعی اند و در طی این مدت فرزندانشان نیز در زمین ها و خانهقدسی ها زندگی می کنند؟

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 348 تاريخ : چهارشنبه 7 فروردين 1392 ساعت: 12:21

خبرنامه