معرّفی مجاهد شهيد دکتر مرتضی لبّافی نژاد+عکس ناياب شهيد+PDF مطلب مربوطه

ساخت وبلاگ
برای اولين بار در فضای مجازی شخصیّت مظلوم شهيد دکتر لبّافی نژاد به صورت دقيق تر معرّفی می شود.این مطلب را سایت عمارنامه گذاشته بود.


معرّفی مجاهد شهيد دکتر مرتضی لبّافی نژاد+عکس ناياب شهيد+PDF مطلب مربوطه


دکتر لبافي نژاد و همسرش پروين سليحي.jpg


برای اولين بار در فضای مجازی شخصیّت مظلوم شهيد دکتر لبّافی نژاد به صورت دقيق تر معرّفی می شود.بنده در فضای سایبر گشتم و مطلب در خور توجّهی به جز مصاحبه همسر شهيد که در ادامه این مطلب افزوده ام را ندیدم.


شهيد دکتر مرتضی لبّافی نژاد در روز 14 آذر سال 1323 همزمان با عيد سعيد غدير در خانواده ای مذهبی در شاهرود متولد شد. پدرش کارمند راه آهن بود و هنگام تولد مرتضی در شاهرود مأموریت داشت. وی که از استعداد قابل توجهی برخوردار بود، پس از تحصیلات ابتدایی در دبیرستان البرز تهران پذیرفته شد. وی فعالیّت های سیاسی خود را از همان اوان جوانی آغاز کرد و به جلسات تفسیر قرآن و آموزش معارف دینی راه یافت و در توزیع عکس و اعلامیه های امام خمینی همت گماشت. پس از قبولی در رشته پزشکی با موفقیت تحصیلات خود را پشت سرگذاشت و در سال 1349 فارغ التحصیل شد و به سربازی رفت. در این مدت به عنوان پزشک در روستاهای اطراف نهاوند به خدمت به محرومین شتافت. تدیّن و خلق و خوی مرتضی به زودی آوازه او را در میان روستائیان پراکنده ساخت. اولین سفر خارجی او حج بیت الله الحرام بود و پس از آن به استخدام سازمان تأمین اجتماعی درآمد و به قزوین منتقل گردید. مرتضی لبّافی نژاد در 16 شهریور 1351 با پروین سلیحی که از خانواده ای متدیّن و مذهبی بود ازدواج کرد که حاصل این وصلت پسری بود که نام وی را یاسر گذاشتند. لبّافی نژاد از دوران دانشکده به فعالیت هایی چون تأسیس انجمن اسلامی دانشکده پزشکی دست زد و در امور فرهنگی و اجتماعی مشارکت فعال داشت. مرتضی در سال 1350 با سازمان(مجاهدین خلق ایران) آشنا شد و به عضویت تیم پزشکی درآمد. وی در تمام مدت عضویّت در سازمان بر اعتقادات مذهبی خود پایدار ماند و در برابر تغییر ایدئولوژی قاطعانه مقاومت نمود. و پس از اطلاع از ماهیّت و عملکرد مرکزیت سازمان، همکاری قبلی خود را راه خطا توصيف کرد و از آن ابراز پشیمانی نمود. با اعترافات افراخته(معرّفی وحيد افراخته در انتهای مطالب در کنار علامت ** موجود است)، لبّافی نژاد نیز لو می رود و در 11 مرداد 1354 در تبريز بازداشت و به تهران منتقل می شود.

در تهران نیز با وانمود کردن اینکه در تهران قراری دارد به همراه مأمورین به منطقه مورد نظر وارد می شود و در یک فرصت فرار می کند. اما موفق نمی شود و با تیراندازی مأموران از ناحیه شانه و بازو مجروح گردید و مجدداً دستگیر شد. همسرش پروین سلیحی نیز به جرم همکاری با سازمان بازداشت شد که در دادگاه نظامی به دو سال زندان محکوم گردید. او که در زمان بازداشت نوزده سال داشت، حدود یک سال در زندان انفرادی به سر برد و بر اعتقاد استوار دینی خود، همچون مرتضی لبّافی نژاد، پایدار ماند.

مرتضی تحت شکنجه های طاقت فرسا قرار گرفت، با این حال بنا به نقل شاهدان، در طول دوران زندان و بازجویی که مدت 6 ماه در سلول انفرادی بود، غالباً روزه دار بود. سرانجام در چهارم بهمن 1354 مرتضی لبّافی نژاد اعدام گردید.



متن وصیّت نامه شهيد لبّافی نژاد

با خواندن وصيّت نامه شهيد لبّافی نژاد، انسان به اوج ايمان و بی آلایشی اين شهيد پی می برد:


وصیت نامه غیر ارتشی مرتضی لبافی نژاد فرزند عباسعلی در سحرگاه مورخه 4/11/54

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
سلام و درود گرم من به پدر و مادر عزیزم. پدر و مادر مهربانم. پدر و مادری که هیچ چیز را از من دریغ نکردند. سلام من به پروین عزیزم. همسر مهربان و فداکارم. همسر متّقی و پرهیزکارم. سلام من بر یکایک فامیل عزیز و مهربانم که متأسفانه فرصت نام بردن یکایک آنها را ندارم. برای من نگران نباشید که خداوند فرموده است و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون. مطالبی را مختصراً در زیر می نویسم و می خواهم دقیقاً این سفارشات اجرا گردد:

1-مربی فرزندم فعلاً و تا وقتی همسرم در زندان است پدر و مادرم خواهد بود و بعد خود همسرم. اگر زمانی همسر عزیزم خواست شوهری اختیار کند به نظر من بهتر است فرزندم را مجدداً به پدر و مادرم بسپرد. به هرحال از مربی فرزندم هرکه هست خواهان تربیت صحیح فرزندم می باشم. می خواهم او را نه تنها از نظر درسی بلکه از نظر مسائل مذهبی و اجتماعی نیز فردی آگاه و مطلع بار آورد. از نظر محبت نه کم و نه زیاد که هر دو زیان بخش است، در خانه ای که فرزندم رشد و تربیت می یابد تلویزیون و مجلّات فاسد و هرگونه وسیله ای که موجبات فساد اخلاقش را ایجاد کند هرگز نباشد.

2-سفارش به مادرم در مورد پروین عزیزم می کنم و می خواهم که همیشه و همواره نسبت به او محبت قبلی را حفظ کرده و به خصوص تا او در زندان است مکرراً و مرتباً به دیدار او برود و از محبّت به او فروگذار ننماید.

3-سفارش به مادرم در مورد زهرا می کنم. البته می دانم که فلورا و بهمن عزیز آنقدر انسان هستند که هیچ گاه قدر زحمت های او را فراموش نکنند، ولی مع الوصف اگر روزی از او جدا شدند از مادرم می خواهم که او را چون دخترش نزد خود نگهدارد. او حق فراوانی به گردن همگی ما دارد.

4-مدّت سه و نيم سال نماز قضا و دو و نيم ماه روزه قضا برایم از پول خمس داده بخرید.

5-آنچه پول نقد و سکه طلا دارم مبلغ ده هزار تومان را خیرات کنید. خمس پول نقد و سکه ها را بپردازید. مخارجی که برایم کرده اید از آن بردارید. اگر طلبی از کسی داشتم و آن را وصول کردید خمس آن را نیز بپردازید و به هرحال آنچه باقی ماند و به علاوه کلیه اثاثیه منزل متعلّق به همسرم می باشد و او هرگونه دخل و تصرّفی می تواند در آن بنماید. محل سکه های طلا درون یک کارتن [ است] که در داخل اطاق بالا که اثاثیه ما قرار دارد، این کارتن در درون درگاهی است. درون کارتن یک ظرف چینی است که درونش مقداری پوشال و یک قوطی است. پول نقد که برابر مبلغ 64 هزار تومان است در چهار برگ ورقه سپرده ثابت بانک صادرات است که درون یک پاکت بزرگ به همراه سایر مدارکم قرار دارد. مبالغی نیز از این و آن طلب دارم البته مقداری از پول فوق و سکّه ها را ساواک ضبط خواهد کرد.

6-به مادرم توصیه می کنم در نمازهایش دقّت بیشتری کند و علی الخصوص در ضمن یکی دو سال آینده حتماً به حج برود.

7-به پدرم توصیه می کنم که او نیز در نمازهایش دقت بیشتری کند و حتماً تلویزیون را بفروشد.

8-در مراسمی که برای من برپا می گردد اکیداً از شرکت زن های بی حجاب و یا حتی با چادر و یا روسری توری جلوگیری نمایید.

به همین جا مطالب فوق را ختم می کنم و بار دیگر سفارش می کنم مطالب فوق را دقیقاً اجرا نمایید. قربان همگی فامیل عزیز، مرتضی لبافی نژاد. وصیت دیگری ندارم.
                      
نماینده دادستانی ارتش- نماینده ساواک- نماینده مذهبی- فرمانده گردان زندان- افسر مسئول زندان.



(نمونه ای از سوء استفاده سازمان منافقين بعد از انقلاب، در مورد استفاده از نام شهيد دکتر لبّافی نژاد که از سازمان به دلايل التقاط و نفاق و کفر جدا شده بود:)

سازمان و نفوذی ها در برابر اصلاح دادگاه های انقلاب

تدوین آیین نامه دادسراها و دادگاه های انقلاب اسلامی، اخراج نفوذی ها و محدودیّت دستگیری ها و اعدام ها، سازمان را برآشفت. از یک سو، افراد اخراجی با صدور اعلامیه ها و چاپ جزوه هایی که امضای بازپرسان و قضات سابق تحقیق دادسرای انقلاب مرکز را ذیل خود داشت، اصلاح دادگاه های انقلاب را تخطئه کردند و از سوی دیگر، نشریه سازمان متبوع ایشان نیز حمله به دادگاه ها را  با عناوین مختلف آغاز کرد.
نفوذی های اخراجی با فضاسازی و پخش شایعات و تحلیل های نادرست، مسئولان دادگاه های انقلاب را به عناوینی نظیر ارتجاع و عقب نشینی در برابر امپریالیسم متّهم می ساختند و این کار خود را ادامه راه و ادای وظیفه مکتبی می نامیدند:

((... پس از اخراج از دادسرا، تا توان داشتیم به راهمان ادامه دادیم و هر بار با افشای حساس ترین پایگاه ها و عملکردهای امپریالیسم و ارتجاع، در ادای وظیفه مکتبی خود کوشیدیم.
... پس از طرح اتهام مأموران رژیم در ساواک و کمیته مشترک، و ذکر این نام ها به عنوان سمبل مبارزان زندان
دیده یا کشته و اعدام شده توسط رژیم شاه: مهدی تقوایی، رضا رضایی، صدیقه رضایی، دکتر لبافی نژاد، حسن ابراری، حسن آلادپوش، فاطمه امینی (از مجاهدین خلق) و حمید اشرف، حمید مؤمنی، امیر پرویز پویان، نسرین و سیمین و زهره و اسدالله [ عبدالله] پنجه شاهی، غزال آیتی، بهروز دهقانی (از چریک های فدایی خلق) و حسن رومینا (عضو گروه شایگان و شعاعیان) گفته شد: ((اینک باید از پیشگاه خلق قهرمان ایران پرسید: آیا به حقوق بشر و صلیب سرخ و دیگر نازکدلان جهانی اجازه می دهید این جانیان و شهیدکشان را... نجات دهند؟)) روزنامه کیهان،23/2/58،ص3.


همینک بيمارستان و خيابانی در تهران به نام شهيد والامقام دکتر حاج مرتضی لبافی نژاد است.



-------------------------------------------------------------------------------


** وحيد افراخته از اعضای مرکزيت سازمان مجاهدين خلق بود که پس از تغيير ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسيست، وی نيز به مرتدّين پيوسته و مارکسيست می شود و پس از دستگيری از گذشته مبارزاتی خود ابراز پشيمانی نموده و با تدوين توبه نامه و اردات به شاه با ساواک همکاری ويژه ای می کند و حتی در بازجویی های افراد دستگير شده سازمان وارد عمل می شود و از آنها می خواهد تا با رژيم شاه همکاری کنند.

در همان مراحل اوّل بازجویی افراخته، 8 نفر که دکتر لبّافی نژاد نيز جزء آنها بود به سرعت دستگیر شدند.

سرانجام به رغم همه تلاشی که ساواک به کار برد و حتی به شاه نیز توسّل جست، اما به علّت شرکت وحيد افراخته در ترور مستشاران آمریکایی و به دلیل خواست آمریکایی ها برای آنکه حمله به مأموران آنان بی مجازات قلمداد نگردد و از سایرین زهرچشم گرفته شود، با زنده نگاه داشتن وی موافقت نشد.

طاهره سجّادی یکی از کسانی که با خوش خدمتی افراخته به همراه همسرش دستگير شده بود و در تجديد نظر حکم اعدام، همسرش مهدی غيوران به حبس ابد و خودش نيز به 15 سال زندان محکوم شده بود می گوید: ((بعد از اعلام صدور رأی حکم اعدام برای وحید که در صندلی جلوی من نشسته بود، به او گفتم: این همه برای ساواک خوش خدمتی کردی، آخر هم که به تو اعدام دادند. برگشت و به من گفت: حکم با اجرا، فرق می کند. یعنی امیدوار بود که اعدام نشود و این امید را به او داده بودند.))

امّا سرانجام با همه خوش خیالی های افراخته و در عين ناباوری وی، در سحرگاه 4 بهمن ماه 1354 به اتفاق 8 تن دیگر که خود قربانی اعترافات وی بودند، اعدام گردید. این افراد عبارت بودند از:

1-رحمان (وحید) افراخته
2-مرتضی صمدیه لبّاف
3-سید محسن سید خاموشی
4-محسن بطحایی
5-مرتضی لبّافی نژاد
6-منیژه اشرف زاده کرمانی
7-عبدالرضا منیری جاوید
8-ساسان صمیمی بهبهانی
9-محمد طاهررحیمی)). **  


فهرست منابع:
- کتاب سازمان مجاهدين خلق پيدايي تا فرجام، ج2، صص30،33،34،39،40،77،78،404.403.
- خلاصه پرونده ها...: افراخته و دیگر اسامی.
- سجادی،خوشیدواره، صص131،132،134،137،147،157،168.
- خلاصه پرونده ها...: لبّافی نژاد،مرتضی.
- روزنامه کیهان،58/2/23 ، ص3.

 تهيّه و تدوين: وبلاگ پيچ بزرگ تاريخی ((http://piche-bozorge-tarikh.blogfa.com))


-------------------------------------------------------------------------------


در ادامه بخوانید:گفتگوی منتشر شده از همسر شهيد دکتر لبّافی نژاد، خانم پروين سليحی...


مطلب (معرّفی شهید لبّافی نژاد+گفتگوی منتشر شده از همسر شهيد دکتر لبّافی نژاد) را در قالب يک فایل PDF و با حجم 176 کیلو بايت از طریق پيوست زیر دانلود کنید:

شهيد دکتر حاج مرتضي لبّافي نژاد+گفتگوی منتشر شده از همسر شهيد دکتر لبّافی نژاد.pdf


-------------------------------------------------------------------------------



گفتگویی با خانم پروين سليحی، همسر شهيد دکتر مرتضي لبافی ‌نژاد


پروين سليحی_مشاور امور بانوان در صدا و سيما


به گزارش خبرنگار زنان باشگاه خبری فارس «توانا»، همسر زُهیر، شوهر خود را تجهیز و عازم سپاه عاشورائیان در کربلا کرد؛ از سوی دیگر زنان کوفی، مردانشان را از کربلایی شدن باز می‌دارند و بدین گونه عاشورا در کربلا رقم می‌خورد؛ آن زمان که انقلاب اسلامی با شعار “نهضت ما حسینی، رهبر ما خمینی” گام‌های پیروزی را آرام آرام بر‌می‌داشت، طبیعی است که شیرزنان غیور ایران تصمیم ‌گرفتند زینب‌گونه انقلاب اسلامی را رقم زنند و در این راه با دست خود، فرزندان و شوهرانشان را به قربانگاه بفرستند تا بار دیگر حسین (عليه السّلام) در کربلا تنها نماند و ندای “وا حسرتا” از زبان شیعیان شنيده نشود.

“پروین سلیحی” همسر شهید دکتر “مرتضی لبافی‌نژاد” از جمله زنانی است که همگام با همسرش برای رسیدن به آرمان‌های امام‌خمینی(ره) عشق پاکش را نثار درخت انقلاب کرد تا بر روی یکی از برگ‌های این درخت تنومند، نام خود و همسرش را به یادگار بنویسد.

وی در خصوص خاطرات مبارزات انقلابی همراه با همسرش بیان کرد: در سال ۵۱ زمانی ‌که ۱۶ سال داشتم با دکتر مرتضی لبافی‌نژاد ازدواج کردم؛ در آن دوره، وی از مبارزان فعال، مذهبی، معتقد، پیرو ولایت و رهبری حضرت امام خمینی(ره) بود.

سلیحی گفت: مدت زندگی‌ مشترکمان کمتر از ۲ سال بود اما ارتباط عاطفی عمیقی بین ‌ما به وجود آمد و یکدیگر را عاشقانه دوست داشتیم؛ هر دو بسیار خوشحال بودیم از اینکه یکدیگر را درک می‌کنیم، از مشاهده عبادت و بندگی مرتضی لذت می‌بردم که چقدر زیبا خدا را بندگی می‌کند و همین امر زندگی با او را برایم شیرین و آرام بخش کرده بود؛ معتقدم افرادی که مخلصانه بندگی خدا را می‌کنند آرامش وجودشان را به محیط اطراف منتقل می‌کنند؛ به دلیل فعالیت‌های مبارزاتی، بعد از ۲ سال زندگی مشترک، بسته‌بندی جهیزیه‌ خود را در حد نیازهای اولیه باز کردم.

وی ادامه داد: همسرم فردی عاطفی و تحصیل‌کرده و جزء ۳ نفر برتر رشته پزشکی بود و به همین دلیل از سوی دولت برای ادامه تحصیل در آمریکا بورسیه شده بود؛ امام خمینی(ره) در نجف بودند، همسرم تصمیم گرفت برای پذیرش بورسیه و سفر به آمریکا با امام خمینی(ره) مشورت کند و در نامه‌ای که به خدمت امام خمینی(ره) فرستاد، شرایط خود را توضیح داد و نظرشان را در خصوص ادامه تحصیل در خارج از کشور جویا شد؛ امام(ره) در پاسخ فرمودند: شما مخیّر هستید؛ همسرم خیلی خوشحال شد که امام خمینی(ره) اختیار را به خودش واگذار کرده است.

همسر شهید لبافی‌نژاد بیان کرد: اینطور نبود که مرتضی مثلاً بگوید امام خمینی(ره) مرا از رفتن به آمریکا منع نکردند، در اینجا هم که باید با سختی زندگی کرد، پس بهتر است بورسیه را بپذیرم، او فردی نبود که به زندی عادی تن دهد و با خوشحالی و رضایت تمام ماندن در کشور را انتخاب کرد زیرا عقیده داشت تا زمانی که اوضاع مملکت بدین شکل است، در صورت کسب تحصیلات عالیه، باید در ایران برای چه کسی کار کنم؟ همسرم می‌‌گفت وقتی اصل و اساس کشورمان خراب است، وظیفه داریم این حاکمیت را سرنگون کنیم چرا که با این مسئولان نمی‌شود کار کرد.
وی اضافه کرد: شهید مرتضی لبافی‌نژاد تحت تأثیر عنایات امام خمینی(ره)، فعالیت‌های سیاسی خود را از سال ۴۲ در حالی که دانشجوی پزشکی بود، به همراه تعدادی از دانشجویان آغاز کرد و برای حمایت از حضرت امام خمینی(ره) در تظاهرات آن زمان شرکت می‌کرد؛ شرکت در تظاهرات و راهپیمایی در آن برهه زمانی از منظر حاکمیت، خطرناک محسوب می‌شد و بدون تردید هر کسی که در این راه شناسایی و دستگیر می‌شد را شکنجه می‌کردند و کسانی که در این عرصه می‌آمدند، جانشان بر کف دستانشان بود.

سلیحی عنوان کرد: همسرم همیشه در منزل با لباس بیرون حضور داشت، یک بار وقتی علتش را جویا ‌شدم، ‌گفت “می‌خواهم اگر آمدند مرا دستگیر کنند، بدانند که همیشه آماده هستم“؛ هر بار که زنگ خانه ما به صدا در می‌آمد، احتمال می‌دادیم که ساواک باشد و هر یک روزی که می‌گذشت، خدا را شکر می‌کردیم که آن روز هم به خیر گذشت.

وی اظهار داشت: همسرم روحیه مبارزاتی داشت و بسیار مصمم بود و با اراده‌ای قوی و عزم فراوان وارد عرصه مبارزه شده بود که من توفیق آشنایی و ازدواج با وی را پیدا کردم؛ من‌ نیز علاقه‌مند بودم به عنوان یک مسلمان به تکلیف خود عمل کنم؛ هرچند سنم کم بود اما همیشه در پی این بودم که بتوانم تکلیف خود را در هر زمانی به خوبی تشخیص دهم و به آن عمل کنم؛ به همین دلیل توفیق همکاری و همراهی با شهید لبافی‌نژاد و دیگر فعالان این عرصه را پیدا کردم.

این زن مبارز افزود: در آن زمان خفقان در جامعه و حاکمیت دیکتاتوری، رعب و وحشت بسیاری در بین مردم ایجاد کرده بود؛ رژیم دیکتاتور حاکم از تمام امکانات، تجهیزات و نیروهای امنیتی برای حفظ حاکمیت خود کمک می‌گرفت و البته از حمایت علنی آمریکا و انگلیس به صورت علنی نیز نباید غافل شد؛ بیشتر مستشاران آمریکایی در ایران، زندگی، خط‌‌مشی و مسیر حاکمیت ایران را تعیین می‌کردند و در واقع مهره‌های اصلی نظام بودند و شاه و ایادی‌اش هم مثل نوکر دست بسته، تحت فرمان آنها بودند؛ مبارزان و فعالان آن زمان تصور نمی‌کردند در آینده‌ای نزدیک، تحوّلی عظیم در مردم، کشور و انقلاب ایجاد شود که به پیروزی و تشکیل انقلاب اسلامی بینجامد و در حقیقت چنين پیروزی، معجزه‌ خداوند بود.
سلیحی ادامه داد: بسیاری از بستگان و آشنایان، ما را از انجام فعالیت‌ و مبارزه منع می‌کردند و به خصوص به همسرم می‌گفتند این مبارزه، مبارزه فیل و فنجان است، شما با این امکانات و تعداد کم با چه عقل و منطقی می‌خواهید در مقابل ابرقدرتی که قدرت‌های دیگر پشتش هستند، مبارزه کنید؟ درست است که خویشاوندان ما با رژیم شاهنشاهی مخالف بودند اما با حسابی سرانگشتی، این معادله را ناهمگون می‌دیدند و اعتقاد داشتند مبارزه با دست خالی و بدون تجهیزات برای رسیدن به آزادی، خودکشی است.

وی عنوان کرد: من و همسرم با ذوق و اشتیاق فراوان، هر دو در پی مبارزه علیه رژیم ستمشاهی بودیم و زندگی‌مان، شکلی طبیعی داشت؛ از این جهت اطرافیان فکر می‌کردند ما زندگی عادی خود را می‌گذرانیم و کسی نمی‌دانست که در بطن این زندگی چه می‌گذرد.




* سرآغازی برای جدایی

همسر شهید لبافی‌نژاد اظهار داشت: مدتی بود که ساواک به فعالیت‌هایمان مشکوک شده بود و به همین دلیل از تهران به تبریز رفتیم و آنجا را برای سکونت انتخاب کردیم، ساواک در تعقیب ما به خصوص همسرم بود، فعالیت‌های همسرم سطح بسیار متفاوتی داشت و من به دلیل مسائل امنیتی از تمام فعالیت‌های او اطلاع نداشتم؛ در حقیقت لذت مبارزات انقلابی، سراسر زندگی‌مان را فرا گرفته بود.

وی افزود: مرتضی در یکی از درمانگاه‌های تبریز به طبابت مشغول شد و هر روز ساعت ۲ خود را به منزل می‌رساند؛ فشارها و تهدیدات ساواک هر روز بیشتر می‌شد، به همین دلیل مرتضی با من قرار گذاشت و گفت: “اگر روزی بر طبق روال معمول سر ساعت ۲ به منزل نیامدم، بدان که برای من اتفاقی افتاده است“.

سلیحی با بیان اینکه کارها و فعالیت‌هایمان بسیار دقیق انجام می‌شد، ادامه داد: یک روز منتظر بودم تا همسرم از درمانگاه به منزل برگردد؛ ساعت ۲ بعد‌ از ظهر شد و دیدم همسرم به منزل بازنگشت؛ با خود گفتم باید ۵ تا ۶ دقیقه دیگر نیز صبر کنم؛ وقتی ایشان نیامد، مطمئن شدم اتفاقی برایش افتاده است؛ غافل از اینکه ساواک چند نفر از افرادی که با ما فعالیت می‌کردند را دستگیر کرده و آنها نتوانسته بودند شکنجه را تحمل کنند و تسلیم ساواک شده و ما را نیز به ساواک معرفی کردند.

وی با بیان اینکه در منزل‌مان، خانه‌ای مخفی داشتیم که کسی از آن مطلع نبود، گفت: ما در ۲ خانه زندگی می‌کردیم؛ خانه‌ای که محل زندگی عادی ما محسوب می‌شد و خانه دیگری که وسایل مربوط به کارهای مبارزاتی مثل اسلحه و ماشین تایپ در آنجا نگهداری می‌شد؛ در تبریز آشنایی نداشتیم و نگران پسر یک ساله‌ام نیز بودم که دست ساواک نیفتد؛ باید با عجله منزلمان در تبریز را ترک می‌کردم و به همین دلیل نتوانستم با خودم وسیله‌ای بردارم.

این زن مبارز افزود: پسرم را آماده کردم و به داروخانه محل رفتم، مقداری از وسایل مورد نیاز را تهیه کرده و برای گرفتن بلیط به ترمینال رفتم و توانستم برای ساعت ۸ شب به مقصد تهران بلیط تهیه کنم؛ زمان زیادی تا حرکت اتوبوس مانده بود و به همین دلیل محبور شدم تا ۸ شب در خیابان‌ها راه بروم تا وقت بگذرد؛ ساعت ۸ شب سوار ماشین شده و به سمت تهران آمدم و به منزل یکی از بستگان دور رفتم، نمی‌توانستم به منزل پدر شوهرم بروم چرا که وقتی روز قبل با آنها تماس گرفتم، از نوع صحبت‌های مادر ‌شوهرم متوجه شدم ساواک در خانه‌شان است و آنجا برای رفتن ما امن نبود.

وی اضافه کرد: حدود ۹ صبح بود که به تهران رسیدیم و هنوز ۵ دقیقه از رسیدن ما به خانه اقوام نمی‌گذشت که ۸ نفر از نیروهای ساواک وارد خانه شدند و با وضع فجیعی به دستان من دستبند زدند و مرا بردند؛ در آن لحظه پسرم خیلی ناآرامی‌ می‌کرد چون با فامیل و بستگان نا‌مأنوس بود؛ همان طور که پسرم دستش را پشت گردنم قفل کرده بود، نیروهای ساواک با وضع فجیعی او را از من جدا کردند و مرا به کمیته شهربانی بردند.

سلیحی افزود: بعد از انتقال متوجه شدم، می‌خواهند ترتیب دیداری با همسرم را بدهند؛ مرا به اتاقی که ظاهراً درمانگاه کمیته شهربانی بود، بردند؛ همسرم در حالی که قسمت‌هایی از بدن و دستش باند‌پیچی شده بود و تقریباً نیمه برهنه، روی تخت دراز کشیده بود؛ بعدها متوجه شدم در این ۲۴ ساعت طبق یکی از شکنجه‌های مرسوم ساواک، همسرم را شکنجه داده بودند؛ در این نوع شکنجه، استخوان دست را از ناحیه آرنج جدا می‌کردند و سپس آن را گچ می‌گرفتند و بعد از اینکه مقداری جوش می‌خورد، دوباره این کار را تکرار می کردند.

*ساواک برای گرفتن اعتراف از مرتضی به حجابم تعرض کرد

وی بیان کرد: دکتر، روحیه بسیار خوبی داشت، ساواکی‌ها فکر می‌کردند با این ملاقات روحیه من و همسرم را ضعیف می‌کنند و به او ‌گفتند “همسرت را دستگیر کردیم و هر بلایی بخواهیم سرش می‌آوریم” و چون می‌دانستند مرتضی فردی مذهبی است، لباسی که بر روی سرم انداخته بودم تا موهایم را بپوشاند، از سرم کشیدند، همسرم نسبت به این مسائل حساس بود؛ این جلسه برای من و همسرم بسیار مفید بود و در این ملاقات با روحیه خوبی که از او دیدم، آرامش و انرژی زیادی گرفتم و در این دیدار ۳ دقیقه‌ای متوجه شدم که چه اطلاعاتی لو رفته است.

* اگر مرتضی اطلاعات را به من نمی‌داد شکنجه‌های بسیار سختی در انتظارم بود

همسر شهید لبافی‌نژاد افرود: در زمان بازجویی، داشتن این اطلاعات برایم خیلی مفید بود؛ همسرم به نحوی اطلاعات لو رفته را به من فهماند چرا که وی نیز به حد کافی متوجه اطلاعات فاش‌شده در دستگاه ساواک شده بود؛ اگر این ملاقات صورت نمی‌گرفت و قرار بر این بود که من همه چیز را کتمان کنم، شکنجه‌های بسیار سختی در انتظارم ‌بود؛ نیروهای ساواک این جلسه را ترتیب دادند تا با تهدید، روحیه ما را تضعیف کنند که به لطف خدا به نفع ما تمام شد.

*حکم اعدام مرتضی تأیید شد

وی عنوان کرد: بعد از این ملاقات، من و همسرم دو بار دیگر با هم دیدار داشتیم و در آخرین دیدار که به نوعی جلسه خداحافظی بود، به من گفت که بر اساس حکم دادگاه دوم، اعدامش تأیید شده و شاه ملعون تا ۱۰ روز دیگر دستور اجرای حکم را می‌دهد و تردیدی برای عدم اجرای حکم نبود مگر یک معجزه.

این زن مبارز افزود: حکم اعدام همسرم تأیید شد و در ملاقاتی که با هم داشتیم نور بهشت را در صورتش دیدم؛ با اینکه خیلی لاغر و نحیف شده بود ولی در صورتش چنان نورانیتی داشت که نمی‌توانستم به چهره‌اش نگاه کنم.

* به همسرم ‌گفتم “رفیق نیمه ‌راه شدی ”

وی در خصوص لحظات آخرین دیدار خود با همسرش اظهار داشت: به مرتضی گفتم “خیلی عجیب شدی، خوش به سعادت شما، ما رو تنها گذاشتی، رفیق نیمه راه شدی، من دوست نداشتم این طور بشود، باید با هم می‌رفتیم “؛ او مرا دلداری ‌داد و ‌گفت “زندگی دنیا می‌گذرد و بالأخره یک روزی همه آدم‌ها از هم جدا می‌شوند؛ زندگی، ماندنی نیست “.
سلیحی عنوان داشت: جلسه خیلی زیبایی بود و به لطف خدا سخنانی بر زبانم جاری شد، به او گفتم “از حالا نور بهشت را در صورتت می‌بینم، خوش به سعادتت که با موفقیت، این مسیر را طی کردی“؛ چرا که بسیاری افراد بودند که مبارزه کردند و در لحظات آخر نتوانستند دوام بیاورند و در دام گروه‌های انحرافی افتادند یا با ساواک همکاری کردند.

* از خدا بخواه من هم به شهدا ملحق شوم

همسر شهید لبافی‌نژاد ادامه داد: به همسرم گفتم ” الحمدلله، اعدام همان پیروزی است که نصیبت شده و توانستی این مراحل را با موفقیت طی کنی “، همسرم به من گفت “وقتی پای چوبه ‌دار بروم، سرم را در برابر خداوند با افتخار بلند می‌کنم؛ به دلیل اینکه همیشه کاری را انجام دادم که فکر می‌کردم درست بوده و خدا نیز از آن راضی است.

وی اضافه کرد: به مرتضی گفتم “از تو خواهشی دارم زیرا می‌دانم در شرایطی هستی که دعایت مستجاب می‌شود؛ فقط از خدا بخواه من هم توفیق ادامه راه شما را داشته باشم و بتوانم به شهدا ملحق شوم“؛ این صحنه بسیار زیبا و عارفانه بود و کلمات نمی‌توانست حق مطلب را برای خداحافظی طولانی ما ادا کند.

*حکم اعدامم به ابد و سپس به ۲ سال زندان تبدیل شد

این زن مبارز اضافه کرد: همسرم مرتضی لبافی‌نژاد در سال ۵۴ به شهادت رسید، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه برای من هم حکم اعدام در نظر گرفته بود که به دلیل کم بودن سنم به حبس ابد و سپس ۲ سال زندان تبدیل شد؛ آن زمان که همسرم از حکمم آگاه نبود به من می‌گفت “باید خودت را آماده کنی حداقل ۲۰ تا ۳۰ سال در زندان باشی” البته به پیروزی انقلاب اسلامی امیدوار بودیم چرا که این حرف خداوند است که نصرت خودش را به کسانی که در جبهه حق باشند و با اعتقاد و اخلاص کار کنند، می‌رساند؛ هر چند که تعداد آنها اندک باشد، چرا که وعده‌ الهی در هر حال تحقق پیدا می‌کند.

* آرزو کردم کاش هیچ وقت مادرم به ملاقاتم نمی‌آمد

سلیحی عنوان کرد: بعد از شهادت همسرم تا دو سال در زندان ساواک زندانی بودم که یک سال از آن را در سلول انفرادی و ملاقات ممنوع سپری کردم؛ فقط یک بار مادرم با سختی فراوان به ملاقاتم آمد که پس از آن ملاقات، آرزو می‌کردم کاش هیچ وقت این دیدار انجام نمی‌شد؛ به دلیل اینکه تازه دستگیر شده بودم و روحیه خوبی نداشتم و پس از اینکه مادرم با من ملاقات کرد و شرایط محیطی و وضعیت جسمانی مرا دیده بود مریض شد؛ سال دوم به زندان اوین منتقل شدم و یک بار دیگر با خانواده‌ام ملاقات داشتم.

وی اظهار داشت: مرداد ماه سال ۵۶ بود، بوی رشد و آگاهی در کشور استشمام می‌شد، به دلیل اینکه سنم زیر ۱۸ سال و اوج مبارزات مردمی بود، مردم نظام شاهنشاهی را تحت فشار گذاشته بودند تا سختگیری بر زندانیان را کم کند و بر این اساس دستور داده بودند زندانیانی که مدت محکومیت‌شان تمام می‌شود، آزاد شوند. تا قبل از آن با تمام شدن مدت محکومیت جرأت نمی‌کردند زندانیان سیاسی را آزاد کنند و بر این اساس من نیز آزاد شدم.
این زن مبارز افزود: وقتی از زندان آزاد شدم، پسرم که ۳ ساله شده بود، مرا نمی‌شناخت و اصلاً نزدیک من نمی‌آمد چرا که زمانی که از هم جدا شدیم او یک سال و نیم بیشتر نداشت؛ مدت‌ها طول کشید تا کم کم مرا شناخت.


* “در بهار آزادی، جای شهدا خالی است” را با تمام وجودم حس کردم


سلیحی گفت: به لطف الهی و رهبری مدبّرانه حضرت امام خمینی(ره) به مرور زمان تفکر و اشتیاق برای آزادی‌خواهی، حق‌طلبی و اسلام‌خواهی در میان مردم رواج یافت که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد که متأسفانه همسرم قبل از پیروزی انقلاب به شهادت رسید.

وی بیان کرد: به دلیل اینکه در عمق فعالیت‌ها و مبارزات آن زمان بودیم، این پیروزی به نظرم زودهنگام نمی‌رسید؛ وقتی مردم شعار می‌دادند “در بهار آزادی، جای شهدا خالی است” با تمام وجودم حس می‌کردم که ای کاش شهدا نیز در روز پیروزی انقلاب کنار ما بودند، چرا که آنان برای رسیدن به چنین روزی و از طریق باوری که داشتند شرایط بسیار سختی را تحمل ‌کرده و خود را برای شکنجه و شهادت آماده کرده بودند.

*هیچ چیز مانع رسیدن مردان خدا به هدفشان نمی‌شود

همسر شهید لبافی‌نژاد اظهار داشت: همیشه خوشحال بودم از اینکه خداوند این توفیق را به من داد تا از نزدیک ببینم مردان خدا چه زندگی، روحیّات و اهداف بلندی دارند و چه قدر زیبا توانستند بندگی خدا را انجام دهند و زمانی ‌که تسلیم حق می‌شوند و قصد دارند وظیفه‌شان را انجام دهند هیچ چیزی مانع از این نمی‌شود در راه رسیدن به هدفشان کوتاهی کنند، حتی اگر این موانع، جان، زندگی، زن و فرزندانشان باشد.


منبع گفتگو با خانم پروين سليحی:
http://bimarestan.medicinal.ir/?tag=%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%D9%8A-%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%81%D9%8A%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF


انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 336 تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 ساعت: 10:44

خبرنامه