انجمنی

ساخت وبلاگ

*نهضت ملی:

همگان در مورد نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران در کتب تاریخی بسیار خواندهایم و بسیار نیز از صدا و سیما در این مورد شنیدهایم. اما در مورد این که شهر ما کازرون در آن نهضت چه نقش و جایگاهی داشته است هیچگاه نه شنیدهایم و نه خواندهایم. اینک شاید برای اولینبار باشد که در این مورد چیزی نوشته میشود.

نهضت ملی شدن صنعت نفت داری سه دوره و مرحله است که بایستی به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرد. هر چند باید گفت که همه حوادث پیدرپی بوده و یکی، علت دیگری بوده است همچون همه تاریخ.

دوره اول از اواسط دهه1320است که جرقههای اولیه نهضت شروع میشود، در این دوره، نهضت سیر صعودی خود را طی میکند و در30تیر1331به اوج خود میرسد که با قیام عظیم مردم نهضت پیروز میشود، پیروزیی که میتوانست کامل گردیده و کشور را از زیر یوغ استبداد و استعمار رهایی بخشد. دوره دوم از قیام 30 تیر آغاز میشود و تا28مرداد1332ادامه پیدا میکند. در این دوره نفت ملی میشود و دولت ملی بر اریکه قدرت است، اما از همین زمان اختلافات شروع میشود، تا آن که در28مرداد1332نهضت ساقط میشود. دوره سوم بعد از کودتای28مرداد است که رژیم شاه در پی دستگیری و محاکمه کردن نیروهای نهضت از هر جریانی است، که این نیز3–4سالی به طول میانجامد و همچنین ادامه حرکتهای ملیگرایانه و ناسونالیستی است که در سال41عملاً با نهضت امام خمینی دوره ملیگرایی به تاریخ میپیوندد هر چند بعد از آن     ملیگراها در چند برهه وارد عرصه میشوند اما دیگر جانی در بدن ندارند و خیلی زود از صحنه به در میروند. به طور کلی میتوان گفت عمر حرکتهای ملی در ایران با مرگ مصدق تمام شد.


انتشار: هفته نامه شهرسبز- سایت خبری تحلیلی نگاه فارس - سایت خبری تحلیلی کازرون نما -


  پیشگفتار:

1-در قسمت قبل در توضیحی پیرامون مطالب قسمت اول نا

م یکی از حملهکنندگان به مردم در حادثه شیخ امینالدین به همراه دلیل آن را بیان داشتم که این بار با مخالفت بعضی دیگر روبرو شدم به همین دلیل از همه کسانی که ناراحت شدند عذرخواهی میشود.

2- مورد دیگری که باعث انتقاد به مطلب بنده شد موضوع القاب ناصرخان کازرونی است که در توضیحات قسمت قبل آمد و دلیل آن تذکر برخی خوانندگان بود و متاسفانه باعث سوءتفاهماتی دیگر شد. البته همه به خوبی میدانند که گرفتن لقب از کسی که چهره خوبی در میان مردم ندارد آن هم برای اعمال حسنه، باعث نمیشود تا اعمال حسنه به سیئه مبدل شود. از دعای گربه سیاه بارون نمیباره.

3- یکی دیگر از انتقادات وارده بر مطلب قسمت قبل این بود که آن چه از قول مهندس طاهری عنوان شده با اسناد و مدارک مطابقت ندارد، در مقام پاسخ باید گفت که همه تاریخ آن نیست که در اسناد و مدارک موجود است و احیاناً از کسانی که در راس یک جریان خاص بودهاند نقل شده است؛ که کسان دیگری نیز شاهد قضایا بودهاند، و هر کس از زاویه دید خودش مسایل را بیان میکند.

4- باید بگویم بنده نه مورخم، نه جامعهشناسم و نه هیچگاه چنین ادعایی داشتهام و دارم، لیکن بنابر وظیفهای که احساس نمودهام با آن چه که در توانم بوده سعی کردهام تا با توکل به خدا گوشهای از تاریخ معاصر این بلاد را به صورتی مکتوب درآورده و دیگران را از این حوادث آگاه کنم تا شاید مقبول افتد. پس اشتباهی اگر شد، تذکر دهید تا اصلاح شود.

هیچگاه گمان نمیکردم این مطالب تا این حد مورد توجه قرار گیرد و مطلب خود را شایسته این همه نقد نمیدانستم. از همه کسانی که این مطالب را خوانده و با نظرات خویش به صورت دوستانه و خصوصی یا با واسطه و حتی با قلم خویش مستفیض نمودهاند، بسیار متشکرم و از همگان میخواهم تا بنده را در هر چه بهتر شدن این مطالب یاری دهند و اگر ایرادی بود به ما بگویند، تا انشاءا... تاریخمان را با کمترین تحریف و اشتباه به نسلهای بعد منتقل کنیم. باید این نکته را نیز یادآور شوم که هرگونه مطلب، عکس، سند و مدرکی که به ما دهید به صورت محفوظ و به نام خودتان مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

*نهضت ملی:

همگان در مورد نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران در کتب تاریخی بسیار خواندهایم و بسیار نیز از صدا و سیما در این مورد شنیدهایم. اما در مورد این که شهر ما کازرون در آن نهضت چه نقش و جایگاهی داشته است هیچگاه نه شنیدهایم و نه خواندهایم. اینک شاید برای اولینبار باشد که در این مورد چیزی نوشته میشود.

نهضت ملی شدن صنعت نفت داری سه دوره و مرحله است که بایستی به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرد. هر چند باید گفت که همه حوادث پیدرپی بوده و یکی، علت دیگری بوده است همچون همه تاریخ.

دوره اول از اواسط دهه1320است که جرقههای اولیه نهضت شروع میشود، در این دوره، نهضت سیر صعودی خود را طی میکند و در30تیر1331به اوج خود میرسد که با قیام عظیم مردم نهضت پیروز میشود، پیروزیی که میتوانست کامل گردیده و کشور را از زیر یوغ استبداد و استعمار رهایی بخشد. دوره دوم از قیام 30 تیر آغاز میشود و تا28مرداد1332ادامه پیدا میکند. در این دوره نفت ملی میشود و دولت ملی بر اریکه قدرت است، اما از همین زمان اختلافات شروع میشود، تا آن که در28مرداد1332نهضت ساقط میشود. دوره سوم بعد از کودتای28مرداد است که رژیم شاه در پی دستگیری و محاکمه کردن نیروهای نهضت از هر جریانی است، که این نیز3–4سالی به طول میانجامد و همچنین ادامه حرکتهای ملیگرایانه و ناسونالیستی است که در سال41عملاً با نهضت امام خمینی دوره ملیگرایی به تاریخ میپیوندد هر چند بعد از آن     ملیگراها در چند برهه وارد عرصه میشوند اما دیگر جانی در بدن ندارند و خیلی زود از صحنه به در میروند. به طور کلی میتوان گفت عمر حرکتهای ملی در ایران با مرگ مصدق تمام شد.

نهضت ملی کازرون را با همین رویکرد دنبال خواهیم کرد.

_از تاسیس حزب ایران تا قیام30 تیر1331:

با خروج اشغالگران از ایران، فضایی بازی در مملکت ایجاد شد و پس از حدود ربع قرن خفقان، مردم تا حدودی احساس آزادی میکردند. در این فضای باز احزاب و گروهها و تشکلهای مختلفی سر برآوردند، که هر کدام به راهی معتقد بودند. در حالت کلی سه جریان را میتوان در آن مشخص کرد. جریان اسلامگرا مثل فداییان اسلام و شخصیتهایی چون آیتا.. کاشانی و نواب صفوی، جریان ملیگرا مثل حزب ایران و شخصیتهایی چون دکتر مصدق و دکتر فاطمی، و جریان مارکسیستی به سرکردگی حزب توده که از سوی شوروی خطدهی میشدند.(کتاب ناکامی نیروهای چپ در ایران اثر مازیار بهروزی)

آنچه در پی میآید مصاحبهای است با مهندس رجبعلی طاهری:

بعد از آن که غائله نهضت قشقاییها با شکستشان در شیراز و در ادامه شکست کلی نهضت و فرار سران آنان از کشور، به دلیل ناامن بودن اوضاع، به همراه خانواده به شیراز رفتیم. یکی دو سالی آن جا بودیم تا آن که کشور به حال آرامش رسید و دوباره به کازرون برگشتیم. اما به دلیل ادامه تحصیل، برادرم در شیراز ماند و من نیز چندی بعد به شیراز برگشتم.

 شیراز به عنوان یکی از شهرهای مهم ایران، معمولاً از پی تشکیل هر تشکل سراسری، یکی از جایگاههای مهم آن میشد. به همین دلیل مقارن همین ایام در شیراز محمود پیمان و آقای شریعتمداری و .... دست به تشکیل حزب ایران(1) زدند. حزب ایران، حزبی بود کاملاً ناسیونالیست و ملیگرا که از همه اقوام و مذاهب نیرو میگرفت و تنها شعارش« داد(عدالت)، نان، کار» بود. با تاسیس حزب ایران در شیراز برادرم به عضویت آن درآمد و من نیز دورادور دستی بر آتش گرفتم و اولین فعالیتهای سیاسیام را از آن جا آغاز کردم.

شاید بتوان گفت اولین فعالیتهای سیاسیام را در سال آخر ابتدایی آغاز کردم. در آن سال بود که کارتهایی را با عناوین ملیگرایانه، احزاب جبهه ملی چاپ و پخش میکردند. تعدادی از این کارتها را که روی آن معمولاً  نوشته شده بود«صنعت نفت باید سرتاسر ایران ملی شود»را از طریق برادرم گرفته بودم و در مدرسه فرصت شیرازی توزیع میکردم که به همین دلیل به عنوان معدود دانشآموزان سیاسی شناخته شدیم.

اندکی بعد به دلیل مخارج سنگین زندگی، به کازرون برگشتم و در کنار پدر مشغول به کار شدم. برادرم اما در شیراز ماند. وقتی به کازرون برگشتم، کنار دست پدر در مغازهاش مشغول به کار شدم.

هنوز از آمدنم به کازرون چیزی نگذشته بود که حزب ایران در کازرون نیز تاسیس شد. که از همان بدو تاسیس پدرم نیز به عضویت حزب درآمد. که باز من در اوایل تنها دستی بر گردونه سیاست داشتم.

شهر بسیار پر هیاهو بود. تشکیل حزب در کازرون برای بسیاری از مردم، به شدت هیجانآور بود. بالاخره زمان افتتاح حزب مشخص و قرار شد تا دکتر سنجابی(2) برای افتتاح دفتر حزب به کازرون بیاید. از همین زمان تبلیغات حزب در کازرون شروع شد که در واقع نقطه آغاز نهضت ملی در کازرون بود.

مردم مشتاقانه منتظر رسیدن دکتر سنجابی بودند. دکتر که آمد غلغلهای میان جمعیت استقبالکننده به وجود آمد و همه در تکاپو بودند تا این یار مصدق را ببینند.

سنجابی پس از افتتاح حزب به سخنرانی پرداخت که بعضاً با هیجانات مردمی روبرو شد. سوت و کف و ....

هر چند خود به عضویت حزب در نیامده بودم و تنها هوادار سادهای برای آن بودم.

اندکی پس از افتتاح حزب در کازرون محمد نخشب(3) از اعضای بلندپایه حزب در مقابل سایر اعضا قرار گرفت که سرانجام به جدایی اسلامگرایان شد. دلیل جدا شدن نخشب این بود که او خط مشی اسلامی داشت و حزب به اصول و ایدئولوژی اسلامی پایبند نبود. او حزب مردم ایران را پی گذاشت که این امر در سراسر کشور باعث جدایی بعضی از اسلامگرایان از حزب ایران و پیوستن به حزب مردم ایران شد.

در شیراز نیز با انشعاب شریعتمداری و پیمان که از موسسین حزب ایران بودند و تشکیل حزب مردم ایران در شیراز، اغلب افراد مسلمان به حزب مردم پیوستند که از آن جمله برادرم دکتر محمد حسن طاهری بود که آن زمان سالهای آخر دانشآموزی را طی میکرد.

چندی بعد به واسطه برادرم در کازرون نیز این انشعاب رخ داد و منوچهر مظفریان، حبیب معنویان، من و دکتر هاشمی حزب مردم ایران را بنیان گذاشتیم. هر چند پدرم در حزب ایران به عنوان یکی از اعضای فعال ماند.

این انشعاب در سراسر کشور، هر چند باعث جدایی عدهای از حزب ایران شد ولی این تنها در بعد مسایل اصولی و ایدئولوژیک بود و از نظر سیاسی نه تنها در مقابل هم نایستادند بلکه در کنار هم برای ملی شدن کشور مبارزه میکردند و اتحاد و همدلی و برادری و دوستی همچنان مثل سابق بود.

—————

1- حزب ایران در اسفند1322 توسط روشنفكران متمایل به استفاده از نیروی آمریكا، در مقابل انگلیس و روسیه تأسیس شد. هستهی اولیهی حزب ایران، »كانون مهندسین ایران« بود كه در مهرماه 1320 تأسیس شده بود. پس از برگزاری انتخابات دورهی چهاردهم مجلس، در كانون مهندسین تحولاتی رخ داد و كانون به دو بخش تقسیم شد. گروهی از اعضاء تندرو آن به سمت اتحادیهی كارگری هوادار حزب توده گرایش یافتند و بیشتر اعضای میانهرو آن، »حزب ایران« را پدید آوردند. حزب ایران نمایندهی طبقهی متوسط سكولار و بورژوازی ملی بود. موسسین اولیهی آن عبارت بودند از: كریم سنجابی، اللهیار صالح، كاظم حسیبی، رضازاده شفق، غلامعلی‌ فریور، شمس‌الدین امیرعلائی، عبدالحمید زنگنه، حسین معاون، اصغر پارسا، عبدا... معظمی، احمد   زیركزاده، جهانگیر حقشناس، ذكاء غفاری و...

حمایت از مواضع دكتر مصدق، عدم تمایل و گرایش به كشورهای بیگانه و همچنین پارهای گرایش رادیكال مانند مواضع حزب دربارهی بهبود وضع كشاورزان و تغییر در روابط میان مالك و زارع، سبب رویكرد روشنفكران به سوی حزب گردید. مرامنامه حزب ایران از لحاظ سیاسی به ‌دنبال حفظ استقلال كامل كشور و پشتیبانی از اصول دموكراسی، از لحاظ اقتصادی، خواستار عدالت اجتماعی و كوشش در جهت بهبود وضع مادی ملت از راه توجه به كشاورزی و صنعت و بهرهبرداری از جمیع ثروت مملكت، از لحاظ اجتماعی، خواستار تهذیب اخلاق و تعمیم فرهنگ و تأمین بهداشت عمومی و در بُعد سیاست خارجی، خواستار ارتباط مبتنی بر حُسن همجواری، تفاهم و همزیستی مسالمتآمیز با دول خارجی بویژه ممالك همجوار و طرد هر نوع مداخلهی بیگانگان و مبارزه با امپریالیسم بود. حزب ایران در زمینهی ایدئولوژیك از طرز فكر خاصی پیروی نمی‌كرد و ضمن آن كه شعارهای ناسیونالیستی میداد، مروج نوعی از سوسیالیسم مبهم نیز بود و در عین حال به تضاد طبقاتی و نبرد طبقاتی نیز معتقد نبود و اعتقاد داشت كه تضاد اصلی اجتماعی در ایران میان مردم تحت سلطه و حاكمان سلطه‌گر است و نه میان طبقات بالا و پایین جامعه. شعار حزب ایران بیانگر كامل طرز فكر بنیانگذاران آن بود که می‌گفتند: برای ایرانی، با فكر ایرانی، به دست ایرانی. حزب ایران یك حزب ناسیونالیست بود كه مدرنیسم و سوسیالیسم را هم برای خاطر ناسیونالیسم به خود اضافه می‌نمود.

2- کریم سنجابی سیاستمدار و حقوقدان ایرانی و از  بنیانگذاران جبهه ملی ایران بود. سنجابی از حامیان محمد مصدق، وزیر آموزش دولت مصدق، قاضی اختصاصی ایران در دیوان بینالمللی دادگستری در پرونده نفت ایران و انگلیس، رهبر جبهه ملی در هنگام انقلاب اسلامی و اولین وزیر امور خارجه جمهوریاسلامی ایران بود. پدرش قاسم خان سردار ناصر رئیس ایل سنجابی بود. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد مدرسه حقوق تهران شد و پس از اعزام به پاریس دکترای حقوق خود را از دانشگاه پاریس اخذ نمود. سنجابی پس از بازگشت به ایران در سال۱۳۱۳به سمت دانشیاری حقوق اداری دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران منصوب شد و پس از۵سال به مقام استادی رسید، به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و بعدا رئیس دانشکده شد. وی در تحصن دربار بر سر انتخابات مجلس شانزدهم با مصدق همراه بوده و از آن پس به عضویت جبهه ملی درآمد. مدت کوتاهی به سمت وزارت فرهنگ در دولت مصدق رسید. دکتر سنجابی برای اینکه مجلس در دست طرفداران مصدق باقی بماند از وزارت استعفا کرد و به نمایندگی مردم کرمانشاه در مجلس رسید. در خرداد۱۳۳۱در دعوای میان ایران و انگلستان در بحران شرکت نفت انگلیس و ایران به سمت قاضی اختصاصی ایران در دیوان دادگستری بین‌المللی لاهه تعیین شد. پس از۲۸مرداد او حدود۱۹ماه مخفی بود و در نهایت با شفاعت حشمت‌الدوله والاتبار آزاد شده و به دانشگاه بازگشت و تا سال۱۳۳۸فعالیت سیاسی نداشت. با تشکیل جبهه ملی دوم در سال۱۳۴۰دکتر سنجابی وارد آن شد ولی در نهایت با بروز اختلافاتی میان علی امینی و جبهه ملی و سرکوب دانشجویان دانشگاه، در نهایت امینی کنار گذاشته شد. دکتر سنجابی پس از آزاد شدن از زندان درخواست بازنشستگی کرد و به آمریکا عزیمت کرد و در سال۱۳۵۰به ایران مراجعت کرد و فعالیتهای محدودی به همراه یارانش آغاز کرد تا آنکه در سال۱۳۵۵با به وجود آمدن فضای مناسب شروع به فعالیت کردند. دکتر سنجابی در اواخر دوره شاه به پاریس رفته با صدور اعلامیه مشهور۳مادهای در نفی حکومت شاهنشاهی و لزوم مراجعه به آرای عمومی با امام خمینی بیعت کرد. دکتر سنجابی پس از انقلاب به مدت ۵۵ روز وزیر امور خارجه دولت مهندس مهدی بازرگان بود اما به دلیل مشکلات فراوان استعفا داد. دکتر سنجابی در اواخر عمر به آمریکا رفت و در سال۱۳۷۵در آنجا در گذشت.کریم سنجابی

3- محمد نخشب از شخصیتهای فعال سیاسی‌ـ‌ مذهبی در تاریخ معاصر ایران است، شخصیتی نظریهپرداز و نوآور در عرصهی اندیشه و راه و رسم مبارزه‌ی سیاسی؛ وی برای اولین بار برای تلفیق شیعه با سوسیالیسم اروپایی کوشش کرده است. وی در نوشته‌های خود به صراحت از جنبشهای چپ منهای مارکسیسم دفاع میکرد.پنج کتابچه تحت عناوین بشر مادی، نزاع کلیسا و ماتریالیسم، حزب چیست؟، ایران در آستانه یک تحول بزرگ، فرهنگ واژههای اجتماعی از اوست. اثر دیگر وی کتاب قانون و اخلاق یا مقدمهای از سوسیالیستها است.نخشب به سال1302(ه.ش) در تهران متولد شد. فعالیت و تبلیغات حزب توده باعث شد كه وی برای مقابله با حزب توده،‹‹جمعیت خداپرستان سوسیالیست››‌ را تشكیل دهد و به نقد افكار و آرای ماتریالیستی و كمونیستی بپردازد. بارزترین وجه اندیشه وی رواج نوعی از سوسیالیسم بود كه با مفهوم عدالت اسلامی سازگاری داشت. او و یارانش همچنین در صحنه‌ی سیاسی فعال بودند و در جریان ملی شدن صنعت نفت به مبارزه با استعمارگردان پرداختند. او برای مبارزه با نظام سلطنت، اشراف، خوانین و نیز جهت فعالین در عرصه‌های مختلف سیاسی كشور، ‹‹جمعیت آزادی مردم ایران››‌را تأسیس نمود كه بعدها به ‹‹‌حزب مردم ایران››‌ تغییر نام داد. نخشب پس از تعطیلی حزب، مجلهای با عنوان برای ترقی ایران (دوهفتهنامه) را نیز راه انداخت.محمد نخشب

پس از مدتها فعالیت، نخشبب دستگیر شد. اما پس از آزادی تحت فشار ساواك، برای ادامه‌ی تحصیل به آمریكا رفت و ضمن ادامهی تحصیل، به همراهی دیگر دانشجویان خارج از كشور به فعالیت‌های سیاسی پرداخت و در سازمان ملل مشغول کار شد. وی در آنجا، در ایجاد کنفدراسیون دانشجویان ایرانی شرکت داشت. اما پس از آنکه این کنفدراسیون، در اختیار مارکسیستها و مائویستها قرار گرفت، از آن خارج شد.در این مدت یکی از رهبران نهضت آزادی خارج از کشور بود و با نشریه ”مجاهد“ ارگان آن همکاری داشت.

وی دوره‌ای را که در آمریکا سپری کرد، همچنان بر باورهای مذهبی- سوسیالیستی خود پایبند بود و حتی در تقابل با جبهه ملی که لائیک بود، بر باورهای خود ایستادگی کرد.نخشب در شهریور1355در نیویورك درگذشت.

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 330 تاريخ : جمعه 14 اسفند 1388 ساعت: 18:36

در پی انتشار دومین قسمت از  گذری بر تاریخ معاصر کازرون در نشریه شهرسبز و همچنین در سایت کازرون نما عده ای محبت کردند و نظرات خود را در جاهای مختلف و به صورت های گوناگون دادند که در زیر به عنوان نمونه یک مورد را ذکر می کنم بدون هیچ نظری از سوی بنده.

1. سرمقاله هفته نامه بيشاپور
 تحريف تاريخ كازرون

موسي مطهري‌زاده: در دوره معاصر یعنی از حدود انقلاب مشروطیت تا به حال کتاب­های بسیاری پیرامون تاریخ و فرهنگ کازرون به رشته تحریر در آمده است. کتاب­هایی که هم­اکنون به عنوان منابع اصلی پژوهش و تحقیق به شمار می­آیند و بدون دسترسی به آنها نمی­توان تحلیلی نسبت به حوادث کازرون داشت.

در کنار این کتاب­ها مقالات زیادی نیز  به چاپ رسیده است. مقالاتی که نشر کازرونیه در یک اقدام شایسته برخی از آنها را در مجموعه کتاب­هایی منتشر نموده است.

با وجود این در میان این منابع، کتاب­ها و مقالاتی یافت می­شود که به دلیل عدم دقت نویسندگان و یا فقدان برخورداری آنها از منابع اصلی و اساسی، راه غیرعلمی را پیموده که در نتیجه نه تنها کمکی به جریان تاریخ و فرهنگ­شناسی کازرون نکرده­اند، بلکه گامی بوده است برای انحراف مسیر تاریخی کازرون.

شاید بی­علت نباشد به یکی از این کتاب­ها به نام آثارالرضا نگاهی مختصر داشته باشیم. کتابی که اندک زمانی پس از انقلاب مشروطیت توسط یکی از شعرای کازرون به نام صدرالسادات کازرونی و به صورت سنگی به چاپ رسید. این کتاب چند سال پیش از سوی انتشارات کازرونیه و به تصحیح دو تن از پژوهشگران کازرونی بار دیگر به چاپ سپرده شد.

با خواندن این کتاب متوجه می­شویم که نویسنده­ی آن به دلایلی که ذکر شد، اشتباهاتی در این کتاب مرتکب شده بود که اگر این کتاب تصحیح نمی­شد، ممکن بود در آینده همین کتاب به عنوان منبع مورد استفاده پژوهشگران قرار می­گرفت و انحرافات تاریخی از همین­جا نشأت می­گرفت.

پس از این کتاب، کتاب­های پرشماری به چاپ رسید. برخی از این کتاب­ها، هرچند حتی از سوی نویسندگانی همچون مرحومان محمدجواد بهروزی و یا منوچهر مظفریان نوشته شده، با این حال ـ هرچند بصورت خیلی کم ـ خالی از اشکال نیست و یا اگر بخواهیم کتاب «سیر تاریخی تعزیه در کازرون» اثر مرحوم مظلوم­زاده را مورد نقد قرار دهیم، خواهیم دید که این کتاب آنقدر لغزش­های تاریخی دارد که نقد کردن آن، خود یک کتاب می­شود.

اما در طول این چند سال کتاب­های دیگری بوده است و نگارنده تعجب می­کند که بجز نشریه بیشاپور که به نقد آنها پرداخته، چرا عزیزان کازرونی، بویژه نویسندگان و وبلاگ­نویسان؟!! که سنگ تاریخ و فرهنگ کازرون را زیاد به سینه می­زنند نه تنها به نقد آنها نپرداخته­اند بلکه یا از آنها کاملاً بی­خبر بوده­اند!! و یا به آسانی بدون هیچ حساسیتی از کنار آن گذشته­اند؟!!

آثاری همچون «پهلوان نامی در سایه» و یا «پهلوان مح­دلی» که تاریخ و فرهنگ کازرون را نه تنها به تمسخر گرفته­اند، بلکه به تحقیر آن پرداخته­اند.

اما آنچه بیشتر از همه نگارنده را مأیوس می­کند، نوشته­هایی است که تحت عنوان «تاریخ کازرون» هر از چندی در برخی از نشریات محلی کازرون به چاپ می­رسد. نوشته­هایی که برخی از آنها به نام تاریخ، هزلیاتی هستند که انسان را تنها به خنده وامی­دارد و تعجب این که نویسنده­ی آن حتی یک منبع دست اول را ندیده است. این که نشریات محلی باید به تاریخ و فرهنگ بومی خود بپردازند، امری شایسته است و سترگ. اما این مسأله به چه قیمتی؟ با تحقیر تاریخ و فرهنگ؟!!!

به عنوان مثال در یکی از شمارگان اخیر یکی از نشریات محلی مطلبی به عنوان خاطرات مهندس رجبعلی طاهری به چاپ رسید که متأسفانه آن مطلب در یکی از سایت­های کازرون نیز منعکس شد. نگارنده با دیدن این خاطرات که شاید سه الی چهار پاراگراف است، متوجه شدم که اغلب این خاطرات ـ هرچند در صداقت آقای طاهری نسبت به آنچه دیده شکی نیست ـ با واقعیات تاریخی سازگاری ندارد. به تعبیر دیگر اینکه، این خاطرات باید در کنار اسناد و مدارک قرار گیرد تا بتواند به یک تحلیل علمی برسد.

حال اگر چنین نشد، لازم نیست که این خاطرات به چاپ برسد. اصلاً تازمانی که خاطرات تاریخی اشخاصی که خود در جریان این حوادث و از کم و کیف قضایا به خوبی برخوردار بوده­اند موجود است، لزومی ندارد به خاطرات مهندس رجبعلی طاهری مراجعه کنیم. این امر از یک سو دقت­های علمی مهندس طاهری در برخی زمینه­های دیگر از جمله مسایل سیاسی را زیر سوال می­برد و از سوی دیگر منبعی می­شود برای آیندگان که این امر نیز برای تاریخ کازرون بسیار خطرناک است.

سخن آخر اینکه نگارنده به تمامی مسوولین فرهنگی و نیز عزیزانی که قلبشان برای تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم می­تپد، هشدار می­دهم که اگر این روند ادامه یابد، در آینده نه چندان دور به تاریخی از این شهر برخواهیم خورد که شایسته کازرون و کازرونی نیست و آنجاست که باید طعم تلخ این بی­دقتی­ها را چشید و در عصر علم و فن­آوری با افسانه!! روبرو شد.
 
 
2. پاسخ كازرون نما
 

دوست و برادر عزیز جناب مطهری زاده

 

در شماره‌‌ی ۱۹۹ آن هفته نامه‌ی محترم مقاله‌ای با عنوان «تحریف تاریخ» به قلم حضرتعالی  منتشر شد و در آن از انتشار بخشی از خاطرات مهندس طاهری (از مبارزان انقلابی و  اولین نماینده کازرون در مجلس شورای اسلامی) که ابتدا در یکی از نشریات شهرستان و سپس در کازرون نما منتشر شد؛ انتقاد شده بود. لذا ضمن ارج نهادن به نگاه ويژه‌ي آن هفته نامه در توجه به تاريخ كازرون تذکر نکات زیر را لازم می‌دانیم.

 

1. ما نیز معتقديم تحلیل تاریخ همواره می‌بایست مستند بوده و از انتشار مقالات و کتاب‌های غیرمستند خودداری شود.

 

2. بحث خاطره‌گویی آن هم از جانب شخصیت‌های بزرگ و معتبری چون مهندس طاهری اما حکایت دیگری دارد. در نقل خاطرات؛ افراد به مشاهدات خود تکیه کرده، به نقل آنها می‌پردازند و مستند این  خاطرات خود آن شخصیت‌ها هستند البته راه برای نقد خاطرات باز است اما فراموش نکنید تا  خاطره‌ای نقل نشود نقد هم نخواهد شد.

 

3. اینکه شما بدون حتی یک اشکال مشخص؛ آنچه به عنوان خاطرات مهندس طاهری منتشر شده است را از  هزلیات بنامید (!) نه تنها روشی علمی نیست بلکه از اخلاق اسلامی نیز به دور است! خوب بود شما اشکالات خود را به صورت علمی، مستند و منطقی مطرح کنید تا اگر اشتباهی رخ داده  است آن اشتباه تصحیح شود و اگر شما اشتباه می‌کنید دیگران اشتباه شما را تصحیح کنند.

 

4. در كتاب خاطرات مهندس طاهری كه ۱۳ سال پیش از سوي انتشارات حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات منتشر شده است درباره‌ي حوادث مورد بحث چنين آمده است:

 

«در سال ۱۳۲۴ که  حدوداً نه ساله بودم، جنوب ایران شاهد نهضتی بود که نهضت جنوب نام گرفت. بعضی‌ها از آن با  عنوان جنگ زرگری قوام یاد می‌کردند که بهانه‌ای باشد برای خارج ساختن روس و انگلیس از کشور؛ چون روس‌ها در شمال و انگلیس‌ها در جنوب، هر کدام به نوبه‌‌ی خویش چشم طمع به خاک ایران دوخته بودند و احتمالاً قوام با ایجاد نهضت‌های مصنوعی در کردستان و فارس، در صدد خارج ساختن  بیگانگان از کشور برآمده بود.»   (کتاب خاطرات مهندس طاهری، صص ۵ و ۶)

 

اما آنچه در نشریه‌ی مورد انتقاد شما به نقل از مهندس طاهری منتشر شده و کازرون نما نیز به بازنشر آن اقدام کرد، بيش از هر چيز به فضای رعب و وحشت حاکم بر مردم کازرون پس از قیام قشقایی‌ها بر اساس مشاهدات شخصی مهندس حکایت داشت و این دو منافاتی با یکدیگر ندارند.

 

البته راه نقد علمی خاطرات هیچ کس بسته نیست اما صرف هزل نامیدن خاطرات دیگران نیز نقد علمی محسوب نمي‌شود.

 

5. شما در قسمتی از مقاله‌ی خود نوشته‌اید: «خاطرات باید در کنار اسناد و مدارک قرار گیرد تا  بتواند به یک تحلیل علمی برسد. حال اگر چنین نشد، لازم نیست که این خاطرات به چاپ برسد.»

 

در پاسخ عرض می‌کنیم که:

 

اولا: گاهی مستند برخی از وقایع تاریخی فقط و فقط خاطرات برخی از اشخاص معتبر است و جز آن  سند دیگری در دست نیست. اگر بنا باشد طبق گفته‌ی شما خاطرات تنها در صورتی منتشر شود که  مستندات و مدارکی همسو با آنها موجود باشد در آن صورت بسیاری از زوایای تاریخی پنهان خواهد  ماند.

 

ثانیاً؛ حتی روش هفته نامه‌ی محترم بیشاپور نیز نقل مطالب تاریخی «تنها در صورت ارائه‌ی اسناد و مدارک معتبر» نبوده است! به عنوان نمونه آن هفته نامه‌ی محترم در یکی از آخرین مطالب تاریخی خود به انتشار متن قابل استفاده‌اي با عنوان «روزشمار انقلاب اسلامی در کازرون» اقدام کرد که نه تنها هیچ مستند یا مدرکی برای آن ارائه نشده بود بلكه هيچ توضيحي در جهت اعتباربخشي به آن از قبيل نام شخصي كه اين حوادث را ضبط كرده يا منبع قابل اعتمادي كه در تهيه‌ي اين روزشمار بكار رفته است، ارائه نشده بود. موارد دیگری از این دست را نيز مي‌توان بر شمرد.

 

6 . گرچه هفته نامه محترم بيشاپور خود به حق منتقد برخي از آثاري بوده است كه تحريف تاريخ و فرهنگ كازرون در آنها مشهود است اما متاسفانه گاهي بجاي نقد كتاب‌هاي ديگري با همين ويژگي به تبلیغ آنها روي آورده است! كازرون نما قبلاً مقاله‌ای را در نقد یکی از اين آثار منتشر کرده است.

 

7. جناب آقای مطهری! دوست و برادر عزیز! چه اشکالی دارد که اگر در موضوع خاصی انتقادی به ذهن  شما می‌رسد قبل از انتشار (آن هم با چنین ادبیاتی) انتقاد خود را با طرف مقابل مطرح کنید؛  شاید توضیحات آنها شما را قانع کند در آن صورت نیازی به پاسخ‌گویی طرف مقابل از طریق رسانه  نیز نخواهد بود.

 

با احترام

کازرون نما

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 331 تاريخ : جمعه 7 اسفند 1388 ساعت: 23:44

سنه نهضتی ( نهضت ترکان قشقایی):

در شهریور ماه 1320 رضاخان با آن همه منم منم کردن و قلدر بازی در آوردن و چوب بر سر مردم کوبیدن و ایجاد خفقان ، حکومت 20 ساله اش سقوط کرد. مردم ما در این روز احساس آزادی کردند. سیاسیون، بار دیگر روبه سیاست پیشگی بردند ، فرهنگی کاران به فرهنگ، روحانیت نیز راه تبلیغ اسلام را باز دید و به تبلیغ مشغول شد. اما در این بین ، عده ای نیز یا به تحریک اشغالگران و یا به هوای قدرت و ... سر به طغیان برداشتند و گاه تا مرز جدایی گوشه از ایران عزیزمان به پیش رفتند در حال کلی می توان گفت، گوشه گوشه کشور در این بلبشویی که به وجود آمده بود می سوخت. قحطی و خشکسالی و بدبختی مردم ، عده ای از آنان ار از پای در آورد. اشغالگران به این امر نیز دامن می زدند و مشغول غارت اموال مردم می شدند و طبق آن چه مورخین گفته اند معادل 33 تن فقط از گندم جنوب را غارت کردند.

شهر ما کازرون نیز همچون سایر شهرها و روستاهای کشور در این آتش می سوخت. در ذیل گوشه ای از آن را روایت می کنیم.

این مطلب ، مصاحبه ای است که با مهندس رجبعلی طاهری ( اولین نماینده مردم کازرون در مجلس شورای اسلامی)، صورت گرفته است:


انتشار: هفته نامه شهرسبز-  انجمن جوانان ایل بزرگ قشقایی -  سایت خبری تحلیلی کازرون نما- سایت خبری تحلیلی نگاه فارس- سایت خبری تحلیلی خبر پارسی - سایت خبری تحلیلی حافظ نیوز


توضیح پیرامون مطالب قسمت قبل: در ابتدای این قسمت ، توضیحاتی را بنا به سفارش خوانندگان عزیز که به بنده در مورد قسمت متذکر شدند، بیان می کنم.

در مورد قسمت قبل ، عده ای از خوانندگان گرامی پیرامون حادثه سیدامین الدین اظهار داشتند ، ماموری که فرماندهی ماموران حمله کننده به مردم در سید امین الدین را به عهده داشته شخصی بوده به نام شاه حیدر ، علی الظاهر این شخص در آن دوران به مردم کازرون ظلم ها نموده و جنایات زیادی را در کارنامه زندگی خویش ثبت نموده است.

مورد دیگری که عنوان شد در مورد لقبی است که در نوشتار قبل با آن خان مبارز کازرون را با خوانده بودیم. در نوشتار قبل گفته بودیم "ناصر دیوان" ، حال عرض می کنیم که "دیوان" و "لشکر" هر دو القابی بوده اند که رضا شاه پهلوی به این مبارز کازرونی داده است. آن چه گفته می شود این است که رضاخان پس از رسیدن به قدرت ، تعدادی از زندانیان سیاسی ، بخصوص آنان که به جرم مبارزه با استعمار در زندان های بریتانیا بودند را آزاده نمود تا برای خود آبرویی ، برایرسیدن به قدرت مجوزی و در واقع نوعی عوام فریبی بود که انجام داد. در این میان از جمله کسانی که زندان آزاد شد خان کازرون بود. در همان ایام شیخ خزعل در خوزستان سر به طغیان برداشت و رضاخان برای سرکوب او راهی خوزستان شد. در میانه راه از کازرون عبور کرده و در این شهر مورد استقبال خان و ایادیش قرار گرفت. در همین زمان و در راه برگشت از سرکوب شیخ خزعل دو لقب را به خان مبارز کازرون اهدا نمود که پس از آن در میان مردم به آن دو لقب شناخته شد. یکی لقب دیوان و دیگری لشکر بود. از این رو معمولاً او را به نام های "ناصر دیوان " و " ناصر لشکر" می خوانند.

لازم به ذکر است که یکی از همشهریان ، مطلبی را به ما گفتند که با محفوظ نگه داشتن نام ایشان مطلب را نقل می کنیم. ایشان گفت:" پدرم از معدود افراد باسواد خویش بود که در کوی علیا زندگی می کرد. ایشان می گفت که پس از مبارزات و مجاهدات ناصرلشکر و دستگیری او یکی از شاعران کازرون( که البته گوینده نام او را به دلیل کهولت سن از یاد برده است.) با تحقیق میدانی که انجام داد با تفنگچی های ناصرلشکر توانست لحظه به لحظه آن را جمع آوری و بنویسد. در نهایت همه اطلاعات خود را به صورت نظم در کتاب قطوری جمع نمود و به صورت دست نویس 5 نسخه از آن را نوشت و به افراد مورد اعتمادش داد. یکی از این 5 نسخه را در دست خود آن فرد ، نسخه دیگر را به خانواده ناصرلشکر و یک نسخه آن را هم به پدرم داد. پس فوت ناصرلشکر ، عده ای تحت عنوان تفنگچی های خان ، ابتدا به کلک و سپس به زور کتاب را از پدرم گرفتند. از آن پس دیگری اطلاعی از آن ندارم. وی عنوان کرد : اگر هم اکنون می گویم به این دلیل است که جایی ندیده ام که از این کتاب که گوشه ای از مبارزات مردم کازرون علیه استعمار را به تصویر می کشد کسی گفته باشد."

از همه خوانندگان عزیز تقاضا داریم که ما را در این راه یاری کنند و چنانچه سند، مدرک ، عکس یا خاطره ای دارند به ما منتقل کنند تا انشاا... بتوانیم با استناد به آن ها تاریخ شهرمان را با کمترین اشتباه در تاریخ ثبت و ضبط نماییم.

-----------

سنه نهضتی ( نهضت ترکان قشقایی):

در شهریور ماه 1320 رضاخان با آن همه منم منم کردن و قلدر بازی در آوردن و چوب بر سر مردم کوبیدن و ایجاد خفقان ، حکومت 20 ساله اش سقوط کرد. مردم ما در این روز احساس آزادی کردند. سیاسیون، بار دیگر روبه سیاست پیشگی بردند ، فرهنگی کاران به فرهنگ، روحانیت نیز راه تبلیغ اسلام را باز دید و به تبلیغ مشغول شد. اما در این بین ، عده ای نیز یا به تحریک اشغالگران و یا به هوای قدرت و ... سر به طغیان برداشتند و گاه تا مرز جدایی گوشه از ایران عزیزمان به پیش رفتند در حال کلی می توان گفت، گوشه گوشه کشور در این بلبشویی که به وجود آمده بود می سوخت. قحطی و خشکسالی و بدبختی مردم ، عده ای از آنان ار از پای در آورد. اشغالگران به این امر نیز دامن می زدند و مشغول غارت اموال مردم می شدند و طبق آن چه مورخین گفته اند معادل 33 تن فقط از گندم جنوب را غارت کردند.

شهر ما کازرون نیز همچون سایر شهرها و روستاهای کشور در این آتش می سوخت. در ذیل گوشه ای از آن را روایت می کنیم.

این مطلب ، مصاحبه ای است که با مهندس رجبعلی طاهری ( اولین نماینده مردم کازرون در مجلس شورای اسلامی)، صورت گرفته است:

نمونه تعرفه انتخابات ریاست جمهوری سال۱۳۷۲ عکس مهندس طاهری در بین کاندیداها

حدود سال 23 – 24 بود. آن موقع دانش آموز ابتدایی بودم. پدرم برای کسب و تجارت راهی شیراز شده بود. ایام مدرسه بود. روزی ار مدرسه که به خانه برگشتم ، در بین راه مردم را نگران و هراسان دیدم. حس کنجکاوی ام قوی شد تا ببینم چه شده است. تا خانه، هر چه سعی کردیم از زبان مردم بغهمیم، چیزی متوجه نشدیم. به خانه که آمدم، خانه را بیش از بیرون در تشویش و اضطراب دیدم. شاید به این دلیل که پدر نیز در مسافرت بود. بر سفره ناهار تازه متوجه شدیم که چه خبر است. خبر این بود که ترکان قشقایی برای تصرف کازرون در حرکتند. ترس از غارت و چپاول توسط ترکان تمام شهر را در وحشتی عمیق و سکوتی دهشتناک فرو برده بود. در ابتدا شاید این خبر در حد یک شایعه بود اما هر چه زمان بیشتر می گذشت راست بودن خبر قوت می گرفت. مردم در پی آن بودند تا مال و اموال شان را و هر آن چه دار و ندارشان است پنهان کنند ، تا شاید از غارت در امان بماند.

این شورش ترکان شاید فقط به بهانه قحطی و فشار گرسنگی بود. که این امور نه تنها ترکان که همه مردم را تحت فشار و در مضیقه قرار داده بود. گرسنگی تنها مشکل مردم در آن دوران اشغال نبود که باید شیوع بیماری ها را نیز به آن اضافه کرد.

ناصر خان قشقایی سوار بر جیپ و برادرش ملک منصورخان قشقایی سوار بر اسب در میان افراد مسل خود(عکس از کتاب سالهای برانناصرخان قشقایی سوار بر جیپ

ترکان قشقایی که بیش از بقیه در فشار بودند ، منتظر یک جرقه برای انفجار بودند و این زمان جرقه را ناصرخان و خسروخان دو تن از سران آنان زدند و این امر باعث اتحاد قشقایی ها و شورش آنان شد.

 ازسمت راست به ترتیب ممد سین خان قشقایی - دکتر مصدق(از ترکان قاجار) - خسروخان قشقایی(عکس از کتاب سالهای بران، خاصرات ناصرخان قشقایی)

خسرو خان قشقایی در کنار دکتر مصدق(سمت چپ)

هر روز که می گذشت و خبر قوت می گرفت مردم را ترس بیشتر می شد و این شد که هر کس به گونه ای سعی در پنهان ساختن اموال خود شدند. یکی از روش هایی که تقریباً همه مردم از آن استفاده کردند و ما نیز استفاده کردیم این بود که میانه دیوارهای خانه ( در آن زمان به دلیل معماری سنتی که در ساخت خانه ها به کار گرفته می شد قطر دیوار بسیار زیاد بود.) را خالی می کردند و اموال خویش را در آن می ریختند و سپس جلویش را می گرفتند ، آن گاه با چراغ نفتی یا هیزم در جلوی دیوار ، دیوار نو را سیاه می کردند تا دوده ها روی دیوار را سیاه کنند و تازگی دیوار معلوم نباشد.

چند روزی از پخش شدن این خبر در شهر می گذشت و همه امیدوار بودیم که یا این لودگی افراد لاابالی باشد و اگر راست است نظرشان برگردد و به کازرون نیایند.

آن روز که مدرسه تعطیل شد و از مدرسه بیرون آمدم ، صدای فریاد کشیدن یک بوق را می شنیدم. خود را به سمت صدا رساندم ، ماشین زرهی ژاندرمری را دیدم که فردی با لباس نظامی بر روی آن ایستاده و یک بوق در دست دارد و  خبر نزدیک شدن ترکان را می داد. شاید از این طریق می خواست مردم را به کمک فراخواند و کسانی از میان مردم اسلحه در دست بگیرند و در مقابل ترکان بایستند. اما انتشار این خبر بیش از پیش ترس و وحشت ایجاد کرد و مردم را از کوچه و خیابان فراری کرد. شاید تازه مردم خوش داشتند همان شورشیان شهر را بگیرند تا اندکی از ظلم های خان و اجنبی رهایی یابند.

تا حال باید از خان و خان بازی می خوردیم ، چند سالی است که دوباره جناب مستطاب اجانب بریتانیایی هم پبدا شده و اکنون قوز بالا قوز شده و باید یاغی های داخلی را هم تحمل کنیم.سرانجام در شبی تاریک که زوزه سگ ها و گرگ ها و سکوت شب همچون شب های دیگر وحشتی طبیعی در خود داشت با بلند شدن صدای توپ و تفنگ شهر را به لرزه درآورد. این نشان از این می داد که کازرون توسط ترکان محاصره شده است. این صداها تا صبح قطع نشد. تا صبح جیغ و فریاد بچه ها ، و زمزمه ها و دعاهای بزرگان بر وحشت همگان می افزود.

صبح که از خانه بیرون آمدیم تا عازم مدرسه شویم ، هنگامی که از کوچه پس کوچه ها عبور می کردیم هنوز بوی باروت را می شنیدم. به مسجد امام زاده که رسیدم دیدم جنازه سربازان را که در کنار گنبد استوانه ای امام زاده در خون غلطیده بودند، این جنازه ها را تا چند روزی بعد از حملات کسی جمع نکرد. از این نمونه در گوشه گوشه شهر بسیار بود که حکایت از این داشت که شب ها درگیری به اوج خود می رسد. درگیری ها دو سه شب ادامه داشت تا آن که شهر به دست ترکان افتاد.بقعه امامزاده سید محمد در خیابان حضرتی

نمایی از مسجد امامزاده در دهه چهل عکس از عماد امیرعضدی

ترکان در اطراف کازرون بر تل ها منزل کردند و چند روزی را ماندنی شدند. در این مدت مردم نیز پشت سر عشایر به ادارات می رفتند و ادارات را غارت می کردند. از جمله اداراتی که در آن روز غارت شد اداره غله بود که مقادیر بسیار زیادی غله در آن انبار شده بود در حالی که مردم آه نداشتند که با ناله سودا کنند.

برادرم ( دکتر محمد حسن طاهری از انقلابیون به نام استان فارس) که چند سالی از من بزرگتر بود از خانه بیرون رفته بودتا ببیند در شهر چه خبر است. وقتی برگشت برایمان تعریف کرد ، زمانی که برای حمله به یکی از ادارات می رفتیم که هواپیمای انگلیسی را بالای سر خود مشاهده کردم که بمبی را انداخت خود را بر زمین پرت کردم و در همان حال دیگران را خبر کردم. هنوز کامل روی زمین نخوابیده بودم که صدای انفجار بمب را شنیدم. وقتی سر بلند کردم دیدم بمب وسط آن جمع منفجر شده ، و بسیاری را مجروح نموده است. دست و پاها قطع شدو ...

در ادامه تسخیر ادارات شهر ، من نیز یک بار در میان عده ای به ژاندارمری رفتیم و خود توانستم با آن بچگیم تنها یک خشاب پر بردارم.

آن چه در این زمان برای خودم عجیب بود بمباران مدام شهر توسط هواپیماهای انگلیسی بود.

ترکان علی رغم همه ارسی که مردم از آن ها برداشته بودند ، کاری با مردم نداشتند و بعد از چند روز کازرون را به مقصد شیراز ترک کردند.

 ----------------

 

متن زیر نظرات خوانندگان سایت کازرون نما از این مطلب است:

نظرات بینندگان:
افتضاح
با سلام
خان و خان بازی؟
فکر کنم این طرز نوشتار شما برگرفته از خط فکری باشه که همه میدونن چیه !
ملت کازرون از خان و خان بازی خسته شده بودند ؟!!!
فکر کنم اگر چهار تا سوال ساده از چهار تا پیرمرد کازرونی بکنید خاطرات بهتری هم از خوانین کازرون به یاد داشته باشند
میشه حدس زد که شما از چه تیپ آدمهایی بوده و هستید .


--------------------------


در پی انتشار این مطلب سایت انجمن جوانان ایل بزرگ قشقایی جوابیه ای را همراه با انتشار این مطلب منتشر نمود که در زیر عین این جوابیه که به قلم جناب آقای عوض الله صفری کشکولی است می آید:

نگاهی به نهضت جنوب

علاوه بر شاهدان زندهای که قوه ی تحلیل وقایع را دارند آنقدر اسناد و مدارک از تحولات تاریخی میهنمانبعد از شهریور بیست  بر جای مانده است کهخزعبلات و اباطیل برخی نتواند عملکرد به جا و روشن پدران ما را وارونه جلوه دهد.منظور همان کسانی است که برای دلخوش کنک بچه ها وسرپوش گذاشتن بر ترس ذاتی و عقدههای خود عملکرد قشقایی ها را وحشت آفرین جلوه داده و در اذهان امروزیها غارتگرمعرفی شان میکند!

اگر خبر ورودجنگجویان قشقایی در نهضت جنوب به اطراف کازرون که قشلاق و خانه خودشان است در شماایجاد وحشت نمود،این تقصیر قشقایی ها نیست ! بلکه ترس مشخصه ی ذاتی برخیهاست!

قشقایی ها در نهضتجنوب که خود بانی آن بودند،با همکاری ایلات بویراحمدی – حیات داودی- ممسنیو.....با قوام السلطنه نخست وزیر وقت ایران تبانی کرده و برای جلوگیری از جداییآذربایجان و شکست فرقه ی دمکرات نهضت جنوب را راه اندازی کردند.

این طبیعی است که یکدانش آموز ابتدایی در آن دوران از جنگ و گریز هراسان شود! این مقوله را به همه یمردم تعمیم ندهید. در ثانی قشقایی ها با همکاری دیگر ایلات برای تصرف پادگانکازرون میجنگیدند نه غارت کازرون که بیشتر جمعیتش قشقایی است. ریزبین ترین فرد ازعامی و عارف تا به حال نتوانسته است سندی دال برغارت یک خانه ی کازرونی ارائهنماید. کازرون هم همانند سمیرم عمدتا ملک و خانه ی خود قشقاییهاست. کدامین فردعاقل خانه ی خودش را غارت میکند؟

قشقایی ها با مظاهراستبداد پهلوی در کازرون که همان پادگان ارتش شاه باشد میجنگیدند. چه خوب بود کهبه جای مدفون کردنن اموال در لای جرز مردانه اسلحه به دست میگرفتند و همدوش بهنیروهای ایلات با مظاهر استبداد مبارزه میکردن!

پنهان کردن اموال درلای دیوارها عملکرد نابجای عده ای ترسو بود که این عمل خود به خود وحشت میآفریند.قشقاییها هدفشان فقط و فقط پادگان کازرون بود نه مردم کازرون!

چرا بعضیها ترس ذاتیخود را در پشت نهضت ضد استبدادی و ضد تجزیاطلبی قشقاییها پنهان میکنند؟ ورود بهحومه ی کازرون و دیگر شهرهای جنوب کار همیشگی قشقاییها بود. گویا نمیدانید که قشلاقهاو بیشتر روستاهای اطراف کازرون و حتی شهر کازرون عمدتا ملک و خانه ی قشقاییهاست.

آنانی که در اینمقوله قشقاییها را همطراز با اجنبی عنوان میکنند آیا جنگ چهار ساله ی قشقایی ها راعلیه اجانب و انگلستان در دو جنگ جهانی را انکار میکنند؟ اگر قشقایی ها را اجنبیمیدانستید چرا به جای دست به دعا شدن و در دل بچه ها وحشت آفریدن، وارد میدانمبارزه با غارتگران و اجانب نشدید؟

آنانی که مشغولوارونه جلوه دادن مبارزه ی قشقاییها علیه مظاهر استبداد هستند در آن وانفسا نهتنها علیه تجزیه طلبی دمکراتها و مظاهر استبداد پهلوی هیچ اقدامی نکردند ،بلکهبعضی از فرصت طلبان همدست با ارازل و اوباش به غارت ادارات از جمله اداره ی غله یکازرون مبادرت ورزیدند و از قبل نانی که از آن غارت بدست آوردند زنده بمانند تافرزندان خلفشان قشقایی ها را همدست اجنبی و غارتگر معرفی کنند.!

و در جای دیگر آن نوجوان ده –یازده ساله ای که حتی امروزه هم با نگاههای مشتاقش پرواز هواپیما را درآسمان تعقیب میکند در آن وانفسای جنگ و کشتار چگونه فهمید که هواپیماها را انگلیسیهستند؟ آیا از خود نمیپرسند که آن هواپیماها اگر انگلیسی هم بودند برای بمبارانقشقاییها وارد صحنه شده اند نه پشتیبانی از آنان!

گویا هنوز تاریخ نهضتجنوب را به درستی مطالعه نکرده اند. هواپیماها مناطق قشقایی نشین از جمله تنگچوکان را بمباران کردند که بسیاری از احشام قشقاییها تلف شد. هیچ زبان گویایی ولوبا مغلطه نمیتوانند مبارزات قشقاییها را در نهضت جنوب و نجات آذربایجان عزیز ازدست تجزیه طلبان را انکار و وارونه القاء نماید . مواظب گفتارتان باشید و بدانیدکه فرزندان آن نامداران تاریخ ساز سرزنده تر از همیشه بالنده هستند و بهاسلامخواهی و ایراندوستی خود میبالند.

                   با سپاس، انجمن ادبیات قشقایی

-------------

جوابه بنده:
بسم الله
با سلام
جناب آقای عوض الله صفری کشکولی
احتراماً متن جوابیه شما را خواندم
بنده تنها وظیفه خبرنگاری و رسالت آن را انجام داده ام و در متن مصاحبه که بارها و بارها در جاهای مختلف اعم از نشریات و سایت ها (که عمدتاً پس از فوت مرحوم مهندس رجبعلی طاهری بوده است) منتشر شده است و تا حال نقدی بر آن چه آمده است ندیده ام. بهتر بود وقتی نقدی می نویسد صاحب متن نقد شده را هم در جریان امر قرار دهید.
بنده در گفتگویی که با مرحوم مهندس طاهری داشته ام در هیچ کجا متوجه نشدم که عشایر قشقایی به غارت اموال مردم کازرون دست زده باشند. لطفاً یک بار دیگر متن را بخوانید.
حتی در قسمت های پایانی متن می خوانید:«
رکان در اطراف کازرون بر تل ها منزل کردند و چند روزی را ماندنی شدند. در این مدت مردم نیز پشت سر عشایر به ادارات می رفتند و ادارات را غارت می کردند. از جمله اداراتی که در آن روز غارت شد اداره غله بود که مقادیر بسیار زیادی غله در آن انبار شده بود در حالی که مردم آه نداشتند که با ناله سودا کنند.»
آیا این جملات نشان دهنده این است که ترکان قشقایی به منازل مردم کازرون حمله کرده و وسایل و مایحتاج آنها را غارت کرده اند؟
این در حالی است که در ابتدای امر مهندس طاهری توضیح می دهد که علت ترس مردم شایعات افراد لاابالی و ماموران حکومتی بوده است. و وقتی قشقاییان وارد کازرون می شوند مردم علی رغم تمام تبلیغات حکومتی به کمک قشقاییان می شتابند و در کنار آن ها قرار می گیرند از جمله برادر مرحوم مهندس طاهری یعنی مرحوم دکتر محمدحسن طاهری و در همین درگیری ها هم زخمی می شود.
نکته جالبی که عنوان کرده اید قشقایی بودن اکثریت مردم کازرون. بنده خود کازرونی هستم. در کازرون به دنیا آمده ام و تا کنون که بیش از 28 سال دارم همچنان در کازرون زندگی می کنم. بله قشقاییان در اطراف کازرون بوده اند. ولی حتی تا همین ده سال پیش اکثریت مردم شهر کازرون را قشقاییان تشکیل نمی داده اند. هرچند در روستاها قشقاییان زیادند. اگر منظورتان شهرستان کازرون است درست می فرمایید ولی اگر منظورتان شهر کازرون که در این جا به آن اشاره شده است کاملاً حرفتان اشتباه است.
این که مرحوم مهندس به نقل از برادرش می گوید هواپیمای انگلیسی را دیده است باید توجه کنید که مرحوم دکتر طاهری حدودا 15 ساله بوده اند. و اصلاً اشاره ای به این نداشته اند که در حمایت از چه کسی بوده است بلکه می گوید بمب بر سر مردم انداخته اند. که با توجه به متن گفتگو نشان دهنده این است که علیه نهضت قشقایی بوده است.
و من الله التوفیق
انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 641 تاريخ : سه شنبه 20 بهمن 1388 ساعت: 23:16

 کازرون ، دیار ما نیز همچون ایران ، مام وطن، در پی سال­ها گذشت زمان ، فراز و فرودها داشته است که با گذر از هر کدام ، زنگار تاریخ آن را فرا گرفته است و گاه دیگر از آنان یاد هم نمی­شود. یاد نمی­شود تا دیگر غم­هایی که آن­ها بر ما گذاشته­اند ما را مایوس و سرخورده و از راه مانده نکند ، تا شادی­های آنان ما را شیفته و مغرور خود نکند که در این نیز جز ماندن و یاد گذشته خوب کردن چیزی نیست.

با همه این اوصاف که از گذشته­ها می­شود ، اما باید آنان را همواره در مقابل دیدگانمان قرار دهیم تا از آنان درس عبریت بگیریم، که گفته­اند» تاریخ سیر آینده را می­گشاید ، نه خوب و بد جهان را ، پس باید آن را آموخت.«

***

آن چه در پی می­آید گذری است هر چند کوتاه بر مهمترین حوادثی که از ابتدای قرن حاضر بر شهر و دیار سبزمان رفته است و گرد زمان، آن را بر دیدگان ما حجاب افکنده است.

***

 


صده 1300 زمانی آغاز شد که کشور ما و بالطبع آن دیار ما در حال پوست­اندازی بود. گذری از مرحله­ای به مرحله دیگر. تازه داشت مردمسالاری را می­آموخت و تجربه می­کرد. داشت یاد می­گرفت استقلال ملک و ملت را ، اما....

جنگ جهانی اول و باز شدن ناخواسته پای ایران در این جنگ بین­الملل ، در واقع اولین جنگی بود که از همان ابتدای صده بر ایران و ایرانی تحمیل شد، و این شد که تا کنون سه جنگ بزرگ و بین­المللی بر این دیار تحمیل شده است که هر کدام از آن­ها خسارات فراوانی را اعم از جانی و مالی و فرهنگی بر کشور ما وارد نموده است. هر چند در مقابل هر کدام از آن­ها مقاومت­هایی صورت گرفته است و عده­ای جان برکف برای دفاع از ناموس وطن و دین خود از همه چیزشان گذشتند تا ایران و ایرانی با عزت و سربلند زندگی کند.

اواخر صده 1200 بود که جنبش مشروطه پیروز شده بود و با گذر از سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه رسیده بود، که استبداد صغیر شروع شد. ملت اما ایستادند و با سرنگونی استبداد صغیر ، بار دیگر مشروطه را حاکمیت بخشیدند و انتظار داشتند تا صده آینده را در سلامتی و امنیت و صلاحیت به سر برند و به آیندگان هدیه کنند.

اما هنوز مردم این خوشحالی را به طور کامل درک نکرده بودند که جنگ جهانی اول آغاز شد و پای ایران ناخواسته به این جنگ باز شد. ورود ناخواسته ایران به عرصه جنگ نه تنها نارضایتی دولتمردان وقت را به دنبال داشت که مردم نیز در پی استقلال خویش ، دست به اسلحه برده و در هر جای ایران و به خصوص در مناطق مرزی به دفاع از خاک ایران مشغول شدند.

آذربایجان ، یعنی شمال غربی و غرب کشور ، به رهبری شیخ محمد خیابانی و ستارخان و باقرخان ، گیلان و مازندران ، شمال کشور ، به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی ، خراسان ، شمال شرقی و شرق کشور، به رهبری پسیان قیام کردند. جنوب کشور نیز همچون سایر بلاد ، به رهبری آیت­ا... لاری و فرماندهی رئیسعلی دلواری قیام کرد.

فرق قیام جنوب با سایر بلاد در این بود که در این منطقه با شهادت سردار، علم بر زمین نماند و سرداری دیگر علم را بلند کرد ، سرداری از دیار ما ، ناصر دیوان کازرونی.

ناصر دیوان ، توانست با متحد کردن همه نیروهای جنوب و پروراندن نیروهای رئیسعلی ضربات سنگینی را به نیروهای متخاصم انگلیسی وارد کند. اما نهایت امر در پی اهمال کاری بعضی از قوا ، زمانی که در یک قدمی پیروزی کامل بود ، مجبور به عقب­نشینی و در نهایت محاصره شدن کازرون و فرار از کازرون شد که به دستگیری و زندانی شدن او انجامید.(در این زمینه دو کتاب به نام نهضت جنوب و ناصر دیوان کازرونی به قلم موسی مطهری­زاده به چاپ رسیده و طی چند سال اخیر بر روی این موضوع بسیار گفته و به خصوص نشریه بیشاپور مطالب حایز اهمیتی را چاپ نموده است به همین دلیل به این موضوع نمی­پردازیم.)

دستگیری خان کازرون، ناصر دیوان کازرونی،  و اوضاع و احوال مملکت مردم را از پرداختن به مسایل بازداشت.

دهه دوم این صده مقارن بود با دوران سلطنت غیرقانونی رضاخان میرپنج و دوران اصلاحات او.

با صدور فرمان منع حجاب توسط رضاخان در کازرون نیز این فرمان به مرحله اجرا درآمد ، هرچند در ابتدا مردم وقعی به این امر ننهادند. تا آن که حادثه حمله ماموران به مردم در سید امین­الدین اتفاق افتاد. این حادثه را به نقل از محمود اسدزاده یکی از شاهدان آن بیان می­کنیم:

» در آن سال بچه بودیم و همراه سایر مردم در یکی از روزهای محرم که درست یادم نیست چه روزی بود به سید امین­الدین رفتیم.

 

هرچند عزاداری امام حسین(ع) و حجاب زنان قدغن شده بود ولی مردم هنوز به آن اعتنایی نمی­کردند و برایشان قابل هضم و اعتنا نبود. مردم مشغول بودند که ماموران امنیه سوار بر اسب یا پیاده با چوب و چماق به مردم حمله کردند و مردم هم پا به فرار گذاشتند. ماموران در این بین بیشتر زنان را دنبال می­کردند و چادرهای آنان را از سرشان می­کشیدند. خود شاهد بودم که یکی از آنان زنی را تعقیب کرد ، زن وارد خانه شد و در را بست ولی آن مامور با اسب درب خانه را شکست و در خانه چادر از سر زن کشید.«

این واقعه باعث شد تا مردم قضیه محرم و عزاداری و همچنین کشف حجاب را جدی بگیرند و برای این دو مساله چاره­اندیشی کنند.

در این دوران زنان زیاد از منزل فاصله نمی­گرفتند و آن تحت تدابیر امنیتی که مردان خانواده برای حفظ جان و آبروی آنان از خود نشان می­دادند.

در مورد محرم و عزاداری در آن ایام نیز ، به سخنان محمود اسدزاده استناد می­کنیم:

» ایام محرم و مراسم­های مذهبی و یا منبر رفتن یک روحانی در مسجد شیخ با تدابیری که مردم محل اندیشیده بودند و با همکاری همه اهالی محل برگزار می­شد. مثلاً به خاطر دارم در یکی از مراسم­های مذهبی ، به عنوان قاری و مداح دعوت شده بودم، آن روز مرحوم حاج حمد عباسی کشیک ایستاده بود،  چه مراسمی بود یادم نیست. در حال قرآن خواندن بودم ، که مرحوم حاج حمد عباسی وارد مسجد شد و به ما اطلاع داد که ماموران دارند می­آیند ، ما هم سریع خود را جمع کرده و از مسجد بیرون آمدیم.«

در همین دوران اولین مدرسه در کازرون افتتاح شد. مدرسه­ای به نامش ”شاهپور“ بود. این مدرسه هم اکنون با نام ” شهید غلامرضا بستان­پور ” در حال فعالیت است. آن چه از شنیده­ها برداشت می­شود این است که در این مدرسه ابتدا خان­زاده­ها و فرزندان مسئولین اسم می­نوشتند و اگر جایی می­ماند برای فرزندان کسانی بود که در ادارات مشغول کار بودند و اکثریت کودکان شهر که دهقان­زاده یا بهتر می­توان گفت رعیت­زاده بودند اگر خانواده­اش می­خواست که او کسب علم کند باید به مکتب­خانه یا کتو می­رفت.

 

ادامه دارد...

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 345 تاريخ : پنجشنبه 8 بهمن 1388 ساعت: 19:38

بسم الله الرحمن الرحیم

ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی می گویید که انجام نمی دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید.  (سوره صف آیات۳-۲)

این بار نه به مسئولان شکایت می بریم و نه به سیاستمداران، چرا که عملکرد ۳۱ ساله بیشتر مسئولین گواه توافقی نانوشته در پیگیری نکردن سرنوشت امام موسی صدر، ایرانی دربند رژیم لیبی ست. امروز به کسی شکایت نمی بریم، اما بر سر همه عاملان، آمران، حامیان و خاموشان این جنایت و این هتک حرمت آشکار به انسانیت و اسلام فریاد می زنیم.

در شگفتیم از دولتی که ادعای پایبندی به اسلام و عدالت را دارد، اما افتخارش آغوش باز کردن برای حکومت دیکتاتوری لیبی و رهبران آن است. امروز ناباورانه شاهدیم که چگونه وزیر امور خارجه ایران که وظیفه اش دفاع از حرمت و هویت ایرانی ست، فاتحانه از آغاز دور جدید رابطه با لیبی خبر می دهد و سفیر لیبی بی شرمانه اعلام می کند هیچ نکته اختلافی بین دو کشور نیست!

آقای رئیس دولت! آقای وزیر! آقای سفیر!

براساس کدام اصول، کدام قانون، کدام ارزش و کدام آیین از کنار نام یک انسان، یک رهبر آزاده، یک ایرانی می گذرید و با ربایندگانش دست دوستی می دهید؟ نتیجه دیپلماسی فعال و اداره جهان هم نشینی با دیکتاتوری چون قذافی ست که پرونده عملکردش در قبال ایران به اندازه همه دولت های غربی که شما مرگ بر ایشان سر می دهید سیاه و جنایتکارانه است؟

 ۳۰ سال است که اجرای بند ۱۷ مقاوله نامه تجدید رابطه ایران و لیبی که سندی رسمی است و اشاره به تشکیل کمیته ای مشترک به منظور تحقیق درباره روشن شدن سرنوشت امام موسی صدر دارد معطل مانده است. چهارسال قبل را فراموش نکرده ایم که به بهانه حل پرونده هسته ای ایران و عضویت لیبی در شورای امنیت این هم آغوشی را توجیه کردید. امروز که نتیجه آن همه امتیازدهی و تملق، رای تحقیرآمیز لیبی علیه ایران در شورای امنیت است، به کدام بهانه جدید بدنیال رابطه بیشتر و عمیق تر هستید؟

امروز کجایند مردان آزاده؟ کجایند وجدان های بیدار؟ کجایند مراجع و علمای اسلام؟ کجایند مدافعان حقوق بشر؟ کجایند هواداران آزادی که در مقابل این ظلم آشکار و این سازش وقیحانه فریاد بزنند و سینه چاک کنند؟

اگر هیچ حلقومی فریاد نکند جوانان ایران و یاران صدر بر سر هر کسی که بخواهد چنین معامله ای کند فریاد می زنند. اما آنان که گمان می کنند به اسم مصلحت، به اسم دیپلماسی، به اسم منافع به اصطلاح ملی! می توانند نام امام آزادی، امام محرومان، امام موسی صدر را از خاطره ها پاک کنند، با راهش، با اندیشه اش چه خواهند کرد؟ سید موسی صدر حذف شدنی نیست. او راست قامت جاودانه تاریخ است و همه آنان که در آرزوی حذف او هستند روسیاهان تاریخ باقی می مانند و باید روزی در پیشگاه عدل الهی پاسخگوی ظلم شان باشند.

ملت ایران، همه انسان های آگاه، همه وجدان های بیدار، همه مدافعان آزادی، همه محرومان، همه مشتاقان انسانیت هیچگاه این معامله ظالمانه و این سکوت سازشکارانه را فراموش نخواهند کرد.

یاران صدر (جنبش مستقل جوانان ایران برای آزادی امام موسی صدر (حفظه الله)) انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 335 تاريخ : دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت: 0:10

 انشاالله اصل این مطلب در موقعی دیگر

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 334 تاريخ : شنبه 26 دی 1388 ساعت: 23:21

بسم الله الرحمن الرحیم

قدر. خیر من الف شهر. براستی قدر چیست؟ چیستایی قدر چقدر اهمیت دارد در این که قدر را پاس داریم.

سحرگاه نوزدهم رمضان بود و تازه از مسجد به خانه آمده بودیم و سرگرم سفره سحر بودیم تا ببینیم این بار قدر ما چقدر است و چه بار ما می شود و از سفره گسترده قدر چه مقدار روزی گرفته ایم. رسانه ملی را گشودیم و شبکه تازه آمده قرآن را گرفتیم. عارف مجاهد شهید دکتر مصطفی چمران بسم الهی گفت و لب به سخن گشود. از قدر گفت و در پی اش از عالی ترین انسانی که عظیم ترین قدر عالم را قدر دانست از علی بزرگ و یا بهتر بگویم علی موحد و بس.


بسم الله الرحمن الرحیم

قدر. خیر من الف شهر. براستی قدر چیست؟ چیستایی قدر چقدر اهمیت دارد در این که قدر را پاس داریم.

سحرگاه نوزدهم رمضان بود و تازه از مسجد به خانه آمده بودیم و سرگرم سفره سحر بودیم تا ببینیم این بار قدر ما چقدر است و چه بار ما می شود و از سفره گسترده قدر چه مقدار روزی گرفته ایم. رسانه ملی را گشودیم و شبکه تازه آمده قرآن را گرفتیم. عارف مجاهد شهید دکتر مصطفی چمران بسم الهی گفت و لب به سخن گشود. از قدر گفت و در پی اش از عالی ترین انسانی که عظیم ترین قدر عالم را قدر دانست از علی بزرگ و یا بهتر بگویم علی موحد و بس.

آن چه زیبا جلوه نمود نه تعریفات از علی بود که معنایی بود عارفانه از شب قدر . چمران چنین گفت شب قدر یعنی آن زمانی که بین دو راهی ایستاده ای و مخییری که راهی را برگزینی و راه را برمی گزینی. این یعنی قدر. یعنی زمانی که قدر و منزلت و شان خود را برمی گزینی . امشب و شب هایی که قدر نامیده می شود زمانی است که پیامبر به عنوان نمود انسانیت و بشریت در مرز انتخاب قدر تاریخ انسان را رقم زد و قرآن کامل بر پیامبر نازل شد و این یعنی انتخاب تاریخ و انتخاب راه بشریت از سوی خداوند تعالی و این زمان بود که الله این گونه نوشت بر انسان و این گونه مقدر نمود که قرآن و مدینه ای که قرآن معرفی می نماید سعادت بشر باشد. و شب قدر قدر شد برای همیشه تاریخ بشریت . شبی که همه بشریت قدرشان و منزلتشان مشخص و عیان به آن ها گفته شد که انسان خلیفه الله است و بر هر چیز توانا به حکم خدا.

من که عین جملات سردار رشید اسلام را به خاطر ندارم بل آن چه از ایشان گفته شد نقل به مضمون بود.

اما چه جالب گفت آن شهید که تا پاسی از اذان صبح گذشته مرا در وادی حیرت فرو برد و ساعتی چند به اندیشه پیرامون آن نشستم که آری قدر همین است و سپس بیاد آوردم که چمران در ادامه از قدر علی گفت که با قدر محمد یکی شد. نوزدهم ماه رمضان. از قدر امیرالمومنین گفت زمانی بود که راه شهادت انتخاب نمود و راهی مسجد شد و آیا فکر کرده ایم که اگر علی در آن لحظه قدرش را قتل در آن شب انتخاب نمی نمود امروز روز ما علی را به این عظمت می شناختیم؟و آن گاه شهید شاهد حسین را گفت که قدرش شب عاشورا بود. و باز می گویم اگر حسین عاشورا را مثله شدن را انتخاب نکرده بود، حسین وارث آدم می شد؟

قدر چه زیباست. همان زمان هایی که انتخاب می کنیم و خدا می گوید در آن لحظه به من توکل کنید و یتوکل علی الله تا بال های فرشتگان را زیر پاهایتان گذارم تا خستگی ها را متحمل نشوید. انتخاب که کردی هر چه باشد و یثبت اقدامکم می شوی در آن راه چه به نیکی باشد و چه به شر . پس همیشه به خدا پناه بر و این چنین همنوا با ولی عصرت زمزمه کن بعد از نمازهای یومیه ات : الهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیه و عرفان الحرمه و اکرمنا بالهدای و الاستقامه. عجبا این کلام ولی عصر  و امام زمان و آن سبب خلقت کون و مکان آن مدنی برقع و مکی نقاب که چندی است چون آفتاب سایه نشین گشته است. و این جملات را قدر قدر است و قدر آفرین. آیا سعادت بشر جز این یک خط از دعای ولی عصر ارواحنا و جسمنا بفداه چیز دیگری است. و تازه ولی عصر ادامه می دهد تا بهتر راه هدایت را عنوان نماید و سدد السنتنا بالصواب و الحکمه و املا قلوبنا بالعلم و المعرفه و طهر بطوننا من الحرام و الشبه و اکفف ایدینا عن الظلم و السرقه و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخیانه واسدد اسماعنا عن اللغو والغیبه  و می آید و برای دیگران نیز با سعادت می خواهد این چنین و تفضل علی علمائنا بالزهد و النصیحه و علی المتعلمین بالجهد و الرغبه و .... هر کسی را آن چنان دعا می نماید که شایسته است .

و در کارش می مانم. بنده گنه کرده و او شرمسار.

قدر است . و ما هنوز قدر خود را نمی دانیم تا آنچنان که او گفته ادعونی استجب لکم او را بخوانیم . پس او را آن چنان می خوانیم که هنوز بی معرفت به آستان قدسی اش و رحمت اش و غفرانش و سترش و ... بی معرفتیم به ذاتش و عظمتش و قدرتش . پس نا دانسته دست به دعا بر می داریم که چه ؟ شب را سحرگاهان کنیم و جز قسمش دادن به نام ها و اوصافی که از درک هر کدام عاجزیم و قسم دادنش به مقدسات به قرآن و پیامبر و اهل بیتش و در نهایت ندانسته چیزی را گاه طالبیم که خود نیز از وجودش نا آگاه. پس چه قدر داریم ما.

خدایا با سخن می گویم که شایسته نیست کسی این چنین بی پروا با مالک خویش با ارباب خویش سخن گوید بی ادبانه و پرخاشجویانه در بارگاه تو در شبی که شیاطین جنی در بندند اما یاوران انسی شان آزاد و نفس ها در پی اغواهای خویش . با تو سخن می گویم که ارحم الراحمینی یعنی همه دار وندار من از توست . همه جود و نجود من از توست . حتی همین سخنم. همین راز و نیازم با تو . با سخن می گویم که رب العامینی پرورش دهنده و خالق عوالم سوت و ناسوت ، پیدا و پنهان ، جود و نجود. از تو یک چیز می خواهم که اندازه اش همه هستی ام است همه عوالم . خدایا چنین کن سرانجام ما تو خشنود باشی و ما رستگار. اگر حتی جهنمی شدیم که هستیم اما به لطف تو ایمان داریم رضای خود را از ما دریغ نفرما و ما را چنان مربی باش که در قعر جهنم چه عالم پیدا و چه در عالم پنهان چه این جا و چه آن جا به تو دلخوش باشیم تا آن نیز بگذرد.

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 335 تاريخ : پنجشنبه 19 شهريور 1388 ساعت: 21:43

 آنچه در پی می آید سخنان امام موسی صدر در مورد رمضان است.

 

 

 

 

 

 


مؤمنان!

دگر بار، رمضان مبارك فرا رسيده است؛ با شب‏های الهام بخش، روزهای آموزنده و فضای آکنده از شميم خاطرات و عبرت‌هايش که  ماية جديت و نظم است.

دگر بار، روزه می‏‌گيريم، شب زنده‏داری می‏كنيم، شعاير را دو چندان می‌کنيم و سرانجام عيد را با شادمانی و خشنودی جشن می‌گيريم و پس از آن به زندگی عادی باز می‌گرديم. بدين سان سال‏ها تكرار و بر حجم خاطرات افزوده می‌شود.

اما بيم آن می‌‏رود كه روزه به عادتی بی‌‏روح و شعاير آن به سنت‏هايی سرگرم کننده بدل و ماه رمضان از همة معانی اصيلی‌اش تهی شده باشد. با نگاهی سريع در می‌‏يابيم كه اين مشکل، يعنی مشکل و مسئلة روزه و رمضان، مسئلة همه عبادات و همة مناسبت‌‏هاست. اين آفت به همة عبادات و ايام راه يافته و اماكن مقدس و شعاير دينی و همة آموزه‏های آسمانی را در برگرفته است.

آيا نقش راهبری دين در هدايت آدمی به آخر رسيده است؟ و به آيين‏ها و خاطرات و تجمل بدل شده است؟ يا اينكه اساساً آموزه‏های دينی برای تخدير آدمی آمده‏اند و از آنجا كه سختي‌ها فرا گيريند اين آموزه‏ها نيز همة زندگی آدمی را فرا گرفته‏اند. آيا اكنون که آدمی بر بسياری از مشكلات و سختی‌‏هايش چيره گشته، بايد از نقش دين بكاهيم؟

مؤمنان!

بهتر است پيش از آنکه ديگران از ما بپرسند ما خود اين پرسش دشوار را از خود بکنيم. اما حقيقت اين است كه اين پرسش و پاسخ‌ها پيش‌تر مطرح شده‏اند، اما ما آنها را ناديده گرفتيم، بر آنها چشم پوشيديم و از سخن گفتن دربارة آنها روی برتافتيم، تا با واقعيت دلهره‏آور و تلخ روبه رو نشويم.

ای مؤمنان!

آيا در روزه‏هامان آثار روزه را می‌‏بينيم؟ و در نمازمان عروج آن را؟ آيا در فطر و قربان معانی اين اعياد و کارکردشان را حس می‌كنيم؟ آيا شعاير در ما فعل و انفعال و اماکن مقدس در ما اثر دارد؟

آيا در مسجد اقصی و کليسای قيامت آن معانی را که بالقوه برای امتمان روشن بود, يافته‌ايم.

اينها تجارب تلخ و دردآور ما در متن واقعيت تلخ و درد آور ماست. پس بار دگر با نگاهی واقع بينانه، همه‌جانبه و با شجاعت و بينش آموزه‌های دينمان را ارزيابی کنيم, شايد راهی نو بپيماييم و در آنها زندگی بدميم، و از هستی خود به دين و آموزه‏های والايش ببخشيم تا جايگاه رفيع و فراگير خود را باز يابد. بگذاريم دين ابعاد وجودی ما را فراتر ببرد و كثرتمان را وحدت بخشد و تشتتمان را به همدلی بدل کند.

ای مؤمنان!

هرگاه انديشة دينی و آموزه‌هايش در همة ابعاد زندگيمان؛ در خانه, در بازار، در دفتر كار، و در عرصه‌های حيات ما حضور داشته باشد، هرگاه حصارها را از احساس دينی در بند در عبادتگا‏ه‌ها، برداريم, و بگذاريم اين احساس به کليت حياتمان راه يابد, به زندگيمان پا نهد، تا اختيار ما به دست او باشد و اثر گذارد و هدايت كند، هر گاه به او فرصت دهيم و نخواهيم که با منزوی کردن او از نقشش بکاهيم و او را از ميان ببريم, تنها در اين صورت است که آثار اين گنج گرانمايه را در زندگی و در ساختن تمدن خود می‌بينيم.

مؤمنان!

روزة ماه رمضان و ديگر عبادات و شعاير دينی تنها فعاليتی جسمانی نيستند، بلكه حركاتی سرچشمه گرفته از عقل و دل‌اند که به قالب حس در می‌آيند و با آن در می‌‏آميزند، از همين رو هر گاه به دور از دخالت عقل و دل انجام گيرند، اعمالی خشك، کم رنگ و تقليدگونه‌اند که ما را به خود مشغول می‌کنند, ولی تأثيری نمی‌گذارند.

بر ماست تا در اين تجربة تازه و اين ماه مبارك و در روزه‏اش، عقل و دل را در كنار جسم فعال کنيم. بايد تفکر و تأمل كنيم، بايد عشق بورزيم و حساس باشيم. بايد اين عشق و آن تأمل را در متن روزة خود جاری سازيم.

پيامبر فرمودند:«تفكر ساعه خير من عباده سبعين سنه» (يك ساعت تفكر، برتر از هفتاد سال عبادت است.) امام صادق نيز فرموده‏اند:«هل الدين الا الحب؟» (آيا دين جز محبت است؟) اين چنين روزة زنده‌ای، سپر آتش است و يكی از اركان اسلام, مهمانی خداوند است و تكريم انسان. قدر انسان است و قَدَر او. فقط در اين صورت است که رمضان شرايط و فضايی را فراهم می‌کند كه در آن انسان گرامی ساخته می‌شود، انسانی كه فاتح مكه است و پيروز بدر و سازندة تاريخ. اين چنين رمضانی ماه الفت و همدردی با ديگران و فصل فراموشی كينه‏ها و اتحاد صفوف است. ماه وحدت كلمه و وحدت دل‏ها و ماه رستاخيز دوبارة امت است.

اين گونه روزه داری ماه رمضان نخستين گام در ساختن امت و تاريخ است، تمرينی برای جهاد و آمادگی برای نبرد است، آغاز بازگشت به سوی خداست، به سوی سرزمين مقدس خدا، به سوی قدس. اين وعدة حق خداوند است و خداوند از وعده‏اش تخلف نمی‌‏كند. خداوند می‌‏فرمايد:«ولينصرن اللَّه من ينصره ان اللَّه لقوی عزيز الذين ان مكنا هم فی الارض أقاموا الصلوه و آتو الزكاه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و للَّه عاقبه الامور» (حج: 40 و 41)

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 336 تاريخ : دوشنبه 9 شهريور 1388 ساعت: 1:0

پي افكندم از نظم كاخي بلند

كه از باد و باران نيابد گزند

هر آن كس كه نام مرا كرد پست

نگيردش گردونِ گردنده دست

«فردوسي»

دوم خرداد امسال روزنامه اعتماد ملي به مناسبت روز فردوسي مصاحبه اي را با يكي از شاهنامه پژوهان نامي كشور كه قريب به 30 سال در شاهنامه غور كرده است به نام دكتر فريدون جنيدي انجام داد . تيتر اين مصاحبه چنين بود:" نيمي از شاهنامه سروده فردوسي نيست ".

دكتر جنيدي در اين مصاحبه با گفتن جمله فوق مردم پارسي زبان را اين گونه بشارت داد كه پس از قريب به 1000 سال كه اين شاهنامه تحريف شده در دستان مردم بوده است با 30 سال غور در آن متوجه شدم كه نيمي از شاهنامه سروده فردوسي نيست و امروز پس از سي سال زحمت شاهنامه اي را كه سروده فردوسي است در زير چاپ دارم.

در ابتداي اين مصاحبه حسين جاويد مصاحبه كننده آن مي گويد:" كاري كه ميتوان انتظار داشت با جنجال ها و نقد و نظرهاي فراوان روبرو شود ." آري شايد مصاحبه كننده آن نيز چونان من انتظار آن را داشت تا مدعيان ميهن دوستي و ملي گرايي و حداقل ادبا و شاعران و اصحاب فرهنگ و هنر بر آن بتازند و يا لااقل نظري در باب آن بدهند . اما نشريه فردوسي پس از حدود يك ماه و نيم بعد عين اين مصاحبه را به همراه نقدي بر صحبت هاي دكتر جنيدي به چاپ رساند

جنيدي در پاسخ به سئوال خبرنگار مبني بر دلايلش بر اين كار چنين مي گويد :" آغاز كار من اين بود كه روزگاري به خود انديشيدم كه با چه اقدامي مي توانيم جوانان ايران را به فرهنگ شكوهمند نياكان متوجه بكنيم و آن ها را از سرگشتگي نجات بدهيم ؟ و به اين نتيجه رسيم كه جوان ايراني بايد شاهنامه بخواند . ... يك گونه شاهنامه بيشتر چاپ نمي شد و آن هم تقريباً سه كيلو وزن داشت . من با خود گفتم چطور مي توانم به اين جوان سرگشته اي كه روزنامه هم حاضر نيست بخواند سه كيلو كتاب را بدهم و بگويم بخوان ؟ ..... سپس به اين نتيجه رسيدم كه داستان هاي شاهنامه را از هم جدا كنيم . ... زمان زيادي طول كشيد تا اين داستان ها را جدا گزارش كنم ... بر مي خوردم به اين كه نوشته من از نوشته فردوسي بهتر است و از اين بابت شرمنده مي شدم. ... با خود انديشيدم اين بيت ها احتمالاً از فردوسي نيست..... تمام شاهنامه شناسان ما .... اين دروغ را باور كرده اند كه محمود غزنوي در سرودن شاهنامه مشوق فردوسي بوده است .... دومين وجه بزرگ كار من همين است كه چهره كج محمود را نشان داده ام .... من احتمال مي دهم اين كار بعد از دوران مسعود و در دوران مودود ، نوه محمود انجام شده باشد . اين ها يك عده را دور هم جمع مي كنند كه داستان ها را از هم بشكافند و در ميان اين شكافته ها داستان هاي مجعول و دروغي بگذارند تا بعد بتوانند نام محمود را هم آن جا بياورند . بررسي من 30 سال به درازا كشيد ، نشان داد مزدوراني كه پول مي گرفتند تا اين ابيات را به شاهنامه بيفزاند 5 نفر بوده اند ... در افزوده ها 5 سبك مختلف وجود دارد و اين كاملاً خودش را نشان مي دهد .... مي خواسته اند كه زود شعر را بگويند و آن درم را بگيرند بنابراين پرواي زيبايي و آرايش سخن و مفهوم و معنا را نداشته اند .... خوشبختانه نه كاتبان و نه افزايندگان چيزي از شاهنامه كم نكرده اند ....اما كاتبان ! بله ، آن ها هم بنا بر عقايدشان چيزهايي به شاهنامه اضافه كرده اند كه من همه افزوده هاي آن ها را هم با دليل روشن كرده ام.... من شاهنامه را ويرايش كرده ام يعني ابيات اضاف را جدا كرده ام. من بيتي را حذف نكرده ام ... دوستي مي گفت بايد 10 سال از انتشار كتاب بگذرد تا جهانيان بفهمند تو چه كار كرده اي .مي گفت از بس اين كار بزرگ است ، مردم به اين زودي نمي فهمند. من مي دانم كه حتماً عده اي مخالفت خواهند كرد." اينان گزيده اي بود از مصاحبه دكتر جنيدي اما نشريه فردوسي نيز نقدي بر گفتمان دكتر جنيدي زده است كه گوشه هاي از آن را برايتان مي نگارم . گزيده اي از نقد نشريه فردوسي بر گفتمان دكتر جنيدي :" هرگز انديشيده ايد ، اگر پديده اي به نام « شاهنامه » نبود بي گمان تاريخ ، فرهنگ و زبان پارسي و وطن نيز نبود. آقاي دكتر !! وقتي وطن نبود ، شما هم نبوديد ، ايران زمين هم نبود .... در اين گاه ناپايدار كه شمشيرهاي آخته ي فرهنگ كشي ، هم سان تنور برافروخته ي نخبه سوزان ، هم چنان داغ است، انكار تاريخ و تحريف بن مايه هاي تمدني ما چه چيزي مي تواند باشد؟...

«انقلابي در شاهنامه پژوهي» تيتر اعتماد ملي بود. همكاران حرفه اي ما خوب مي دانند كه اهميت دادن به اين عبارت نه چندان برجسته و با آن تيتر چه بار منفي و سنگين ادبي و تاريخي را در فكر و ياد خواننده بر جاي خواهد گذاشت:

1-  شاهنامه هزار سال است كه در پيشين هزاره بوده است و هزاران سال ديگر در پسين هزاره ها خواهد بود. « شاهنامه » خود انقلابي است در زنده كردن زبان ، مليت ، قوميت ، نژاد و سرزمين يك گستره در تداوم هزاره هاي دور و دراز تاريخي پيش و پس از خود كه نه همانندي  دارد و نه خواهد داشت. با چنين آوازه اي از خردورزي و رهايي يك ملت انديشمند ، اما ستم ديده و اشغال شده ، تنها يك انقلاب بزرگ فرهنگي بن مايه اي، ساختاري و ميهني نياز بوده است كه سرزمين بلا كشيده و مردم ماتم زده ما را برهاند و آن انقلاب بزرگ فردوسي با آفرينش فرشته اي به نام « شاهنامه » بوده است و بس ! كار شما در پژ.هش شاهنامه يك « ضد انقلاب» است و نه يك انقلاب !!!...

2-  با كدام آمار ، سند ، نسخه هاي معتبر خطي دست نبشته هاي معتبر و كمي بي پرواتر ، با نگرش به كدام شاهنامه نبشته شده با خط و قلم خردورزانه و ستم ستيز فردوسي بين سال هاي 370ه.ق تا 405 ه.ق با نترسي و بي پروايي تيشه به ريشه يكي از بزرگترين مجموعه هاي حماسي گيتي مي زنيد كه بزرگترين سند دانشومندانه استقلال ايران زمين است؟

3-  از استادي كه خود را شاهنامه شناس مي داند ... بسيار دور از انصاف و انتظار است چنين بي پروا و آن هم تنها در يك روياي يك شبه ، بيت هاي شاهنامه را از شصت هزار بيت به سي هزار بيت كاهش دهد.

4-  37 جلد از معتبرترين ، كهن ترين ، علمي ترين و مستند ترين نسخه هاي شاهنامه و دست نويس در دانشگاه هاي قاهره ، الازهر، دار الكتب قاره، مركز فرهنگي نيس، مركز فرهنگي مون پوليه، .... سرتاسر اروپاي شمالي و جنوبي ... و مراكز علمي معتبر چون

موزه بريتانيا، ...آكسفورد...فلورانس(نسخه معتبر فلورانس) ... بارسلون ( نسخه معتبر بارسلون) قونيه( نسخه هاي خطي) موجود است...... گمان نمي برم كه شاهنامه پژوهان ، شاهنامه شناسان  و شاهنامه نويسان اين مرز و بوم و نه شاهنامه پژوهان گيتي اين چنين دل به دريا زده باشند.

5-  شاهنامه پژوه ما مي گويند :" يك گونه شاهنامه بيشتر چاپ نمشد و آن هم تقريباً 3 كيلو وزن داشت" چنان چه استاد به مراكز علمي يونان و ايتاليا و يا يكي از معمولي ترين مركز كتاب شناسي گيتي سري از شوق و پژوهش و نه گردش زده بودند با چشم خود مي ديدند پژوهشگران بزرگ ، نويسندگان نامي و هومر شناسان پرآوازه هرگز در تهيه و تدوين و ويرايش « ايلياد و اوديسه» محتوي كتاب را فداي سنگيني و يا وزن آن نكرده اند .... در اين جا كتاب هايي را مي بينيد كه بالاتر از 6 كيلو هم وزن دارند و مجموعه هايي را مي بينيد كه بالاي 20 كيلو هستند .

6-  ... استاد چاره كار در اين ديدند كه با يك نگرش علمي 30 ساله! سي هزار بيت از آن قانون اساسي ملتي را كه هزار سال است به آن مي بالد ، و با آن زندگي مي كند و تمام راز و رمز و نيازهاي ملي و ميهني خود را با آن شصت هزار بيت گره زده است ، يك دفعه بيايد و ببيند يكي از شاهنامه شناسان! بعد از سي سال ! نيمي از آرزوهايش را به باد داده است

7-  نگاه كنيد به ادعاهاي پورپيرار و نوشته هايش درباره ايران و كتاب تركان نوشته حسن راشدي و هزاران و ميليون ها كتاب ، بولتن ، سخنراني ، جزوه و حتي فيلم و... در طول اين 30 سال در نفي ايران ، ايراني ، زبان پارسي، نژاد ايراني و ضديت ، فحاشي ، ناسزاگويي آشكار ، برنامه ريزي شده ة سازمان داده شده و ادعاهاي استعماري در مورد تغيير نام خليج فارس و.... ما با كهن ترين تاريخ تمدن پيشرفته جهان در راستاي اين هزاره هاي دور و دراز فرهنگي و تمدني مان كدام قتل عام تاريخي ، نسل كشي، تجاوز و يا اشغال سرزمين هاي ديگران را به انجام رسانده ايم كه در حال حاضر بايد چنين مورد هجوم خودي و غيرخودي قرار بگيريم؟

8-  چنانچه وزن شاهنامه مورد نظر استاد ما ، 300 گرم بشود ، در آن صورت جوانان كم حوصله و روزنامه نخوان ما در صف انتظار خريد و شاهنامه استاد قرار مي گيرند؟

9-  جاي بسي شگفتي است . شاهنامه شناس ما با احتمال و ممكني كه در پژوهش خ

 

ود كرده اند، جنين مي نمايد كه خودشان هم مطمئن نبوده اند كه در كاهش بايد اقدام نمايند

10-                     شگفت انگيزتر اين كه شيوه گزينش و تشخيص شاهنامه شناس بزرگ ما برهاني است من درآوردي ، از روي خويشتن باوري و غيرمستند و غير قابل تطبيق با موازين علم  تحقيق و پژوهش.

11-                     اين چگونه استدلالي است كه مي فرمايند چون نوشته خود را از نوشته فردوسي برتر ديدم ، فهميدم كه اين كلام فردوسي نيست. ممكن است كلام شما شكسته نفسي و فروكاهيدن در مقابل مقام فردوسي باشد ، اما يك استدلال نيست. مگر شاعري كه35 سال شصت هزار بيت مي سرايد ، تمام بيت هايش كامل ، بدون نقص و شايسته ترين است؟ با توجه به پژوهش هاي نوين شما و كشف و شهودي كه انجام داده ايد فكر نمي كنيد چند سال ديگر يك نفر استادتر از شما پيدا شود و همين استدلال شما را بهانه كند و شاهنامه تدوين شده دكتر فريدون جنيدي را به نصف كاهش دهد ؟ چگونه شما اجازه اين بزرگترين تحريف و تخريب ملي ميهني  و فرهنگي ملتي را به خودتان مي دهيد و ديگران اجازه نداشته باشند...

12-                     فرض دوم ، استاد شاهنامه شناس ، دكتر جنيدي چنان چه اين واقعيت هزار ساله را هم با كشف و شهود انكار نكرده باشد ، فردوسي 35سال از زندگي خويش را صرف سرودن شاهنامه كرده است . پرسش اين است حكيمي به بزرگي فردوسي با آن آوازه و آن اعتبار حماسي و ادبي اي كه شاهنامه اش توانسته است براي او و سرزمينش  و هم ميهنانش در سرتاسر گيتي به شايستگي و فرخندگي آبرويي سترگ دست و پا كند ، اين قدر كم استعداد در شعر و شاعري بوده است كه در مدت 35 سال فقط 3000 بيت ،  .... و مهمتر اين كه كار 35 سال در 9 سال به پايان برسد و اين 5 شاعر مورد نظر استاد جنيدي توانسته باشند مدت 9 سال چنانچه در طول همه دوران مودود دست اندركار بوده باشند. توجه كنيد فردوسي سي هزار بيت را در 35 سال بسرايد و 5 نفر كه نه نامي دارند و نه نشاني سي هزار بيت را در 9 سال بسرايند؟

13-                     در يك صورت وقوع چنين رويداد شگفت انگيزي ممكن است و آن اين كه آن 5 نفر شاعر!! هزار سال راز و رمز و اسناد و مدارك خودشان را پنهان كرده باشند و در سالها و ماه هاي آخر چاپ شاهنامه دكتر جنيدي به ناگهان كشف و از پرده اسرار غيبي و از پس 10 قرن سكوت سنگين برون پريده باشند.

به ياد دارم در دوران دبيرستان و دانشگاه اساتيد محترم ادبياتم اين چنين مي گفتند كه داستان هاي شاهنامه داستانهايي بوده اند ملي و باستاني كه در سينه مردمانمان نسل به نسل مي گشت تاز مان فردوسي و قبل فردوسي عده اي بوده اند كه اين ها را جمع آوري و به صورت نثر و يا حتي نظم در آورده اند كه فردوسي نيز از بعضي از آنان استفاده نموده است ولي در نهايت فردوسي بسيار زيباتر و قويتر از ديگران عمل نموده است . پس اين سخن به گزاف است كه استاد منتقد گفته است. اما بر جنيدي اين نقد وارد است كه شاهنامه آنچنان كه در نقد گفته شد چونان قانون اساسي ملتي مي ماند كه داراي پيشينه اي است بس دراز كه گاه گفته اند 5 هزار سال و يا حداقل 3 هزار سال. شاهنامه نماد هويت و ادبيات و فرهنگ ايران زمين است نه تنها آنان كه در سرزميني به نام ايران سكنا دارند كه در هويت همه مردمان كشورهايي هستند كه روزگاري در زير نام ايران زندگي مي كردند . و فردوسي يك شخص خاص نيست بلكه نمودي است از يك ملت و از فرهنگ . پس جاي ندارد كه بگوييم چون از فردوسي نيست پس بايستي پاك شود. و اين نكته نيز حايز اهميت است كه به فرض صحيح بودن گفتمان شما مگر نداريم در همين ادبيات خودمان آثار ادبي بسيار بزرگ و بين المللي كه در طول تاريخ به عيان اضافاتي به آن شده است نمونه اگر بخواهم بگوييم كليله و دمنه يا هزار و يك شب و.... به تصديق كسان بسيار شاهنامه نشانه هويت ماست و شما با اين كارتان هويت ما را خدشه دار مي كنيد.

 

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 331 تاريخ : دوشنبه 9 شهريور 1388 ساعت: 0:46

بسم الله الرحمن الرحیم
سخن گفتن در مورد اسراییل و صهیونیزم بین الملل بدون در نظر گرفتن تاریخ آن چیزی است ناقص ، پس تصمیم گرفتم در این مورد هر چند به اختصار چند سطری را بنویسم.
ابراهیم خلیل را دو فرزند بود. یکی اسماعیل که پیامبر خاتم از اوست و عرب شده ایست که فرزندان او نیز به دلیل حضور در میان اعراب عرب بودند. فرزند دیگر او اسحاق بود که فرزندی داشت به نام یعقوب نبی که او را اسراییل نیز می خواندند. و از او بنی اسراییل پا گرفت. ابراهیم خود از اهالی شهر اور عراق مرکز کلدانی ها بود که برای تبلیغ دین خدا سختی ها را بر خویش هموار نموده بود و حدود هزار و هشتصد سال قبل از میلاد مسیح به سرزمین کنعانیان که مردمانش اعرابی بودند بت پرست )که حدود 2500 سال قبل از میلاد مسیح در آن جا سکنی گزیده بودند( وارد شد. بنی اسراییل پس از اسحاق به مصر مهاجرت کردند و در آن جا بودند. با طی قرون، مصریان آنان را مورد ظلم خویش قرار داده و بردگان خود ساختند. با قیام موسی، بنی اسراییل از چنگال مصریان گریخته و با حکم خدا به سرزمین فلسطین برگشتند و دین موسی یعنی یهود را پذیرفتند. پس از موسی بنی اسراییل تحت رهبری قضات درآمدند. در حدود هزار سال قبل از میلاد داوود توانست طالوت را شکست داده و به مدت چهل سال اولین دوران حکومت الهی را بر زمین مقرر کند. با مرگ داوود فرزندش سلیمان عهده دار این حکومت الهی شد و تحت رهبری او بود که بنای هیکل سلیمان تمام شد تا موحدین در آن جا به عبادت خداوند واحد مقتدر بپردازند. پس از مرگ سلیمان نبی بنی اسراییل بر علیه وارث او رحبعام شوریدند و دولتی به نام مملکت اسراییل را تشکیل داند که مرکز آن سامره بود. عده ای دیگر از یهودیان نیز در اورشلیم دولتی دیگر ساختند و نام آن را مملکت یهوذا نهادند و از این به بعد جنگ در میان آنان در گرفت. درگیری ها و اختلافات درونی آنان روز به روز بیشتر شد. آشوری ها به آن ها حمله نمودند و آنان را از آن جا بیرون راندند و قبایلی از بابل و عیلام و ... وارد آن جا نمودند. هر دو دولت یهودی تا سال 701 ق.م به دست آشوری ها ساقط شدند . در 597ق.م بخت النصر کلدانی به فلسطین حمله کرد و یهودیان را مجبور کرد تا از آن جا بیرون شده به بابل بروند ، قدس را آتش زد و هیکل سلیمان را نابود ساخت. با پیروزی کوروش بر کلدانی ها یهودیان به فلسطین برگشتند و هیکل سلیمان را دوباره ساختند و در زمان داریوش ساخت آن را تمام کردند. با پیروزی اسکندر بر ایرانیان، فلسطین زیر سلطه یونان و سپس روم در آمد. 2000 سال پیش، مسیح در اورشلیم از میان یهودیان برخواست که بزرگان یهود او را تکفیر کردند ولی علی رغم آن، دینِ مسیح جهانی شد. از همین دوران عده ای از یهودیان اظهار داشتند که هم مسیح را قبول دارند و هم یهودیند به اینان یهودی مسیحی گفته شد و اینان عهد عتیق و عهد جدید را مطرح کرده و تفکرات یهود را در دین جدید وارد ساختند. و عده ای دیگر از یهودیان از همان ابتدا به مخالفت خونین با مسیحیان برخواستند. سال 70 میلادی یهویان علیه نرون قیام کردند که به شدت سرکوب شدند و از این زمان یهود در میان اروپاییان ذلیل شد. مسیحیت به گسترش خود ادامه می داد و تا درون قصر امپراطور نفوذ کرد و اندکی بعد امپراطور روم به مسیحیت گروید و دین رسمی روم را مسیحیت اعلام نمود. این امر بر خار شدن بیش از پیش یهودیان در امپراطوری روم افزود. یهودیان پراکنده شدند تا اگر خود قدرت ندارند دیگران را علیه حکومت مسیحی وارد جنگ کنند. عده ای از یهودیان به غرب اروپا رفتند که مسکوت ماندند. عده ای به جزیره العرب رفته در یمن و یثرب سکنی گزیدند. در یمن توانستند استیلا پیدا نموده و با کشتار بی رحمانه مسیحیان آن جا حکومتی را پی ریزی نمایند که با حمله حبشیان این حکومت از پای در آمد. ولی از آن جا که اعراب زیارت کعبه را در ایام حج بر خود واجب می دانستند مسیحیان حبشه قصد تخریب کعبه نمودند که ابابیل بر آن ها حمله برده شکست خوردند. ظلم بی حد حکومت جدید یمن دادخواهی یمنیان به شاه ایران را در پی داشت که به پیروزی ایرانیان در آن منطقه انجامید. عده ای از یهودیان که در یثرب سکونت داشتند در حال آماده شدن برای ایجاد یک حکومت یهودی در میان اعراب بودند که ورود پیامبر اسلام کارهایشان را بر هم زد. آنان نیز به اذیت و آزار ایشان پرداختند و خیانت ها کردند. عده ای دیگر از یهودیان نیز به ایران آمده و هر از چندگاهی ایرانیان را علیه رومیان ترغیب به جنگ می کردند ولی علی رغم همه این تحریکات، مسیحیت در ایران در حال پیشرفت بود تا آن جا که به دربار نیز نفوذ کرد و مدتی شاه ایران مسیحی شد. با ورود اسلام به ایران هم راه پیشرفت مسیحیت در ایران گرفته شد و هم یهودیت. عده ای از یهودیان نیز به شمال ایران و آسیای صغیر کوچ کردند و مدتی در شمال دریای خزر حکومت یهودی خزر که نام دریای خزر یادگار آن زمان است ، را پی ریزی نمودند که توسط امپراطور بیزانس ساقط شد و این آخرین نفس های یهود بود. یهود چندین قرن متوالی در زیر چکمه های مسیحیت خرد شده بود و می رفت تا برای همیشه نابود شود که رنسانس در اروپا شکل گرفت. با آغاز رنسانس یهودیان به فکر این افتادند تا انتقام قرونی را که به آن ها ظلم شده بود را از مسیحیان بگیرند. مارتین لوتر یکی از رهبران رنسانس از یهودی مسیحیان بود. در نهایت یهودیان دست به تشکیل تشکیلاتی در حمایت از کارگران زدند چرا که عمده آنان در اروپا کارگر بودند، تشکیلاتی که به عنوان فراماسونری در جهان شهره شد، سازمانی که به سرعت اطلاعاتی شد و در حمایت از جریان های استعماری نقش بسیار مهمی را بازی نمود. از طرف دیگر یهودیان شروع به مکتب سازی نمودند، در قرون 18 و 19 و 20م مکاتبی را بوجود آوردند همچون مارکسیسم و فرویدیسم و... که موسسان آن ها عمدتاً یهودی بودند. همچنین سرمایه داران یهودی و متفکران یهودی دست در دست هم نهادند تا امپراطوری یهود را بر همه جهان استیلا بخشند.
"برای اثبات فکر عجیب "دولت جهانی یهود" چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت 5 دولت مختلف را داراست و دست کم با سه دولت در همکاری نزدیک بوده و هست، دولت هایی که تنازعات مکرر میان آن ها هرگز، حتی لحظه ای، یکپارچگی و پیوند منافع بانکداری شان متزلزل نساخت؟" هانا آرنت، مورخ و روزنامه نگار اسراییلی
روچیلد در قرن 19 به نماد ثروت و تمول بدل گردید تا آن جا که در فرانسه و آلمان به روچیلد شاه معروف شد و مارکس ثروتش را در حدی دانست که می تواند تمام سلطنت اتریش را بخرد!
با ظهور ناپلئون در صحنه سیاست، مایرآمشل روچیلد برای استفاده بیشتر از شرایط، پسران خود را در کشورهای اصلی اروپا پراکنده ساخت و بنیاد روچیلد به پنج شاخه آلمانی، اتریشی، انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی به عنوان یک شبکه واحد مالی منقسم شد. روچیلدها از هر راهی استفاده کردند تا بتوانند درون دربارهای کشورهای اروپایی نفوذ کنند. نفوذ آنان در کشورهای استعمارگر اروپایی باعث شد تا آنان بتوانند در کشورهای مستعمره امتیازاتی را به نفع خود به دست آورند همچون امتیاز توتون و تنباکو در ایران .
همه فشارهایی که تاکنون بر یهود وارد آمده بود و حال کشتار یهودیان روسیه تزاری در 1882 باعث شد تا در اوایل قرن بیستم "تئودور هرتزل" خبرنگار و نویسنده دانمارکی الاصل کنفرانسی متشکل از 300 نفر از اندیشمندان و متفکران صهیونیست به نمایندگی از سوی 50 جمعیت یهودی برگزار نمود. در این کنفرانس که کاملاً سری در شهر بال سویس در سال 1897 برگزار شد هرتزل با توجه به تغییرات اوضاع سیاسی به سود غرب و به زیان شرق مکان تاسیس یک وطن یهودی را مورد بررسی قرار داد و در همان سال کتابی به نام دولت یهود نوشت که در آن از قوم یهود خواسته بود که با توجه به این که هر ملتی برای خود سرزمین و دولتی دارد، اینان نیز دولت یهود را در سرزمین فلسطین یا آرژانتین تشکیل دهند که بعدها تشکیل دولت یهود در اوگاندا نیز مورد بحث قرار گرفت. هرتزل برای عملی نمودن این موضوع که با مخالفت بسیاری از یهودیان مواجه شده بود سفری را به عثمانی نمود و طرح خویش را مطرح کرد که با مخالفت سلطان عبدالحمید، سلطان عثمانی رویرو شد.
با مرگ هرتزل، روچیلدها و عده ای دیگر از یهودیان نظریه او را پذیرفتند و با دولت های استعمارگر، پیرامون آن به گفتگو نشستند. اکثر یهودیان با نفوذ و سرمایه دار به آمریکا مهاجرت کرده و اقتصاد آمریکا را نیز همچون بقیه کشورها در کف خویش گرفته بودند.
با آغاز جنگ جهانی اول، عثمانی به سوی آلمان ها رفت و در مقابل انگلیس و فرانسه و روسیه قرار گرفت. جبهه مقابل عثمانی با وعده و وعیدهایی به سران عرب منطقه، آنان را علیه عثمانی به قیام تشویق کردند و عثمانی در همین ایام از هم پاشید. پس از سقوط عثمانی، کشورهای جدا شده از عثمانی طبق قرارداد "سایکس بیگو" میان انگلیس و فرانسه تقسیم شدند. و فلسطین نصیب انگلیس شد. انگلیس در ابتدا با مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت نمود، چرا که در ایام جنگ بسیار آنان را کمک کرده بودند. اما با قدرت گرفتن آلمان و نیاز انگلیس به حمایت آمریکا، یهودیان آمریکا توانستند از این موقعیت به سود اهداف خود بهره برداری نمایند. در بهار 1917 رهبر صهیونیست ها "وایزمن" در ملاقات هایی با چرچیل و بلفور آنان را متقاعد ساخت و موافقت آنان را در اعلامیه بالفور اعلام نمود. این اعلامیه برای شخص روچیلد نوشته شده بود. این اعلامیه یک سال قبل از سقوط عثمانی مورد موافقت بالفور(وزیر امور خارجه انگلیس) و ویلسون(رئیس جمهور آمریکا) قرار گرفته و امضا شده بود و 2 سال بعد منتشر شد تا اعراب نتیجه همکاری خود را با بریتانیای کبیر مشاهده کنند. این اعلامیه که در مورد مهاجرت یهودیان به فلسطین بود 1922 مورد موافقت سازمان ملل قرار گرفت و مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز شد. . در ۱۹۲۰ فلسطین به‌عنوان عضوی از جامعه ملل تحت قیمومیت بریتانیا پذیرفته شد مهاجرت یهودیان در سال های اول طبق قطعنامه سازمان ملل که حدود آن را مشخص ساخته بود صورت می گرفت. این امر باعث جریحه دار شدن عواطف همه مسلمانان بالخصوص اعراب شد و مخالفت ها آغاز شد. شیخ عزالدین قسام در فلسطین حرکت خود را آغاز نمود. اخوان المسمین به رهبری حسن البنا در مصر و امام کاشف الغطا در عراق نمودهای مخالفت اولیه آن هستند. با شروع جنگ جهانی دوم اعراب تمایلاتی به سوی هیتلر پیدا نمودند و الحسینی مفتی فلسطینی دیداری را هیتلر انجام داد چرا که گمان می نمودند حمایت از آلمان که تمایلاتی ضد یهودی دارد شاید در آینده جلوی این سیاست ها را بگیرد. با شکست هیتلر مهاجرت یهودیان به فلسطین رو به افزایش نهاد و از چیزی که سازمان ملل مشخص کرده بود فراتر رفت. آمریکا در حمایت از صهیونیست ها که رهبری یهودیان مهاجر عهده آنان بود، انگلیس را مجبور کردند تا با یهودیان کاری نداشته باشد. در پایان جنگ دوم جهانی، جمعیت یهودیان در فلسطین بیش از ۶۰۰۰۰۰ نفر بود. در سال ۱۹۳۹ ، بریتانیا «نامه سفید (گزارش دولت) سال ۱۹۳۹» خود را منتشر نمود و در آن مهاجرت یهودیان و خرید زمین توسط آن‌ها را محدود نمود. از دیدگاه انجمن‌های یهودی و صهیونیست‌ها، این «نامه سفید» خیانت به اعلامیه ۱۹۱۷ بالفور بود. ضمن آنکه اعراب نیز از این تصمیم راضی نبودند و خواهان توقف کامل مهاجرت یهودیان به این سرزمین بودند. اما این «نامه سفید» خط دهنده سیاست بریتانیا تا انتهای دوران قیمومیت بر آن سرزمین بود. برحسب طرح تقسیم ارائه‌شده توسط سازمان ملل قرار بر این بود که این منطقه بین اعراب و یهودیان بطور مساوی تقسیم گردد و بیت‌المقدس(اورشلیم) نیز محدودهٔ تحت نظارت سازمان ملل قرار گیرد، تا از ایجاد برخورد جلوگیری شود. اما یهودی‌ها به طرح قانع نبودند و مناطق دیگری را نیز به اشغال درآورده و ضمیمه خاک خود کردند. اعراب نیز با تشکیل حاکمیتی یهودی به هر نحو مخالف بودند و مخالفت خود را اعلام کردند.
1931در شب معراج پیامبر اسلام کنگره بزرگ اسلامی در شهر بیت المقدس برگزار شد و نمایندگانی از ممالک اسلامی در آن شرکت کردند. در این کنگره سخنان الحسینی مفتی فلسطین و امام کاشف الغطا بسیار تاثیرگذار بود و وجهه ای شرعی به مبارزات مردم فلسطین گذاشت. مهاجرت غیرقانونی یهودیان به فلسطین که در سالهای پس از این کنفرانس بود جنبش هایی خونین را در فلسطین ایجاد نمود.
انگلیس که دوران قیمومیتش بر فلسطین تمام شده بود سریعاً فلسطین را ترک نمود و صهیونیست ها که با کمک های میلیاردی آمریکا مسلح شده بودند به زور اسلحه اوضاع را در دست گرفتند و اعراب را به شدت سرکوب ساختند. سرانجام بعد از تلاش های فراوان صهیونیست ها و تمایل اروپاییان به اسکان یهودیان در خارج از اروپا در 24 سپتامبر 1948 دولت اسراییل اعلام موجودیت نمود و 8 دقیقه بعد شوروی و 11 دقیقه بعد ایالات متحده آن را به رسمیت شناختند. سازمان ملل متحد هم آن را به رسمیت شناخت و به عنوان یک دولت آن را به عضویت پذیرفت.
در پی اعلام استقلال اسرائیل درگیری ها بین اعراب و یهودیان بالا گرفت. به زودی ارتش‌های مصر، سوریه، اردن، عراق، و لبنان وارد شدند و مرحله دوم جنگ استقلال اسرائیل آغاز شد. پس از اولین آتش‌بس در ژوئن ۱۹۴۸ گروهک‌های مسلح یهودی در نیروهای دفاعی اسرائیل ادغام شدند. پس از ادامه درگیری‌ها و تا ۱۹۴۹ اسرائیل به تدریج نیروهای عرب را عقب راند. پس از عقد آتش‌بس‌های جداگانه با نیروی‌های درگیر اسرائیل موفق به اشغال ۲۶٪ بیشتر از اراضی قلمرو فلسطینی شد. بقیه فلسطین را اردن (کرانه باختری) و مصر (نوار غزه) اشغال کردند. شمار زیادی از اعراب محلی در جریان درگیری‌ها آواره شدند. بسیاری از آنان هنگام پیشروی نیروهای اسرائیلی قهراً اخراج شدند و تا به امروز هم علی‌رغم نظر جامعه بین‌المللی و قطعنامه‌های مکرر سازمان ملل اجازه بازگشت پیدا نکرده‌اند. شمار پایانی آوارگان ۷۱۱۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود. از طرفی جمعیت یهودی کشورهای عربی زیر نگاه شکاک دولت و باقی مردم این کشورها قرار گرفت، در سال‌های پسین ۶۰۰۰۰۰ یهودی کشورهای عربی را به قصد اسرائیل ترک کردند دولت ایران به ریاست محمد ساعد مراغه‌ای در ۲۳ اسفند ۱۳۲۸ اسرائیل را به طور دوفاکتو به رسمیت شناخت و سرکنسولگری خود را در اورشلیم دایر کرد اما مصدق در۱۵ تیر ۱۳۳۰ شناسایی اسرائیل را پس گرفت. در بازیهای آسیایی 1970 تهران، از نمایندگان اسرائیل دعوت به عمل نیامد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ روابط ایران و اسرائیل به کلی قطع شد و دیپلماتهای اسرائیلی، با کمک سفارت امریکا و با پاسپورت جعلی آمریکایی، از ایران فرار کردند. هم اکنون ایران به همراه برخی از کشورهای عربی و اسلامی (به جز مصر، اردن و مراکش) این کشور را به رسمیت نمی‌شناسند و در رسانه‌های عمومی از این کشور با عنوان «سرزمین‌های اشغالی» یا «فلسطین اشغالی» یاد کرده و دولت آن را رژیم اشغالگر قدس می‌نامند.بودجه سالیانه اسرائیل امروز از ۶۶ میلیارد دلار فراتر می رود، از سال ۱۹۸۵، آمریکا سالانه در حدود ۳ میلیارد دلار به اسرائیل کمک کرده است. از سال ۱۹۷۶، اسرائیل بیشترین مقدار کمک‌های خارجی سالانهٔ آمریکا را دریافت کرده است. قدرت هسته‌ای اسرائیل بر سه اصل خدشه ناپذیر بنا شده‌است: ابهام در این مسئله به عنوان استراتژی اصلی،سانسور آن به عنوان امری غیر قابل اجتناب و تابو بودن آن به مثابه رفتار اجتماعی مردم اسرائیل،این سه اصل نه تنها موجب پیچیدگی و تقویت در پنهان کاری شده بلکه هر بحثی در ملا عام را منتفی می‌دارد.از میان کشورهای جهان که دارای سلاح هسته‌ای هستند اسرائیل بیشترین عدم صراحت و پنهان کاری را به خرج می‌دهد،تل‌آویو حتی به مسائل افشا شده توسط موردخای وانونو اعتراف نکرد،برخی از محققان (نظیر آونر کهن) در نتیجه‌گیری از این رفتار دولت اسرائیل این ابهام و پنهان‌کاری را به سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیک نیز گسترش می‌دهند. ۱۹۷۴ مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اکثریت آرا، مصوبه‌ای را به تصویب رساند که در آن صهیونیسم به عنوان شکلی از اشکال نژادپرستی معرفی شده بود. این مصوبه در پی شرط گذاری اسرائیل به حذف آن، برای شرکت در کنفرانس صلح مادرید در ۱۹۹۱ توسط سازمان ملل ملغی اعلام گردید
از همان بدو تشکیل اسراییل تا کنون، اسراییل دائماً در حال جنگ با فلسطینان است و هنوز نتوانسته موجودیت خود را برای جامعه اسلامی اثبات کند. پس از صلح مصر با اسراییل و به رسمیت شناخته شدن اسراییل توسط انورسادات ریس جمهور مصر چنان موجی از خشم عالم اسلام را فراگرفت که تا کنون دیده نشده بود و سرانجام به ترور انقلابی سادات توسط یکی از افسران مصری به نام خالد اسلامبولی منتهی شد. گرچه خالد اسلامبولی پس از این ترور بازدداشت و سپس به جوخه مرگ سپرده شد ولی همچنان او در دل مسلمین زنده است و سادات برای همیشه تاریخ به عنوان اولین سازشکار مورد لعن خواهد بود.
درگیری های پراکنده فلسطینیان در طول سالیان نخست به سوی سازماندهی شدن پیش رفت و الفتح تشکیل شد. الفتح که در طول سالیان نماد مقاومت بود کم کم از حالت مبارزه خارج و روند سازش را پی گرفت، برگزیدن این روند باعث رویگردانی مردم از این جنبش صرفاً ملی گرایانه شد.
اسراییل پس از آن که توانسته بود اعراب را شکست دهد و تا حدود بسیار زیادی به صورتی وحشیانه قیام های مردم فلسطین را سرکوب نماید به فکر افتاد تا طرح از نیل تا فرات را به مرحله اجرا گذارد. با ربوده شدن امام موسی صدر، و نشان داده شدن چراغ سبز صهیونیست های مسیحی(فالانژیست ها) و یهودی در لبنان و آغاز جنگ داخلی در لبنان اسراییل ماشین جنگی خود را به بهانه تعقیب تروریست های عرب به سوی لبنان گسیل داشت و در اندک مدتی تقریباً تمام خاک آن را اشغال نمود و جنایات بسیاری را در آن جا انجام داد. حضور اسراییل در خاک لبنان و تاثیرات انقلاب اسلامی ایران و حکم جهاد از سوی امام خمینی به عنوان اولین حکم جهاد علیه اسراییل و اعلام روز قدس از سوی ایشان در لبنان، جوانان پرشور و شاگردان مکتب امام موسی صدر را برآن داشت تا با تشکیل حزب ا... به مبارزه مسلحانه با اسراییل بپردازند. مبارزات حزب ا... در لبنان که خود را یک تشکل اسلامی می دانست و تاثیرات انقلاب اسلامی بر فلسطینیان جهاد اسلامی و سپس حرکت مقاومت اسلامی فلسطین(حماس) را شکل داد که وجه مبارزاتی خویش را اسلام قرار داده بودند. تشکیل حزب ا... لبنان، جهاد اسلامی و حماس فلسطین مبارزات بی امانی را شکل داد که روحیات اسراییلی ها را در هم ریخت. شهادت سید عبای موسوی(دبیر کل حزب ا...) و اندکی بعد شهادت دکتر فتحی شقاقی( دبیر کل جهاد اسلامی) و بازدداشت شیخ احمد یاسین(رهبر معنوی حماس) نه تنها از حجم مبارزات نکاست بلکه مبارزات را وارد مرحله جدیدی ساخت. ترور مسئولان بلندپایه اسراییل همچون اسحاق رابین(وزیر جنگ اسراییل) توسط اعضای این تشکل ها باعث شد تا اسراییل احساس خطر نماید.
2000م حزب ا... توانست هیمنه و افسانه شکت ناپذیری اسراییل را در هم بشکند و در اواخر بهار 2000 اسراییل فرار را بر قرار ترجیح داد و از لبنان گریخت. اندکی بعد با آزادی شیخ احمد یاسین از زندان انتفاضه سوم شکل گرفت که اسراییل را در سراشیبی سقوط قرار داد و اسراییل با وحشیگری هرچه تمامتر این انتفاضه را با پرپر کردن هزاران شهید سرکوب نمود و سپس با به شهادت رساندن شیخ احمد یاسین و الرنتیسی سعی داشت تا آبرو و اقتدار خود را به دست آورد. اسراییل در مبادله اسرا با حزب ا... از آزاد کردن چند اسیر لبنانی خودداری کرد تا برگ برنده ای در دست داشته باشد که با دزدیده شدن چند افسر خود مواجه شد و برای آزادی آنان به جنوب لبنان حمله برد. در حالی که همه دنیا را پشت سر خود داشت نتوانست در مقابل 33 روز مقاومت حزب ا... کاری انجام دهد و با خفت و خواری نه تنها تن به شکست داد بلکه مجبور شد تا در یک مبادله دیگر نه تنها اسرای لبنانی که بعضی از مجاهدین فلسطینی را آزاد کند. امسال نیز در پی کسب آبرو غزه را مورد حمله قرار داد که با 22 روز مقاومت نیروهای حماس شکست را پذیرا شد.
لازم به ذکر است که اسراییل به قطعنامه های سازمان ملل هیچ وقعی نمی کند. یکی از خواسته های فلسطینیان امروز برگشت اسراییل به پشت مرزهایی که سازمان ملل برایش معین کرده ولی اسراییل همچنان درون خاک فلسطینان است. و قسمت میانی دو قسمت فلسطینی نشین یعنی نوار غزه و کرانه باختری را اشغال و آن دو را از هم جدا نموده است.




انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 307 تاريخ : جمعه 11 ارديبهشت 1388 ساعت: 9:55

خبرنامه