شهید محسن پیروان در سال 1344 در خانوادهای مذهبی و انقلابی در محله علیای کازرون چشم به جهان گشود. خانواده او از اولین خانوادههایی بودند که بعد از رحلت آیتا... بروجردی از حضرت امام خمینی تقلید کردند . پدر شهید انسانی با کرامت و دارای فضل بود که سیرتی الهی داشت . مردی با خدا که هنوز هم در محلهشان از او به بزرگی یاد میشود. مردی که در محله دارای احترام قابل توجهی بود.
محسن از همان دوران کودکی با مسایل دینی آشنایی پیدا نمود و از برادران بزرگترش که در مبارزه با رژیم طاغوت از مشهورین شهرستان به حساب میآمدند راه ورسم مبارزه را آموخت و دارای بصیرتی سیاسی و دینی شد به طوری که گاه مباحثات سیاسی و دینی را با مخالفان اندیشه سیاسی امام انجام میداد.
در سال 1351 وارد مدرسه شد تا تحصیلات خویش را آغاز نماید.
5 سال ابتدایی را با موفقیت و با معدل بالا پشت سر گذاشت و در سال 1356 در حالی به کلاس اول راهنمایی وارد شد که از نظر سیاسی و دینی از هم سن و سالانش بسیار جلوتر بود .
خانه آنان پاتوقی بود برای نیروهای انقلابی پیرو خط امام که جلسات خود را در آن جا برگزار می کردند. و از این رو از همان آغاز نوجوانی با آنان حشر و نشر داشت و مبارزات خود را از همان جا آغاز کرد.
در سال 56 برادر بزرگترش تحت تعقیب ساواک در آمد و از خانه فراری شد. و از همین ایام خانه آنان تحت مراقبت نیروهای ساواک درآمد ولی این مراقبت ها همیشگی نبود. از این رو مسایل امنیتی ایجاب میکرد که دقت بیشتری صورت گیرد . در همین زمان شهید محسن پیروان به عنوان رابط و این که دانشآموزی کم سن و سال است و کمتر به او شک می شود کار ارتباط با نیروهای انقلابی و پخش اعلامیه و کارهای دیگر را که به دلیل مراقبتهای شدید ساواک از دیگران برنمیآمد برعهده گرفت و انجام میداد . در اسفند ماه 57 با تشکیل اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان کازرون به این تشکل اسلامی و انقلابی پیوست و از همان زمان مسئولیت انجمن مدرسه خود را برعهده گرفت.
با شروع مدارس در مهر 58 و فعالیت گروکها و احزاب مختلف سیاسی و اعتقادی در مدارس به مبارزه فرهنگی با آنان قد علم نمود و با تشکیل میزگردها و مناظراتی پیرامون مسایل اعتقادی و سیاسی خود به عنوان یک طرف مناظرات در جلسه حضور پیدا مینمود و با راهنمایی های برادران بزرگتر خود آنان را مغلوب خویش می ساخت.
در سال 59 در مدرسه ابوسحق که در آن مشغول تحصیل بود متوجه شد که بعضی از طرفداران سازمان منافقین خلق در حال طراحی ترورهایی در سطح شهرستان هستند ، ایشان نیز طبق آن چه تکلیف خویش میدانست ، قضیه را با مسئولین سپاه در میان گذاشت که آنان با مسئله به سادگی برخورد نمودند پس خود شخصا وارد عمل شد و با همکاری تنی چند از اعضای انجمن اسلامی مدرسه ابوسحق در طی یک عملیات پس از جمع آوری اطلاعات لازم دانش آموزی را که از طرف سازمان منافقین خلق مسئولیت ترور یکی از شخصیتهای کازرونی را برعهده داشت همراه با اسلحه کمری که قرار بود با آن عملیات ترور صورت گیرد در یکی از کلاسها در حالی که داشت اسلحه را مخفی میکرد دستگیر و به سپاه تحویل دادند که این امر موجب شد تا بعضی از تروریستها در این رابطه دستگیر شوند .
با شروع جنگ تحمیلی علی رغم این که برادرانش به از همان روزهای اول جنگ و با گروه اول به جبهه ها اعزام شده بودند خود نیز در پی اصرارهای مکرری که بر خانواده آورد سرانجام در خرداد 60 پس از اتمام امتحانات پایانی عازم جبهه شد. و از این پس تنها برای دادن امتحان و یا در صورت زخمی شدن به خانه برمیگشت.
چندین بار زخمی و مجروح شد. در یکی از عملیاتها مفقود شد و کسی از او خبر داشت تا این که از بیمارستان قم زنگ زد و گفت به مدد فاطمه زهرا(س) اکنون سالمم و تا مدتی دیگر به کازرون میآیم. قضیه از این قرار بود که پس از مجروح شدن او را به عقب برمیگردانند و چون وضعش بسیار وخیم بوده او را به بیمارستان قم میبرند . او از پرسنل بیمارستان می خواهد که به خانوادهاش خبر دهند چون مادرش طاقت شنیدن ندارد. در همین ایام مادر شهیدی او را در بیمارستان می بیند و خود پرستاری از او را برعهده میگیرد و در جواب شهید می گوید ....
در سال 62 نیز پس از ثبت نام در مدرسه عازم جبهه میشود تا چون سالهای گذشته در خرداد ماه برای امتحانات پایانی برگردد و در امتحانات شرکت کند. خواهرش به او می گوید امسال را دیگر بمان تا بتوانی دانشگاه قبول شوی ولی او در جواب میگوید ما همانجا درس میخوانیم این کتابها که چیزی نیست ، درس درستکاری ، درس شجاعت ، درس زشادت و غیرت و ایمان همه نوع درس در جبهه یاد داده میشود و در آخر هم درس شهادت ف تا شهادت نباشد اسلام و شیعه پابرجا نیست.و سپس این حدیث را از امام علی خواند که من عرف نفسه فقر عرف ربه و خداحافظی نمود و رفت و این آخرین خداحافظی او بود .
در فروردین 62 عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه که نیروهای کازرونی چندماهی در آنجا بودند آغاز شد.
شهید محسن پیروان که اکنون مسئول یکی از دسته های تخریب بود برای عملیات به معبر میزند تا معبر گشایی کند . عملیات شروع میشود ، هر چه از میخواهند که کار تو تمام شده و الآن خسته به عقب برگردد حاظر نمیشود برگردد . در طول این عملیات از ناحیه پا زخمی میشود او را به همراه چند زخمی دیگر در چادری میگذارند ولی در پاتک عراق اثری از این چادر باقی نمی ماند و او در این جا مفقود الاثر میگردد.
سال 1378 گروه تفحص مدتهاست که شهیدی نیافتهاند . ضدانقلاب داخل در حال فعالیت علیه انقلاب است و همه تلاش خود را گذاشته تا با حذف ولایت فقیه اسلامیت نظام را مخدوش نماید.
بچه های تفحص دست به دامان شهدا می شوند که از دست ما کاری ساخته نیست و بار دیگر شما فداییان انقلاب و ولایت باید بیایید و آن را حفظ کنید آنچان که قبلا حفظ کردهاید. مدتی نمیگذرد که شهدا خود را نمایان میکنند . یکی از این شهدا شهید محسن پیروان است.
کاروان شهدا از شهرهای ایران میگذرند . استقبال مردمی از این شهدا بسیار دیدنی است . تابستان 78 در حالی که ضد انقلاب آخرین تحرکات خویش را انجام میدهد شهدا به میدان آمدهاند و دوباره پوزه آنان را بر خاک می مالند.
کاروان شهدا در تهران مدتی اسکان می یابند . مقام عظمای ولایت بر آنان نماز میگذارد و سپس کاروان شهدا به سوی بارگاه امن و امان ایران علی بن موسی الرضا(ع) میروند تا پس از زیارت هشتمین اختر آسمان امامت و ولایت به شهرهای خویش برگردند.
شهید محسن پیروان ، 18 ساله بود که در خون تپید و اکنون پس از 18 سال به شهر برگشته است. پیکر مطهرش را در غسالخانه بهشت زهرا گذاردهاند تا فردا آنان را به خاک بسپارند. در این یک روز خانودههای شهدا برای آخرین وداع با آنان به دیدن آنان می آیند.
بچههای انجمن نیز به همراه خانواده شهید محسن پیروان به بهشت زهرا می آیند تا یکی از اعضای شورای مرکزی انجمن را ببیند و با او میثاق دوباره ببندند.
مادر شهید تا پشت در غسالخانه میآید ولی برمی گردد و میگوید آن چه در راه خدا داده ام دیگر به آن نگاه هم نمی کنم . مادری که 18 سال انتظار فرزندش را میکشید این گونه به زینب اقتدا می کند . مگر زینب دو طفلش را که در راه خدا و در رکاب حسین داد دیگر نامی از آنان آورد و حتی بر قبرشان گریست ، که زینبیان زمان ما این گونه کنند.
شهید محسن پیروان در تیرماه 1378 همراه با شهدای دیگری که هم کاروانیش بودند طی یک تشییع جنازه پرشکوه در قطعه شهدای بهشت زهرا در قبری که حدود 15 سال به نام او ساخته شده بود دفن شد
روحش شاد و یادش گرامی باد.
انجمنی...
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 342 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت: 13:2
تاریخ . براستی تاریخ چیست؟ شاید بهتر باشد که این گونه مطلبم را بیاغازم. از تعریفی از تاریخ شروع می کنم که خود تا حدودی آن را درست می دانم. بعضی معتقدند که تاریخ در حال تکرار شدن است . بعضی هم معتقدند آن چه که به عنوان تاریخ به دست ما رسیده است همگی افسانه است و حتی شاید این حوادث رخ نداده و اگر رخ داده است به این گونه نبوده و احتمال هم دارد که به همین صورتی که تاریخ می گوید رخ داده باشد. تاریخ هر چه هست دهان به دهان گشته است . واقعیت هایی مسکوت مانده و یا در گذر زمان از یادها رفته که تعداد آن ها هم کم نیست و بعضی دیگر در همین دهان به دهان شدن ها قلب شده است و یا کم و زیادهایی در آن صورت گرفته است. مخالفین و موافقین ، مغرضانه یا محبانه در آن دست برده اند ، حتی آنان که بی طرف بوده اند نیز از سنگ زدن به آن بدشان نیامده و سنگ ها زده اند.
من خود به شخصه با این نظر موافقم و هیچ تاریخی و قضیه و شخصیت و مکان تاریخی را به عنوان حقیقت و واقعیت قبول ندارم. اما آن چه مرا به سمت خواندن تاریخ می کشاند این است که تاریخ بازگو کننده داستان هایی است شیرین و بعضاً آموزنده که خواندن آن بسیار لطف دارد. آنان که با این نظر موافقند اصل را به تاریخ نمی دهند. بلکه با پذیرفتن اصولی و اعتقاد به آن ، شخصیت های تاریخی را مورد بازبینی قرار می دهند و روبرو یا در در کنار آنان قرار می گیرند. حال آن شخص هر که می خواهد باشد. شهید مطهری نیز شاید این گونه فکر می کرد که در کتاب "جاذبه و دافعه علی(ع)" این گونه می گوید که شیعه شخص پرست نیست و اصالت را به شخص نمی دهد بلکه طبق اصولش حرف می زند و اصولگراست. علی را نه به این دلیل که داماد پیامبر بود یا نامش علی است مورد احترام قرار می دهد و حق را از آن علی می داند بلکه این اصول علی و منش و روش علی است که علی را مورد احترام قرار می دهد.
اگر اصولی به تاریخی نظر افکنیم آنگاه تاریخ برای ما داستانی خواهد شد که نام شخصیت ها و مکان ها و زمان ها در آن مهم نیست و این اصل داستان است که مهم می شود و از آن در دوران حیات خود درس می گیرد و مشاوری می شود برای لحظات سخت و آسان و به قول شهید رابع آیت ا... سید محمد باقر صدر انسانی می سازد مسئول و تاریخ ساز.
یکی از قسمت های تاریخ ما که بسیار آموزنده و شنیدنی و نغز است تاریخ سلسله صفویه و دوران حکمرانی آنان بر ایران زمین است.
کند و کاو در این قسمت از تاریخ ما را وادار می کند تا علل روی کار آمدن و قدرت گرفتن و سپس اضمحلال و سقوط آن را بررسی کنیم. سلسله ای که بیش از دو قرن در ایران در کمال قدرت و احترام حکومت کرد.
مردم ایران ناراضی از حکومت ساسانی که گاه به زور شمشیر شاه ساسانی باید مانوی می شدند و هنوز زمانی نگذشته باید در زمان همان شاه زرتشتی می شدند ، گاه مسیحی شدن بی ایراد بود و گاه مسیحیان به اعدام محکوم بودند و سپس عرب که شعارش آزادی بشر بود ولی حتی برادران خود را تحمل نمی کردند چه برسد به مردمی از نژادی دیگر. این شد که به محض ورود عرب و حاکمیت عرب اموی و سپس عباسی مردم این خاک برخاستند و پس از دو قرن مبارزه در راه آزادی خود که به قولی بعضی دو قرن سکوت بود و این نویسندگان ندیده اند مقاومت مردم این خاک را در مقابل تهاجم عرب و مکتبی که عرب به صورت ناسیونالیستی از آن خود می دانست و نه برای آحاد بشریت و آن را وسیله ای قرار داده بود برای خار کردن سایر مردمان و این مبارزات بود که عرب را از خاک بیرون راندند و تا چهار قرن مکتب عربی آنان را نپذیرفتند و پس از چهار قرن که دیگر استقلال خویش را به دست آورند آنگاه به سوی دینی روی آوردند که منادی آزادی و برادری و برابری بود. اسلام راستینی که خود کشف کرده بودند و تازه فهمیدند که اکثریت اعراب این آیین را به ظاهر قبول نموده اند و نه به دل و تازه پس از چهار قرن دیگر بود که فهمیدند اسلام راستین که آنان را از همه چیز بی نیاز می سازد در مذهب تشیع و در خاندان علی و زهرا بوده است و به محض کشف حقیقت تشییع را پذیرفتند.
هشت قرن مظلومیت شیعه و پذیرفتن این مکتب و ثابت شدن حقانیت این مذهب برای مردم این سرزمین ، شورش های داخلی و نا امن شدن کشور طوایف قزلباش را به دور خاندانی جمع نمود که هم در عبودیت شهره بودند و هم در تشییع از خاندان های پر سابقه. پس از مدتی این خاندان ترک به ادعای آن که از فرزندان علی هستند و با یدک کشیدن نام علی عده ای را با خود همراه نمودند و قیام کردند. مملکتی که در داخلش هرج و مرج و مرزهایش از سوی روس ها از شمال و عثمانیان از غرب و دول تازه سر از تخم در آورده غرب اروپا از جنوب آن را مورد تاخت و تاز خود قرار داده بودند. توسط شاه اسماعیل حاکمیت مرکزی پیدا نمود ، هرج و مرج داخلی را خاتمه بخشید و دشمنان خارجی را در جنگ ها شکست داد و آنگاه که عزم روس کرد ، روس ها فرار را بر قرار ترجیح دادند. شاه عباس که به سلطنت رسید صفویان را قدرتی دو چندان بخشید و آن چنان با دشمنان خارجی برخورد کرد که تا ده ها سال فکر این که به ایران چپ نگاه کنند را نداشتند.
228 سال حاکمیت صفویان در کمال قدرت بر ایران را شاهی که اصلاً دوستدار شاهی نبود به باد داد. ولی تا سالیان سال هر کس قیام می کرد خواهان برپا نمودن و برگرداندن صفویان به حکومت بود. نادر که به این نام جنگ ها کرد و خود بر تخت شاهی نشست و کریم خان که خود را شاه نخواند و وکیل الرعایا خواند و یکی از صفویان را در اصفهان بر تخت نشاند ولی عجب شاهی که شاهی را کریم می کرد و نامش بر دیگری بود و دست آخر آغا محمد خان قجر که جنایت ها کرد و سپس بی آن که لخظه ای تردید کند تاج شاهی بر سر گذاشت و سکه به نام خود زد.
آخرین شاه صفوی، جوانی است به نام شاه سلطان حسین ، که پس از پدر در سال 1105 ه.ق بر تخت نشست و تخت و تاجی را که شاه اسماعیل با دلاوری به دست آورده بود و شاه عباس کبیر با اقتدار آن را تثبیت کرد بر باد داد.
اما درباره شاه سلطان حسین چنین آوردند:
آنگاه که شاه اسماعیل سوم در بستر احتضار بود به اطرافیانش چنین گفت : " اگر می خواهید مملکت در آسایش باشد حسین میرزا را شاه کنید و اگر جویای نام و تعالی و افتخار هستید میرزا مرتضی را برگزینید." و پس از مرگ شاه ، حسین میرزای 26 ساله را بر تخت نشاندند.
شاه سلطان حسین تا زمانی که بر تخت نشست از حرمسرا و اندرونی پا بیر ون ننهاده بود. ( یاد بودا افتادم که پدرش او را منع کرده بود که نکند خدای ناکرده چشم پسرش پیری ، بیماری یا مرگ را ببیند. حال باید حساب کنید شاهی که تا حال مَردی ندیده جز پدر و جز با زنان نبوده چگونه شاهی خواهد کرد البته بعضی از آقازاده ها نیز همچون این شاه هستند . آقازاده هایی که جز خوردن و شیطنت و شاید گاهی درس خوان که چه عرض دارم خر خوان تشریف دارند و مدرک می گیرند بدون آن که تعهدی داشته باشند و یا اصلاً بدانند که معنی این مدرکشان چیست) این شاه که در جمعیت نسوان همه عمر گذرانده بود چون زنان نه شجاعت داشت و نه شهامت . تا آخر عمر شاید شمشیر در دست نگرفت هر چند به کمر بسیار بسته بود ، چون حتی نمی دانست چگونه شمشیر در دست گیرد.
حرمسرا نیز که از خاصیت های دربار بود و شاه سلطان حسین که بسیار زن باره بود بیش 400 زن داشت ( البته دیگر فرصت نشد بر آن بیافزاید وگر نه فتحعلی شاه قجر بیش از 1000 زن نمی توانست رکورد دار حرمسرای شاهی شود. البته در زمان ما هم کم نیستند کسانی که زنانشان بی شمار است ولی خب این زنان عمدتاً از هووی خود بی خبرند و خدا نکند که خبردار شوند چون ماجرای مهاجران به لندن پیش می آید و طلاق و طلاق کشی) این زنان بر شاه سوار بودند و دربار شاهی بعضاً از این ها فرمان می برد شاه احکامش را از نسوان حرمسرا می گرفت.( باز هم به این شاه ، در این دوره زمانه که بعضی خود را به هیبت زنان در می آورند و خود نیز از فرط زن ذلیلی یا شاید هم از شدت ترس ، خود زن می شوند و شوهر می کنند و خود و دخترش به عقد سبیل کلفت محله در می آیند.) و در این زمان علاوه بر زنان حرمسرا ، حاکمان ولایات و وزیران و فرماندهان لشگری و خلاصه هر کسی برای خودش شاهی بود و امری می داد و مملکت هزار شاه شده بود ولی اسماً فقط یک نفر شاه بود.
جنوب مورد تعرض اروپاییان تازه از بند وسطی رها شده بود و غرب کشور مورد تعرض عثمانی ها و شمال و قفقاز مورد تعرض روس ها و در این میان از نیروی نظامی آراسته ای که شاه عباس ساخته و پرداخته بود خبری نبود و فرماندهان در عیش و نوش و جمع آوری ثروت با یکدیگر در حال سبقت. ( تعجب نکنید در زمان خودمان گاه در میان فرماندهان جنگ دیده مان از این قرها مد شده بود که خوب ....)
اما سقوط صفویه در آن زمانه ای که اوصافش گذشت چگونه رخ داد ؟
شاه سلطان حسین پادشاهی که همانند دیگر پادشاهان پرورده دست غلامان و حرمسرا بود ، پس از به سلطنت رسیدن شیوه زندگی پیشین را پی گیری کرده و اداره کشور را به وزیران سپرد .آنگاه که اراده به انجام کاری می کرد جز با مشورت پیشگویان و اندرزهای خرافی آنان نبود. همزمان با چنین رهبری در ایران، کشور روسیه زیر فرمان پطر کبیر در شمال، سلطان محمد عثمانی در غرب، و کشورهای اروپائی ( انگلیس، هلند و فرانسه) با فرمانروایان آزموده همه از نابسامانی و ضعف سلسله صفوی آگاه شده و هر یک به گونه ای چشم به ایران دوخته و برای سود جوئی از این میدان بی سردار نقشه های شیطانی می کشیدند. از سوی دیگر فرمانداران داخلی هر یک سر شورش برداشتند که از میان آنان محمود پسرمیر ویس گوی را ربود.
در دوران وی شورشهای افغانان غلجایی و ابدالی بیپاسخ ماند و در نهایت منجر به استیلای محمود افغان از طایفه غلزایی و تصرف اصفهان به دست وی گشت، سلطان حسین به شکلی باورناپذیر و منحصر به فرد درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان در ۱۲ محرم ۱۱۳۵ه.ق به اثبات رسانید و چگونگی آن به شرح ذیل است:
شاه سلطان حسین به توصیه درباریان مغرض و ناآگاه خود گرگین خان گرجی را بدون توجه به این كه وی با آداب و رسوم پشتون ها ناآشناست و كار را خراب تر خواهد كرد و بر وخامت اوضاع خواهد افزود به حكومت قندهار برگزید تا اوضاع منطقه را آرام كند. به اسلام گرویدن گرگین خان دلیل عمده گماردن او به حكمرانی قندهار و موفق بودن او در سركوب كردن بلوچ ها بود.
«میرویس» بزرگ قندهاری ها كه برای تظلم از جور و ستم عبد ا... خان حكمران اعزامی دولت صفویان رنج سفر به اصفهان را بر خود هموار كرده بود ولی موفق به دیدار شاه سلطان حسین نشده بود ۱۹ نوامبر سال ۱۶۹۹ (۱۰۷۸ خورشیدی) با دست خالی به قندهار بازگشت و سران طوایف ناحیه را به باغ خود دعوت كرد و وجود ضعف در اركان دولتی و رواج فساد اداری و چاپلوسی در دربار صفوی را برایشان بیان داشت و گفت كه شاه در محاصره عده ای كوته نظر آزمند است و كسی نمی تواند، حتی برای تظلم به او دسترسی یابد و احكام انتصابات خرید و فروش می شود و دلسوز وجود ندارد. پشتون های قندهار تا آن زمان سابقه نافرمانی و ضدیت با دولت متبوع ، ایران ، را نداشتند ، شروع به نافرمانی کردند . در قندهار ، میر ویس فتاوی روحانیون سنی را كه به دست آورده بود به سران طوایف كه تا آن زمان حاضر به این درجه از تمرد نبودند نشان داد و قتل گرگین خان را مباح دانست ، میرویس سپس با بكار بردن نیرنگ گرگین خان را به باغ خود دعوت كرد و در آن جا او را بكشت.
شورش میر ویس موفق شد زیرا كه شاه سلطان حسین بی كفایت ، قبلا طایفه ابدالی را از خود رنجانده بود، تا از آنان كمك گیرد و ملك محمود سیستانی حاكم «فراه» را هم كشته بود و مردم آن ایالت ناراضی بودند. پس از مرگ میر ویس درسال ۱۷۱۱ میلادی، برادرش میر عبدا... جایش را گرفت كه میر محمود پسر میر ویس عموی خود را كشت و به كرمان حمله برد.
لطفعلیخان حاكم فارس به كمك كرمان شتافت و میر محمود را به قندهار فراری داد . شاه بی خرد اندكی بعد لطفعلیخان را معزول ساخت ؛(این هم تعجبی ندارد چرا که پس از شاه سلطان حسین هم این روند ادامه داشته و آنانی که بیشتر خدمت کرده اند زودتر معزول شده اند نگاهی به عزل قائم مقام و یا امیر کبیر و در همین دوران خودمان عزل وزیران کاردان و خدوم و یا آن سردارانی که از جان مایه گذاشتند و...) این خبر كه به گوش محمود رسید ، محمود که با پادشاهی بی اراده و ضعیف روبرو بود به آسانی توانست شهرهای ایران را یکی پس از دیگری تسخیر کرده و به سوی پایتخت بشتابد. در این هنگام به شاه نامه نوشت و از او درخواست کرد که فرمانداری قندهار و خراسان و کرمان را به خاندان او نسل به نسل واگذارد و نیز دختر او را خواستگاری کرد. شاه سلطان حسین در جواب نوشت:« مطالب شما که نوشتید، همه امکان دارد که صورت پذیرد، اما دختردادن شیعه به سنی ممکن نیست، و شاه به رعیت خود دختر دادن را صلاح نمی بیند.»
محمود نیز در سال ۱۷۲۵ میلادی با ۲۵ هزار تن به كرمان حمله آورد و این شهر را متصرف شد و از آن جا از طریق یزد عازم اصفهان گردید . وی موفق به تصرف یزد نشد ، ولی اصفهان را در ۱۲ اكتبر سال ۱۷۲۲ میلادی تصرف كرد و عملاً به عمر دودمان صفویان پایان داد. جالب آن است که گزارش لحظه لحظه حملات و گرفتن بخش هایی از خاک ایران توسط محمود به شاه داده می شد ولی شاه عین خیالش نبود.( و شاید هم غیرت ملی اش چونان ملی گراهای زمان خودمان باشد که در حالی که ماشین جنگی صدام روز به روز پیشرفت می کرد آن ها می گفتند بگذارید تا بیایند بعداً حمله گاز انبری و شکست دشمن ، خدا را شکر که این بار علی رغم آن که فرمانده کل قوا و ریاست جمهور ما همچون شاه سلطان حسین برخورد کردند رهبری داشتیم تا جلوی این ماشین جنگی را بگیرد وگرنه الآن جزیی از خاک عراق بودیم این هم نمونه ای دیگر از شاه سلطان حسین ها ) پس از فتح کرمان توسط محمود شاه به او پیام فرستاد که آن چه را که می خواستی پذیرفتم. محمود پاسخ داد که دیگر چیزی در اختیار شما نیست که به من ببخشی!! و بدین روی پس از رسیدن محمود به اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نهاد. به گفته احمد پناهی سمنانی:« تاجی را که شاه اسماعیل اول، با دلیری هایش به مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سر یکی ازکم اهمیت ترین رعایای افغانی خود گذاشت.»در این هنگام محمود نه تنها دختر بلکه از چهار صد زن نواب همایون فقط چهار زن را در اختیار سلطان گذاشت. ( این هم غیرت شاه مملکت !)
میر محمود، خود در سال ۱۷۲۴ به دست پسر عمویش اشرف كشته شد . اشرف با قتل محمود انتقام خون پدرش را از او گرفت . بساط اشرف نیز ضمن سه جنگ به دست نادر برچیده شد. داستان این مرد افغانى و این كه چگونه توانست با حداكثر چهل هزار نفر افغان پایتخت با عظمت سلاطین صفوى را تصرف و خاندان دویست و هفتاد ساله این سلسله را منقرض نماید از شگفتی هاى تاریخ است .
محمود افغان در همین احوال روزى در دیوانخانه مىگذشت ناگهان آتش جنونش مشتعل شد و دستور داد كه پسران و برادران و خویشان و اولاد ذكور شاه سلطان حسین را كه در دیوانخانه بودند جمع كرده دست و پاى آن ها را با كمربندشان بسته بیاورند. افغانان امتثال كرده و صد و پنجاه و نه نفر از اولاد شاه عباس كه بعضى از آن ها هم از زمان شاه سلیمان نابینا شده و در بند بودند ، به حضور محمود آوردند. محمود دستور داد از اول تا آخر آن ها را گردن بزنند . جلادان بىایمان شروع به كشتار كردند. خواجه سرایان و خدمتگذاران گریبان چاك كرده مىگریستند ، شاه سلطان حسین نیز كه حاضر بود بیش از همه فریاد و فغان مىنمود . افتان و خیزان نزد محمود آمد و عهد و میثاق قدیم را بیاد او آورد و براى نجات نور دیدگان خود با گریه و زارى به پاى محمود افتاد و پیشانى به خاك مالید ولى این همه گریه و التماس مؤثر واقع نشد. دو نفر از شاهزادگان خود را در آغوش پدر انداختند شاه صورت خود را بروى اولاد گذاشت و مىگریست ، سلطان حسین گفت مرا بكش و این بی گناهان را نكش . ( به یاد شعری افتادم که یعقوب لیث پس از شکست از سامانیان می خواند " اصبحت امیری و امسیت اسیری" آن که خود را کوچک کند عاقبتش همین است و این است معنای وادادگی و بی خیالی در مقابل دشمنان ملک و ملت ) عاقبت در دل سنگ و سخت محمود قدرى تأثیر كرد و به شاه سلطان حسین رو نمود كه آن ها را به تو بخشیدم ولى چه فایده كه این بی گناهان از شدت ترس زهرهشان چاك شده و هر دو وفات یافته بودند.
روسها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعیل دوم آغاز کرده بودند در زمان شاه سلطان حسین شروع به مداخله در امور قفقاز کرده و حتی سواحل دریای خزر از دربند تا استرآباد(گرگان فعلی) را به تصرف خود درآوردند.
اما در این شکست و تراژدی تاریخ ایران، تنها شاه سلطان حسین و ضعف و سستی او گنهکار نبود ، بلکه تاریخ دیروز هر کشوری در ساختار سرنوشت امروز ملت و ملک نقش دارد. بزرگترین عواملی که در فروپاشی سلسله 228 ساله صفوی مؤثر بودند و زمان ها پیش از روی کار آمدن شاه سلطان حسین پایه گذاری شده بودند به ترتیب زیر است:
1- نبودن نیروی نظامی آراسته به هنگام حمله محمود برای جلوگیری از پیشرفت تند و نابهنگام دشمن.
2- نبودن همبستگی میان پادشاهی و مذهب، آن چنانکه این همبستگی در آغاز پایه گذاری حکومت صفوی بود.
3- نفوذ ، قدرت و تصمیم گیری ملکه ها و خواجه سرایان حرمسرا در ساختار اداره امور سیاسی و کشوری.
4- خوشگذرانی، زن بارگی و شرابخواری شاه و سرداران و بی خبری آنان از مسائل سیاسی و نارضایتی مردم.
5- حرم پروردگی ولیعهد و شاه زادگان و دور بودن آن ها از هر گونه آموزش نظامی و سیاسی.
6- بی خبری از مشکلات روزانه مردم و شکاف بین حکومت و ملت ، همه با هم در فروپاشی سلسله صفوی نقش داشتند.
حدود یکی دو ماه قبل مقام معظم رهبری در دانشگاه امیرکبیر صحبت هایی ایراد نمودند و در گوشه ای از آن خطر بازگشت شاه سلطان حسین ها را به مردم متذکر شدند . از همان زمان بود که این در همه محافل و مجالس سیاسی و حتی غیرسیاسی این بحث پیدا شد که رهبری منظور خاصی از این حرف داشته اند و جریانات سیاسی شروع کردند به این تهمت زدن به یکدیگر و این که همدیگر را شاه سلطان حسین بخوانند و سئوال همه این بود که شاه سلطان حسین مورد نظر کیست و یا چه کسانی هستند؟
کاندیداهای احتمالی انتخابات ریاست جمهوری 1388 بیشتر بقیه به انواع مختلف و با دلایل مختلف مورد این اتهامات قرار گرفتند و همه به نوعی ، کم یا زیاد ترکش آن را خوردند.
در این ایام معمولاً بیشتر بر یک بعد از زندگی سیاسی شاه سلطان حسین مانور داده شد و آن " وادادگی شاه سلطان حسین در مقابل دشمنان داخلی و خارجی" و همین مبنای تحلیل های بسیار شد. خب این مهم است و خطر بازگشت شاه سلطان حسین ها هم خطر بس بزرگی است برای مملکت و نظام اسلامی ، البته این بار اول نیست که مقام معظم رهبری خطر ورود چنین افرادی را به داخل سیستم حکومتی به مردم هشدار می دهد. همه به یاد دارند که حدود 10 سال پیش مقام معظم رهبری به گونه ای دیگر و با تعبیر گورباچف و یا تعبیر نگذارید ایران آندلس اسلامی شود این خطر را بارها گوشزد کردند. که در همان ایام هم جریان های سیاسی – فرهنگی شروع به تهمت زدند به یکدیگر کردند.
اما بیاید به جای آن که دیگران را متهم کنیم یا با شنیدن یک تحلیل که مثلاً منظور از این صحبت فلانی بوده است و خیال خود جامعه را راحت کنیم ، که این امر هم خیلی ساده است. بایستی چشمان را باز کنیم ، هر کسی بالاخره کم و زیادها و مشکلاتی را دارد و هیچ کس بدون عیب نیست پس آن چه که مهم است این است که راه تحقیق و تفحص را باز کنیم و در انتخابات بسیار دقیق باشیم تا خدای ناکرده کسانی را چون شاه سلطان حسین بر مسند امور ننشانیم.
بیایید راه تحقیق و تفحص را با یک جمله نبندیم . بلکه منظور رهبری از طرح این موضوعات بیشتر باز کردن و توجه دادن جامعه به برخی مسایل است تا جامعه با جدب گرفتن آن ها و تحقیق و تتبع در آن مسایل بتواند مملکت را در راه ترقی و تعالی به پیش ببرد.
انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 310 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت: 12:56
سال 59 است. چمران که پس از سال ها دوری از وطن تازه کمتر از دو سال است که به ایران برگشته و از همان روزهای اول نمایندگی امام خمینی را در شورای عالی وزارت دفاع بر عهده گرفته است. ضد انقلاب جدایی طلب در پاوه سر به طغیان برداشته است و پاسداران در حال مقابله با آن ها هستند . چ
مران به پاوه وارد شده و علی رغم همه تلاش هایی که از خود نشان داده ضد انقلاب شرورتر گشته است. پادگان پاوه در حال سقوط است . اما پیزی شبیه معجزه رخ می دهد و پاوه از دست مزدوران امپریالیسم خارج شد. پس از آزادی پاوه دکتر چمران که خود در صحنه حاضر و ناظر بوده است در کنفرانس خبری جریان را این گونه تشریح می سازد: همه برادران پاسدار ناامید شده بودند . پادگان پاوه نیز در حال سقوط بود . دیگر امیدی نبود . همگی آماده شهادت بودیم . نامه امام خمینی مبنی بر آزادی پاوه از دست ضدانقلاب که از رادیو پخش شد با ناباوری تمام دیدیم که دشمن پا به فرار گذاشته و همان نیروهای خسته و ناامید که تعدادشان بسیار کم بود آن چنان به تعقیب آن ها پرداختند که در عرض چند ده دقیقه پاوه آزاد شد.
اکنون روزهای آخرین دی 87 است . غزه ، در زیر باران رحمت صهیونیست ها با موشک فسفری و خوشه ای و.... در حال نابود شدن است و فاجعه ای انسانی در آن جا رخ داده است . مقام معظم رهبری آیت ا... خامنه ای نامه ای را خطاب به اسماعیل هنیه ( رئیس دولت منتخب مردم فلسیطن ) می نویسد و در آن پیروزی مجاهدان و مردم مقاوم غزه را به آنان تبریک می گوید!!!
در همین ایام از سوی بسیج دانشجویی کازرون با دانشجویان همراه شدم تا در تجمع دانشجویان سراسر کشور در دانشگاه تهران شرکت کنم. وقتی به تهران رسیدیم متوجه شدیم که حماس این حماسه سازان غزه و مردم مقاوم غزه با مقاومت کم نظیری که از خود نشان داده اند توانسته اند در نبردی 22 روزه پیروز شوند. در این مراسم و تجمع دانشجویی در ابتدای مراسم از مقاومت تجلیل شد. اما آن چه توجه مرا به خود جلب نمود سخنان نماینده فرهنگی حماس در ایران بود که در پایان مراسم ایراد شد. ایشان پس از این پیروزی را از آن ملت ایران و رهبری آن دانست و آن را به ملت ایران و رهبری آن تبریک گفت، چنین ادامه داد: رمز این پیروزی ا... اکبر ، فلسطین و حمایت های شما و ملت های آزده جهان و صحبت های آیت ا... خامنه ای است .
وقتی این صحبت ها را می شنیدم به یاد کلام شهید دکتر چمران افتادم که پس از آزادی پاوه در جمع خبرنگاران که جویای وقایع پاوه بودند پس از تشریح وضع پاوه و پاسداران مقاوم آن یک چنین صحیت هایی را ایراد کرده بود.
البته شاید تعجب کنید و بگویید که این جوان سن و سالش با این حرف ها نمیخورد چرا این چنین صحبت می کند. گر چه در آن ایام هنوز به دنیا پا نگذاشته بودم اما تاریخ بیان می دارد آن چه را باید بیان دارد. این ها را که گفتم از زبان چمران با توجه به مستند عروج ساخته بنیاد شهید چمران گفتم.
تازه پس از صحبت های نماینده فرهنگی حماس در تهران بود که فهمیدم هنوز آن دم مسیحایی روح خدا که توانست ضدانقلاب مزدور امپریالیزم صهیونیستی را از پاوه فراری دهد ، اکنون از نفس گرم وارث روح خدا ، سید علی همچنان جاری و ساری است. و مگر می شود یک چنین دمی ، الهی نباشد. و این جا بود که فهمیدم :"خامنه ای خمینی دیگر است – ولایتش ولایت حیدر است."
انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 319 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت: 12:50
در روز 30/10/87 دانشجویان بسیجی دانشگاه های کازرون ( دانشگاه آزاد ، پیام نور و سلمان فارسی) به منظور شرکت در تجمع سراسری دانشجویان کل کشور در حمایت از مردم مظلوم غزه با حرکت از دانشگاه آزاد کازرون راهی تهران شدند.
دانشجویان کازرونی در صبح روز 1/11/87 به محض ورود به دانشگاه تهران با شعار " ای دفتر تحکیمی خجالت خجالت" بیانیه این تشکل دانشجویی را در حمایت از جنایات رژیم صهیونیستی محکوم نمودند که با برخورد غیر منطقی اعضای دفتر تحکیم وحدت روبرو شدند .
در ابتدای مراسم سراج مسئول بسیج دانشجویی کشور طی سخنانی به تشریح مسایل سیاسی منطقه و اهداف اسرائیل از جنگ غزه پرداخت و در پایان حمایت دانشجویان ایرانی را از مقاومت اسلامی مردم غزه اعلام نمود.
دانشجویان پس از اقامه نماز جماعت ظهر و عصر، در مصلی نمازجمعه تهران واقع در دانشگاه تهران جمع شده و با شعارهای خود ضمن محکوم نمودن جنایات رژیم صهیونیستی و حمایت از مردم مظلوم غزه ، با محکوم نمودن دفتر تحکیم وحدت طیف علامه طی بیانیه ای خواستار تعطیلی این نهاد صهیونیستی در دانشگاه ها شدند.
در ادامه مراسم از سفرای کشورهای ونزوئلا، قطر ، لبنان و سوریه و همچنین نمایندگان جهاد اسلامی فلسطین آقای ابوشریف و نماینده حماس با تقدیم دسته گل تقدیر شد .
در ادمه برنامه قرار بود که احمدی نژاد ریاست محترم جمهور صحبت کنند که به دلیل کسالتی که داشتند این امر را به ثمره هاشمی واگذار کردند که باعث ناراحتی بسیار از حضار شد.
ثمره هاشمی با سلام هایی مکرر به عدالت خواهان و آزادی خواهان جهان و مجاهدان و شهیدان آغازیدند و حمایت های دولت و ملت ایران را به مردم غزه اعلام نمودند . وی با اشاره به سئوالاتی که احمدی نژاد در مورد هلوکاست مطرح کرده بود به تشریح فلسفه تشکیل رژیم صهیونیستی پرداخت و علل آن را این گونه عنوان کرد : یکی از علل آن بودن ژاندارمی در منطقه برای سرکوبی حرکت های اسلامی و خوار و زبون ساختن امت اسلام است و علل دیگر وجود حکومتی برای ایجاد رعب و وحشت در منطقه و دلیل بعدی اجرایی ساختن طرح از نیل تا فرات و نابودی یکپارچگی امت اسلام و ایجاد تفرقه در بین ممالک منطقه که امروز به وضوح شاهد آن هستیم و دلیل بعد هم عقب نگه داشتن کشورهای منطقه و ناراضی بودن همیشگی آنان از اوضاع خود . وی ادامه داد: آمریکا دائماً رژیم صهیونیستی را به عنوان یک رژیم آزاد و دموکرات می داند که صادق بودن این موضوع را دارید می بینید. از کشتار مردم فلسطین و لبنان و حمله به مقر سازمان ملل در جنوب لبنان که باعث کشته شدن مردم بسیاری شد و دیگری مسئله غزه است که از ویژگی خاصی برخوردار است. قصد آن ها قتل عام و برگرداندن آبروی از دست رفته خود در جنگ با لبنان بود و این معنی دموکراسی است و مردم فلسطین شهادت را پذیرفتند ولی ذلت را نه و این شد که پیروزی حزب ا... یک بار دیگر به وقوع پیوست و این بار نیز ثابت شد که محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر است . وی گفت: این وضعیت سازمان های بین المللی و حقوق بشر است که به کلی آبروی خود را در قضیه غزه از دست دادند. وی خطاب به دانشجویان ادامه داد: در جنبش دانشجویی جرقه ای زده شده است که بسیار مقدس است و جنبش دانشجویی باید از آن مراقبت نماید . وی سپس با خطاب قرار دادن سازمان ملل گفت: این قابل قبول نیست که صهیونیست ها 90 سال جنایت کنند و هیچ فریادی از سازمان ملل بلند نشود. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند که جنایتکاران مصونیت داشته باشند در قبال جنایاتشان ، جنایات ادامه خواهد داشت . پس سران رژیم صهیونیستی باید محاکمه و اعدام شوند. وی از کشورهای آزاده جهان خواست تا ارتباط خود را با رژیم صهیونیستی و شرکت های حامی آن قطع کنند که ارتباط با این رژیم حمایت از جنایات و تجاوزات این رژیم است و خاطر نشان کرد که سفارتخانه های این رژیم در واقع جز جاسوسی علیه ملت ها و ایجاد تفرقه کار دیگری ندارند وی همچنین گفت: شرکت های اسراییلی و حامی اسراییل در لیست سیاه قطع ارتباطات ما قرار خواهند گرفت. وی به حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی اشاره کرد و مقصر اصلی را در جنایات این رژیم آمریکا دانست.
در ادامه مراسم دانشجویان با راهپیمایی خود به سوی لانه جاسوسی آمریکا انزجار خود را از جنایات اسرایل و همچنین همراهی برخی سران مرتجع عرب منطقه نشان داند .
پس از راهپیمایی ابتدا ابوشریف بعنوان نماینده مردم فلسطین از حمایت مردم ایران تشکر کرد و گفت: حضور مردم ایران و جهان در رویارویی با اسراییل نشان دهنده یک انتفاضه جدید است . این ندا تا پیروزی کامل ادامه خواهد داشت. از شما تشکر می کنم . از این همه احساس وظیفه . از ملت شریف ایران و در راس همه از آیت ا... خامنه ای که همواره پاسدار فلسطین و آرمان آن بوده و هستند و خواهند بود و همواره از لحاظ سیاسی ، مادی و معنوی از آن حمایت کرده اند. وی خطاب به مسلمانان جهان گفت: همه مسلمانان جهان باید هوشیار باشند و در این رویارویی لحظه ای غفلت نورزند که دشمنان دائماً در حال توطئه چینی هستند و بایستی با آن ها مبارزه کرد. شعر " یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا" شعار فلسطین است و باید این را وسیله خود قرار دهیم. این انتفاضه ثابت کرد که همه با هم متحد هستند . این اختلافات زبانی و نژادی و مذهبی باعث اختلاف نخواهد شد . باید ازاین اتحاد و یکپارچگی پاسداری کنیم و در مقابل تهدیدات و توطئه ها هوشیار باشیم که این اتحاد بخشی از آرمان ماست.
مسئول تبلیغاتی حماس درتهران نیز در این مراسم حضور پیدا نمود گفت: پیروزی حماس را به شما دانشجویان و رهبر معظم انقلاب آیت ا... خامنه ای و ملت شریف ایران ، این حامیان همیشگی فلسطین تبریک عرض می کنم . این پیروزی اسلام بر کفر است. رمز این پیروزی ا...اکبر ، فلسطین و حمایت های شما و ملت های جهان و صحبت های آیت ا... خامنه ای است. پیروزی مقاومت فلسطین دومین پیروزی مقاومت اسلامی است. عزیزان این پیروزیی الهی و معنای آیه " ان تنصروا ا... ینصرکم" بود. دشمن گمان می کرد که می تواند مقاومت را در غزه نابود کند ولی با این عمل مقاومت جهانی شد . دشمن می خواست مقاومت را در یک نقطه کوچه نابود کند ولی انتفاضه ای جهانی به وجود آمد . این پیروزی شماست که تحت امر رهبرتان از اول حامی ما بودید. این پیروزی مایه رسوایی منافقین شد. به آن ها هشدار می دهیم تا در کنار امت اسلام قرار گیرند. دشمن شکست زمینی خود را با قتل عام می خواست جبران کند ولی موفق نشد. دشمن با ترور دو تن از رهبران حماس می خواست تا مقاومت را بشکند اما نیروهای مقاومت استوارتر شدند . در این نبرد 22 روزه تنها 48 تن مجاهدین شهید شدند در حالی که اسراییل 89 کشته داد. در این نبرد هیچ نیروی مقاومت اسیر نشد در حالی که نیروهای مقاومت 6 تن از نیروهای دشمن را به اسارت گرفتند و ما متوجه شدیم که دشمن به آن ها قول داده بود که با کمک دستگاه ردیابی که به آن ها می دهد آنان را نجات دهد ولی پس از 2 روز به محل بازدداشتشان را بمباران کرد که باعث شد هر6 نفر کشته شوند و 4تن از نیروهای مقاومت نیز در این حمله به شهادت رسیدند. این نبرد اسراییل را به یک اعتراف بزرگ کشاند و آن این بود که اعلام کردند که حزب ا... و حماس درسی را به ما دادند که هرگز فراموش نخواهیم کرد ، با این تجربه چگونه می توان به ایران حمله کرد؟ در این جنگ اسراییل علاوه بر این هدف به دنبال توطئه بود که مجاهدین حماس را در مقابل مردم فلسطین قرار دهد که با حمایت همه جانبه فلسطینیان روبرو شد و این حمایت توطئه های آنان را نقش بر آب کرد. اسماعیل هنیه گفته است که شاید اسراییل بتواند تعداد بسیاری را شهید کند ولی مقاومت را نمی تواند نابود کند. اگر دشمن به فکر توطئه ای دیگر باشد آن گاه قدرت واقعی خود را به او نشان خواهیم داد. در پایان این پیروزی را به شما و به همه مسلمین تبریک عرض می کنم.
در پایان این مراسم سراج با اعلام این مطلب که بسیاری از دانشجویان بسیجی در ایام نبرد خواستار اعزام به غزه بودند بار دیگر حمایت بسیج دانشجویی را از مجاهدان و مردم فلسطین اعلام نمود . لازم به ذکر است که در این مراسم یکی از دانشجویان سند منزل خود را به عنوان هدیه به نماینده حماس تقدیم نمود.
انجمنی...
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 310 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت: 12:38
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 332 تاريخ : سه شنبه دی 1387 ساعت: 17:53
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 339 تاريخ : سه شنبه 28 آبان 1387 ساعت: 11:14
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 340 تاريخ : سه شنبه 28 آبان 1387 ساعت: 11:8
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 308 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت: 22:40
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 469 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت: 22:17
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 319 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت: 22:11
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 372 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت: 22:5
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 340 تاريخ : چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت: 21:49
28 مرداد ماه 1332 هجري شمسي است . مردم كازرون دست به تظاهرات زده اند و با شعار يا مرگ يا مصدق و مرگ بر شاه به سوي ميدان خيرات در حركتند. هنوز مردم به ميدان خيرات وارد نشده اند كه عكس هاي مصدق در زير پاهايشان قرار مي گيرد و عكس هاي شاه بر بالاي سر و شعارهايشان اين گونه تغيير مي پذيرد كه مرگ بر مصدق و فرياد جاويد شاهشان با ناله اي ضعيف از گلو هاشان بيرون مي آيد . خيابان ها پر شده است از نظاميان و اراذل و اوباشي كه از سپيده دم در خيابان ها حضور پيدا كرده اند. 10 سال از آن روز مي گذرد . هنوز شهر كازرون همچون ساير شهرها سياه پوش رحلت مرجع عاليقدر تشييع حضرت آيت ا... بروجردي است. عده اي از علما و مومنين راهي بلاد قم و نجف شده اند تا مرجعيت بعدي را شناسايي و به مردم معرفي نمايند. اكنون اين كاروان دوباره به كازرون برگشته است . هر كس يكي را معرفي مي كند . اما آنان كه توانسته اند به حضور روح ا.. خميني شرف ياب شوند ، ايشان را به عنوان مرجع خود برگزيده اند. خبرها هر روز از طريق راديو و جرايد كشوري در شهر پخش مي شود . امروز 15 خرداد ماه 1342 است . خبر دستگيري خميني آنان را كه به حضورش شرفياب شده اند را سخت تحت تاثير قرار مي دهد و به خيابان ها مي كشاند. اما در كازرون علي رغم فرياد هايي كه هر از چندي بلند مي شود هيچ خبري نيست . آنان كه فهميده اند چه خبر است و خميني كيست و لب به اعتراض گشوده اند و مردم را به تظاهرات خوانده اند توسط شهرباني بازدداشت شده و به شيراز منتقل مي شوند و به آن ها ديوانه خطاب مي شود كه قصد دارند شهر را به آشوب بكشند. اينان به تيمارستان شيراز منتقل مي شوند. اما آنان از آن جا فرار كرده و به كازرون برمي گردند و زندگي پنهاني خويش را تا زماني كه آب از آسياب بيافتد برمي گزينند . اما باز در اين زندگي مخفي به آگاه ساختن مردم مي پردازند. چندين سال از آن واقعه گذشته است . كشي را در كازرون ياراي آن نيست كه حتي كلمه اي در انتقاد از رژيم حاكم بگويد . همه از هم مي ترسند. بهاييان و ساير فرق انحرافي و ضاله كه مترصد فرست بوده اند در روستاهاي كازرون و حتي در شهر به تبليغ پرداخته و عده از روستاييان ساده را به كيش خود كشانيده اند تا از آنان در راستاي مقاصد شوم خود بهره ببرند. ماركسيست ها نيز آغاز فعاليت كرده اند و در مدارس كازرون به عضو گيري مي پردازند. در يك چنين زمانه اي ، يك نفر بايد قد علم كند و اين جو خفقان را بگشايد و فرياد آزادي خواهي سر دهد كه آزادي را نه حكومتي مي تواند از يك جامعه صلب كند و يا هديه بياورد. اين جامعه هست كه بايستي آزاده باشد يا بنده . و آزادي يك جامعه آزاد و يا فرد آزاد را كسي نمي تواند بگيرد الا با مرگ و اين است كه حسين بزرگ معلم آزادگي جان خود را داد تا به تاريخ بگويد آزادگي پيشه كنيد حتي اگر دين نداريد. غلامرپا باقري نژاديان فرد كازروني ، راه و رسم شمع شدن را از مولاي آزادگان حسين آموخت و پا در عرصه عشق نهاد و از همه وجودش گذشت فرهنگ حاكم بر جامعه زمان خويش را به فرهنگ آزادگي بدل كند . او نه روحاني بود و نه از قشر روشنفكران زمان خودش كه در دانشگاه تحصيل كرده باشد و اكنون جو روشنفكري او را گرفته باشد و اكنون براي خود نمايي يا عمل به تكليف روشنفكرانه خويش پا در صحنه مبارزه گذارد ، آن هم يكه و تنها. او كه اسلامش را از مكتب اهل بيت گرفته بود و اكنون بر خود تكليف مي ديد كه بايد جامعه خويش را زنده و بيدار كند تا عليه استبداد و استعمار قيام كند و حكومتي بر پايه شريعت اسلام به پا كند. عده اي از دانش آموزان راكه در آن ها حس مسئوليت پذيري بيشتري ديده مي شد را به دور خويش جمع نمود و با تشكيل اولين جلسات سير مطالعاتي آنان را وارد عرصه مبارزه با طاغوت و فرق ضاله اي جون بهاييت و مكاتب الحادي چون ماركسيسم نمود و اولين تشكل را با عنوان تشكل امور ديني به راه انداخت .تشكلي كه بعدها با كانون اسلامي و پس از انقلاب به انجمن هاي اسلامي تغيير نام داد و تا اكنون با همه فراز و نشيب هايش به عنوان قديمي ترين و موثرترين تشكل در شهرستان كازرون همچنان فعاليت مي كند و چون خاري در چشم ضد انقلاب است و همچنان روشنگر راه جوانان و نوجوانان كازروني. اين تشكل كه به همت اين بزرگ مرد آزاده كازروني بنا شد ،با ساير تشكل هاي استان فارس و يا حتي كشوري همكاري مي نمود و رابط اين تشكل با ساير انقلابيون خود مرحوم غلامرضا باقري نژاد يا در اكثر مواقع مهندس رجب علي طاهري ( اولين نماينده مردم كازرون در مجلس شوراي اسلامي و موسس سپاه پاسداران استان فارس) و برادر ايشان دكتر طاهري بودند كه در شيراز سكونت داشتند و از انقلابيون به نام استان فارس هستند. جمع كوچك آنان در مدارس كازرون روز به روز و سال به سال فعالتر شد و توانست در مدت كمي تمام مدارس را تحت پوشش قرار دهد. مبارزه با بهاييت و ماركسيسم همزمان با مبارزه با استعمار و استبداد قرار داشت و خطر هر چهار مورد را با هم برابر مي دانست . مرحوم غلامرضا باقري نژاد در روز تنها 2 ساعت را براي امرار معاش خود و خانواده خود به فعاليت مادي مي پرداخت و خداوند تبارك همين مقدار را برايش ان چنان تبرك مي كرد كه در طول عمرش نه تنها از نظر مادي و مالي در تنگنا قرار نگرفت بلكه به نيازمندان نيز كمك مي نمود و علاوه بر آن خرج مبارزه را نيز از جيب خويش مي پرداخت. شهريور ماه سال 1351 است . محمد باقر باقري نژاد ، برادر مرحوم غلامرضا توسط ساواك دستگير و پس از چند ماه خبر دستگيري او و جمعي از دوستان او در ارتباط با مبارزه مسلحانه عليه رژيم ستم شاهي اعلام شد . مرحوم غلامرضا و برادرش علي رضا به همراه خانواده براي ملاقات با راهي تهران شدند . خبري در كازرون پخش شد كه همه مومنين و انقلابيون كازرون را سخت متاثر كرد . غلامرضا باقري نژاد و مادرش و برادرش علي رضا در نزديكي تنگ ابوالحيات در آتش سوختند تا چون شمعي روشنگر راه آنان باشند كه در ظلمتكده زمان خويش به سر مي برند.و اين چنين شد و از همان روز شاگردانش راهش را ادامه دادند و كساني را در اين تشكل پروردند كه در سال هاي 56 و 57 باعث افتخار كازرون شدند . اينان كه با آزادي تمام رهبري امام خميني را پذيرفته بودند و الگوي مبارزاتي خويش را مرحوم غلامرضا باقري نژاد قرار داده بودند آن گونه مبارزه كردند كه دژخيمان مجبور شد تا شاگردان مستقيم مرحوم باقري نژاد كه اكنون رهبري انقلاب اسلامي را در كازرون بر عهده گرفته بودند بارها به بهانه هاي مختلف بازدداشت و از شهريور 57در كازرون چون 11 شهر ديگر ايران حكومت نظامي اعلام دارد. اين تشكل در طول انقلاب با تشكيل هسته هاي مبارزاتي در محلات مختلف كازرون و حتي در روستاها به معرفي حضرت امام خميني و اسلام راستين گام برداشت و با تشكيل كتابفروشي خرد به عرضه كتب انقلابيون مسلمان چون شهيد مطهري و دكتر علي شريعتي و... و همچنين محلي براي توزيع رسايل حضرت امام و اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني ايشان پرداخت كه دو بار مورد هجوم كمونيست هاي به اصطلاح انقلابي قرار گرفت و در آتش سوخت و سرانجام توسط ساواك تعطيل شد. همچنين با داشتن چند مداح هيئت هاي عزاداري را به سوي هدفمند شدن و پاك كردن زنگارهاي خرافات و تحريفات از دين شد و اين هيات ها را محلي براي اعلام نظرات خود قرار داد. در سال 56 نيز با مراسم ترحيم شهادت حاج آقا مصطفي خميني به صورت علني وارد عرصه مبارزه شد. در حال حاضر مي توان گفت كه تقريبا تمام كازرونيهايي كه در عرصه هاي سياسي ، فرهنگي و اجتماعي و علمي در سطح كشور و استان و حتي شهر حرفي براي گفتن دارند ، كساني بوده اند كه روزگاري در اين تشكل فعاليت داشته اند. گرامي باد ياد و خاطره مرحوم غلامرضا باقري نژاديان فرد كازروني كه كازرون و كازروني در طول يك قرن اخير كسي چون او را به چشم نديده كه اين گونه در راه خدا گام بردارد و فرهنگ و انقلاب كازرون مديون زحمات طاقت فرساي اوست.
انجمنی...برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 299 تاريخ : جمعه 12 مهر 1387 ساعت: 18:44
بسم الله الرحمن الرحیم
چند سالی است که جریانات چپ گرای متمایل به مارکسیسم دوباره جان گرفته اند و فعالانه دارند فعالیت می کنند و متاسفانه دوباره چون دهه 50 عده ای از کسانی که مدعی اسلام ناب هستند و یا حتی لیرال منش ها به آن دامن زدند و اسلام التقاطی جدیدی را درست نمودند و اینک که جنبش های مارکسیستی با نگرش های انقلابی و وارداتی از کشورهای آمریکای لاتین که خود را در مقابل امپریالیسم آمریکا قرار داده اند در جامعه گسترش یافتنه اند و بخصوص جو دانشگاه ها را دارند در دست می گیرند تازه می گویند چرا این چنین شد.
خوب به یاد دارم که چند سال پیش در یکی از سخنرانی های دکتر حسن عباسی بود که از شخصیت چه گوارا تعریف و تمجید می کرد و در عین حال دولت وقت ( دولت آقای خاتمی ) را متهم به سهل انگاری در ایجاد جو مارکسیستی می نمود . تا آن زمان من چه گوارا را نمی شناختم و از همان جا بود که رفتم تا ببینم این چه گوارا کیست و شناختمش. دکتر عباسی چه گوارا را مصداق فرموده امام حسین می دانست که فرموده بود اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید .این گونه تجلیل از شخصیت هایی چون چه گوارا و کاسترو و.... منحصر به دکتر عباسی نبود و در کلام دیگران نیز بارز شد اصولگرایان برای حفظ روحیه انقلابی به سوی این شخصیت های مرده دست دراز می کردند و جریانات به اصطلاح اصلاح طلب نیز برای آن که نشان دهند آزاده و انقلابی اند به سوی این سراب پیش رفتند . خوب به یاد دارم که در نشریه چلچراغ در سال گذشته بود که دیدم دو سه صفحه اش را به چه گوارا اختصاص داده و چمران این سردار رشید اسلام تنها به اندازه خالی نماندن عریضه جا اشغال کرده بود. این گونه بود که ناگهان چه گوارا این مرد انقلابی ضد خدای برای خلق قیام کرده، در کنار سردار رشید اسلام شهید دکتر مصطفی چمران این سردار سپاه اسلام که برای خدا در راه رهایی انسان قیام کرده، قرار می گیرد و متاسفانه کار به آنجا می کشد که در هفته دفاع مقدس ، هفته دفاع از ارزشهای والای اسلامی آن هم در ایام ماه مبارک رمضان ، بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و جنبش عدالت خواه از فرزندان چه گوارا دعوت می کند که اوج انحرافات مارکسیستی است و آن گاه قصد دارند تا مقام چمران تا چه گوارا پایین بیاورند.و چمران را همچون سایر مجاهدان الی الله در مظلومیت نگه دارند .و این کار کردند و این فرزندان چه گوارا بودند که چه گوارا را ضد خدا دانستند و راه بر گمراهان بستند که اگر مردان خدا می خواهید باید به چمران نگاه کنید و اگر مردان ضد می خواهید به چه گوارا. باید بر سر مسئولان و به اصطلاح فرهنگ سازانی که به نام اسلام ناب محمدی ، مارکسیسم انقلابی آمریکایی را به جوانان و مردم قالب می کنند فریاد کشید که انحراف تا کجا؟
با این تفاصیل دیگر قبح مارکسیست شدن نیز چون سکولار شدن شکسته شد و دیگر نباید انتظار داشت که التقاطیون تروریست منفور در نزد مردم که روزگاری بر مردم عادی آتش می گشودند و در کنار صدام به این ملک و ملت خیانت کردند و در طول یک دهه اخیر به عناوین مختلف از جمله نشریات زنجیره ای و کتب خاطرات جداشدگان و .... سعی در بازگشت به جامعه داشتند دوباره برگردند.
اوج بدبختی را امروز مشاهده می کنیم که سازمان مجاهدین خلق ؛ نه ، منافقین خلق ، نه ، خائنین خلق در چند روز گذشته در کمال وقاحت با پیامک هایی از مردم دعوت می نمایند تا در روز هفتم تیر مصادف با انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از صدیق ترین یاران امام و انقلاب در مکان های مشخص شده دست به راهپیمایی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی بزنند . این دیگر واقعا بدبختی است.آیا مسئولین خوابند یا خود را به خواب زده اند ؟
امروز عدالتخواهی دارد در چنگال مارکسیسم آمریکایی گیر می افتد ، اصولگرا و اصلاح طلب رو به سوی انحراف پیش می روند و ندای اسلام سر می دهند . چه باید کرد . التقاط چونان اوایل انقلاب دارد ریشه انقلاب را میزند . آن روز مطهری بود که دیگر نیست .آن روز بهشتی بود که دیگر نیست. ....
خدا به فریاد ما برسد.دارند ما را به کجا می برند . و در این آب گل آلود متفکرین و اندشمندان و صاحبان قلم و مسئولین فرهنگی و عقیدتی جامعه در حال کوبیدن چماق های قدرت بر سر یکدیگرند و یا اختلاف سلایق آن ها را به دشمنی با هم برانگیخته و از این طرف دشمن در فتح سنگر به سنگر است و اعتقادات اسلامی را هدف قرار داده است . در حالی که عده ای در این طرف مرزها با احتکارو گرانفروشی دمار از روزگار مردم در می آورند و تحریم ها از سوی دیگر وضع اقتصادی مملکت را دارد فلج می کند باز هم چنان رهبران فکری و اندیشمندان ما به فکر درگیری های داخلی اند.
به یاد دارم حدود 10 سال پیش مقام معضم رهبری می فرمود که قضیه آندلس را دارند سر ما در می آورند و بارها در آن ایام نشریات مختلف از آن گفتند .
وقتی در اوایل دهه هفتاد مقام معظم رهبری نسبت به تهاجم فرهنگی هشدار دادند مدتی درباره آن گفتگوهایی شد و بعد انگار این قضیه تمام شد و مسئولین آن را نادیده گرفتند و این بار این چنین شد.
انشاالله که خدا بخیر کند.
انجمنی...
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 298 تاريخ : چهارشنبه 5 تير 1387 ساعت: 19:46
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خدایی که هر چه داریم و نداریم از اوست
در ابتدا بر خود لازم می دانم از همه دوستان که به من محبت داشتند و بارها اصرار می کردند تا وبلاگی داشته باشم تشکر کنم علی الخصوص جناب آقای مهدی صنعتی که زحمت کشیدند و این را برای من راه اندازی نمودند و مرا شرمنده خویش ساختند .همچنین بر خود لازم می دانم اکنون که فرصتی دست داده است تا این فضا در اختیار بنده باشد از معلمین گرانقدر و دلسوز خویش که سال ها مرا تحت حمایت خویش پرورانده اند و هر چه دارم از وجود آن ها دارم یعنی آقایان حاج علی اسدزاده و حاج مصطفی بخرد و حاج حسین پیروان کمال تشکر و قدردانی را به نمایم.
اما بیش از همه خود را شرمنده دایی شهیدم شهید محسن پیروان می دانم که رفت تا ما باشیم و در فضایی راحت نفس بکشیم اما من نتوانستم به وصیت آن شهید گرانقدر جامه عمل بپوشم . اینک کوچکترین کاری که از دست من برمی آید این است تا گزیده ای از زندگینامه و آخرین نامه اش که حکم وصیت نامه اش را دارد به خوانندگان عرضه دارم که زنده نگه داشتن یاد و نام و خاطره شهیدان کم از شهادت نیست.
شهید محسن پیروان در سال 1344 در خانواده ای مذهبی و انقلابی چشم به جهان گشود. از آنجا که منزل پدری اش یکی از مراکز مهم انقلابیون کازرون بود ، از همان ایام کودکی با حضرت امام و مسایل روز آشنا شد و در کنار سایر انقلابیون کازرون قرار گرفت و خود هم در چاپ و هم در توزیع اعلامیه های حضرت امام بخصوص از سال 55 فعالیت می کرد. با ورود به دبیرستان در سال 59 به عنوان مسئول انجمن اسلامی دبیرستان شیخ ابواسحق شروع به فعالیت نمود و در همان سال در انتخابات انجمن اسلامی شهرستان به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانش آموزان کازرون انتخاب شد که تا زمان شهادت این مسئولیت ها را بر عهده داشت. ایشان در زمان درگیری گروهک ها در مدارس ، با ایجاد میزگرد هایی آنان را به مناظره دعوت نمود . این شهید با اغاز جنگ به بسیج وارد شد و از سال 60 به میدان جنگ شتافتند و بعد از سه بار مجروح شدن سر انجام در عملیات والفجر مقدماتی در روزهای اول سال 62 در منطقه فکه مفقود الاثر شدند که پیکر پاک ایشان در سال 78 جز اولین گروه شهدا مفقودالاثربه زیارت امام هشتم مشرف شدند و سرانجام در تیر ماه 78 در قطعه شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شدند.
و اینک شمه ای از سخنان ایشان :
شما معلمان راستین انقلاب اسلامی باید با جدیت کار کنید ، سعی کنید طوری جوانان را بسازید تا بتوانند در آینده ، دانشگاه ها را پر کنند و نگذارند یک عده منافق به دانشگاه راه یابند ، سعی کنید بیشتر در راه اسلام کار کنید . سعی کنید در کارتاَن کمتر اََشتباه شود چون اگر کوچکترین اشتباه خدای ناکرده از شما سرزند ممکن است عده زیادی از نوجوانان از انقلاب اسلامی زده شوند .
انجمنی...
برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 318 تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1387 ساعت: 10:40